۱۳۸۹/۱۰/۴

علّیت، آزادی و ایران

بامداد روز هشتم اكتبر در يك برنامه‏ي راديوئي (WDR5 ) در باره‏ي مفهومِ ”اعتقاد“، معنا و كاربرد آن با شخصيت‏هاي گوناگون گفتگو مي‏شد. دو برخورد در اين ميان بنظرم جالب آمد. برخورد اول از آنِ پاسخ دهنده‏اي بود كه مي‏گفت: وقتي مي‏گوئيم ”به اعتقاد من“، عدم اطمينان خود را نشان مي‏دهيم. ولي اعتقاد به معناي دايره‏اي بسته از نظر نيز بكار مي‏رود. و برخورد دوم نظر خداشناس مسيحي، ديتريش بون هوفر (Dietrich Bonhoffer) بود كه در سال 1945 بدست رژيم نازي به قتل رسيد. او گفته‏است: ”هيچكس براي مسئله‏ي اعتقاد پاسخي قطعي ندارد. نه يك مومن، نه يك شكاك و نه يك آتئيست. تنها راهي كه باقي مي‏ماند اين است كه مناسبات انساني را به گونه‏اي برقرار كنيم كه گوئي خدائي وجود ندارد؛ مستقل از اين كه خدا وجود دارد يا ندارد. اين چيزي است كه كسي نميتواند بداند. تنها ميتوان به آن اعتقاد داشت.“

آقای خامنه‌ای، فرمان آتش به جوانان را متوقف کنید!

خود بخوبی می‌دانید که جمهوری دینی تنها با قدرت قهار نظامی هنوز برجای ایستاده است و آخرین مرحله‌ی عمر خود را سپری می کند. بگذارید پس از پایان عمر حاکمیت اسلامی مردم بتوانند با شما و وابستگان شما مطابق قانون و حقوق بشر برخورد کنند و نگذارند ایران در آتش انتقام گُر بگیرد.
شما برای حفظ حاکمیت‌تان به هر کاری دست زده‌اید، اما مطمئن باشید کشتار جوانان به این هدف شما کوچکترین کمکی نخواهد کرد. شما با کشتن جوانان به آینده‌ی آن‌ها که هیچ کس نمی‌داند، و حتا شما در مقام خدایی هم نمی دانید که چگونه رقم خواهد خورد، شلیک می‌کنید.
جنایت‌های بزرگ همیشه هنگامی تحقق می‌یابند که مرتکبین آن‌ها به حقانیت کار خود به گونه‌ای خدایی ایمان دارند. یک نمونه‌ از این جنایت‌ها، کشتار سال 67 به دستور آیت‌الله خمینی بود که شما تلاش کرده‌اید خود را از آن مبرا کنید. جنایت‌کاران بزرگ، خود را در مقام خدایی قرار می‌دهند و به جنونِ وهم مبتلا می‌شوند. آتیلا، کالیگولا، چنگیز، صدام و هیتلر، قماربازان بزرگی بودند. هیتلر یا باید پیروز می‌شد یا خود را بدست خود از شرم باقی ماندن و آماج لعنت‌های بشری شدن می‌رهاند.
شاید هنوزفرصت نازکی برایتان باقی مانده باشد که از این قمارمهلک مرگ و زندگی بدرآیید. تا مخالفان آزادی‌خواه شما بتوانند امنیت شما و وابستگان‌تان را در حدود قانون و حقوق بشر حفظ کنند و شما را از مجازات ضد بشری اعدام برهانند.

۱۳۸۹/۹/۲۷

لیبرالیسم، مذهب و سوسیالیسم

پاسخ به پرسش‌های مجله‌ی آرش



١ – با توجه به اين که مارکسيسم متکی به بينش ماترياليستی است، آيا دولت کارگری مورد نظر آن هم بايد يک دولت آته‌يست باشد؟
٢ - يک دولت کارگری آته‌يست و ضدمذهب، چگونه می¬تواند دولتی دموکراتيک و مقيد به آزادی های سياسی و مدنی هم باشد؟ آيا چنين ويژگی¬هايی قابل جمع است؟
٣ – با توجه به‌اين که در بيشتر جوامع، اکثريت مردم، به ويژه طبقات پايين، به درجات مختلف اعتقادات مذهبی دارند، طبقه¬ی کارگر چه¬گونه می تواند نيروی اصلی مبارزه برای سوسياليسمی باشد که آتئيسم يکی از عناصر ضروری آن محسوب می شود؟
٤ – از آنجا که همه¬ی اديان نهادی شده و مسلط، پاسدار سلسه مراتب اجتماعی و بهره کشی‌های طبقاتی و جنسی هستند، آيا جنبش سوسياليستی می¬¬تواند اين نوع کارکردهای اديان را هم امری خصوصی تلقی کند؟ اگر نه، آيا برای مبارزه با اين کارکردها بايد با هر نوع اعتقاد مذهبی مبارزه کرد؟
٥ – آيا اسلام در مقايسه با اديان ديگر در مقابل سوسياليسم و دموکراسی نامنعطف¬تر و با سرمايه‌¬داری ناساگازتر است؟
6- آيا رفورم در اسلام ممکن است؟ چه نيرويی می تواند عامل رفورم در اسلام باشد؟
7- با توجه به تأثير پذيریِ عميقِ برخی جريانات و نحله‌های گوناگونِ سياسی از اسلام، مناسباتِ احزابِ سوسياليست با احزابی که به گونه‌ای هويت خود را به اسلام منتسب مي‌کنند، چکونه بايد باشد؟
8- آيا جدايی دين از دولت در عين حال به معنای جدايی دين از حوزه‌های عمومی منجمله احزاب است و آن را بايد به معنای جدايی دين از سياست تلقی کرد؟
8- آيا جدايی دين از دولت به معنای جدايی دين از سياست است؟
9 – نحوه برخورد سوسياليست‌ها با نهادهای مدنی اسلامی اعم از صندوق قرض‌الحسنهِ اسلامی، اتحاديه دانشجويانِ اسلامی، سازمان‌های به اصطلاح «فمينيستیِ» اسلامی و غيره... چگونه بايد باشد؟
10- آيا می‌توان از وجود «الهياتِ رهايی‌بخش» در ميانِ نيروهای اسلامی سخن گفت؟ روش برخورد سوسياليست‌ها با تمايلات سوسياليستی¬ای که زير لوای اسلام بيان می‌شوند، چگونه بايد باشد؟
11- «بنيادگرايی اسلامی» را چگونه تعريف مي‌کنيد، و آيا بين «بنيادگرايی اسلامی» و ديگر رويگردهای اسلامی بايد فرق قائل شد و روش ويژه‌ای به کار برد؟ اگر آری، کدام روش؟
12ـ به نظر شما،ِ برخورد نيروهای سوسياليستی به مذهب و تحليلِ از انديشه‌های مذهبی، خصوصاٌ در ايران، چگونه بوده است؟

۱۳۸۹/۹/۲۵

هرمنوتیک رمز، متافیزیک سند و گرامر جنبش ملی

پاره‌ی دوم، متافیزیکِ سند


در این جا پنج نکته را مورد بررسی قرار می‌دهیم:
1- همکاری «عقل» و «عاطفه» به زیان «فهم» برای چیرگی دادن به مفاهیم کلی در ذهن
2- «نقد خرد ناب» کانت، قلمرو های عقل و فهم را در حیات ذهن از یکدیگر جدا می کند
3- رابطه‌ی حقوقی، یک نهاد جامعه شناختی است و مصدق نماد سیاسی آن
4- سوفیسم، قانون، و واقعیت متحول
5- اپوزیسیون و شیفتگی به سند

۱۳۸۹/۹/۲۳

حقوق بشر، هم استراتژی هم تاکتیک


با بیان تفاوت کاربردیِ دو مفهومِ حقوق بشر ودمکراسی، آنچه را که در باره‌ی تفاوت دمکراسی‌خواهی با آزادی‌خواهی گفته‌‌ام (ودروبلاگ من اولین ردیف از بالا قابل شنیدن‌اند) تکمیل می‌کنم:


چنانچه این معنا را که دمکراسی همان محدودیت قدرت به موجب قانون است، کمی بشکافیم می‌بینیم که «محدودیت حقوقی قدرت» تنها قدرت دولتی را در بر نمی گیرد. همان گونه که در«اغتشاش رسانه‌ایی» نوشته‌ام نهادهای زندگی فرهنگی واجتماعی ما با همین محدودیت‌های کارکردی مشخص می‌شوند. احترام به شخصیت هرکس محدود و وابسته به احترام به شخصیتِ دیگری است. این محدودیت حقوقی، رسانه‌ها را نیز، که رکن چهارم دمکراسی‌اند در بر می‌گیرد. حتا فراتر: محدودیت حقوقیِ رسانه‌ها با محدودیت فرهنگی واخلاقی آنها بیشتر می شود. چون رسانه‌ها ارکان فرهنگی تفاهم ارتباطی در جامعه اند.

۱۳۸۹/۹/۱۸

معنای برگ

برای فروهرها، مختاری و پُشته‌ی کشته‌ها

هرپاییز دوباره بر دست‌های باد می‌نشینی
و صدایت پیچیده در هاشور مفخّم باران
گوش‌های پنجره را تیز می‌کند

۱۳۸۹/۸/۲۳

هرمنوتیک رمز، متافیزیک سَنَد و گرامر جنبش ملی

پاره‌ی نخست- هرمنوتیک رمز


تمایلِ روح به خدا، بازتاب تمایل روشنی به ابهام است. این تمایل به آماجی دست نیافتنی، در گودترین زوایای روح انسان نهفته است.
عشق نیز ریشه در تمایل ذاتی انسان به غربت دارد. ریشه در جذابیتِ ایهامی دارد که در بیگانگی نهفته است. یعنی انسان متمایل به غربتی است که از آن می‌هراسد. عشق واکنش انسان به روشنی تند صراحت افراطی است وقتی که بی‌پردگی به رمز و به متافیزیک و به ایمان تبدیل می‌شود. خدا نماد عالی‌ترین کاراییِ انتزاع است؛ بازگوگر نبوغ انسان در خلق یک امکان عقلی در خلا مطلق است.
خدا، زاده‌ی استحاله‌ی ناپیداییِ درون، به بت‌وارگی یک انتزاع است. ذاتِ احدیت، ذاتِ انتزاعیِ بت‌وارگی است و به همین سبب ناشکستنی و نامیرا است.

۱۳۸۹/۸/۲۰

نگاهی به رمان «تماما مخصوص» عباس معروفی

رمان بازتاب دشواری دانستن


دموکراسی، خردِ عملیِ مردمی است
که در فرهنگی پیشرفته زندگی می‌کنند.
از متنِ نوشتار


رمان، بازتاب دشواری دانستن است. رمان بطور کلی فرزند تغییر است. در شرایط بی‌حرکت، رمان خلق نمی‌شود. به همین سبب است که میلان کوندرا دوران رمان سوسیالیستی را دوران توقف رمان می‌نامد. در رئالیسم سوسیالیستی، نویسنده به دنبال ثبات است، نه حرکت. به دنبال یک‌پارچگی است. رمان برعکس، زاده‌ی پایان یک پارچگی است.

۱۳۸۹/۸/۱۲

اغتشاش رسانه‌ای دموکراسی وایماری

کنون دیری است که یک دموکراسی واکنشی – نه قاعده‌مند- در رسانه‌های اینترنتی ایرانی چیرگی یافته است. زیر نام آزادیِ نظر، نه تنها حرمت قلم و قواعد مطبوعاتی به زبونی افتاده است، که حرمت اندیشمندان نیز دستخوش یک شِبه‌ادبیاتِ به بار نیامده و تربیت نشده در مدارج سلوک ادبی، شده است. هرکس خوابنما می‌شود و قلم بر کاغذ یله می کند و یِلخی می‌نویسد. تعهد ادبی و زبانی که شرط دیرین فعالیت قلمی و مطبوعاتی در جوامع فرهیخته و در « جوامع متامل» است، مکان درست خود را در اِعرابِ نوشتن از دست داده است.

۱۳۸۹/۷/۲۴

افشره‌ها (3 ) ، بازی با «رمز»

بر بال تاریکی می‌نشینم و در ناپیدایی پرواز می‌کنم. به چشم ‌های ستاره ها نگاه نمی‌کنم. ماه بی‌تفاوت است. زئوس، کرکره‌ی ابرها را می‌کشد. تنها پرواز، فاصله‌ی میان ستاره‌ها را پر می‌کند.
از یکسانی دلم می‌گیرد. نمی‌دانستم پرواز تا این حد محدود می‌کند. پاهای فکرم در کف سیاه توخالی شب فرو می‌روند. سوراخ‌های اسفنجی پرواز زورم را می‌گیرد.
تنها وقتی که از این رویداد به آن دیگری منتقل نمی‌شوی بی‌حرکتی پرواز را می‌دانی . آسمان جایی است که در آن، رویدادی رخ نمی‌دهد. فضایی است از جنس اعتبار، برای تکیه دادن به انتظار. اما تاریکی هست. تاریکی، نبودِ رویداد است. تخیلِ شبح در ذهنِ سکوت است. تاریکی جایی است که نیاز آدم را به بینایی از بین می‌برد. اما بدون بینایی نمی‌توان از لابلای تپه‌هایی که رویداد بر تن زمان می‌کارد، گذشت.
رویداد، سرنشینِ زمان است. زمان، وطن مجرد اوست. در زمان مجرد، اقیانوسِ آسمان از برکه‌ای تاریک آب می‌نوشد.

۱۳۸۹/۷/۱۳

ملت ایران بی‌تقصیر بود


نکاتی که در زیر می‌آید، به رغم جنبه‌ی انتقادی‌شان به پاره‌ای احکام در سخنان آقای گنجی، با حفظ این نظر که ایشان از مبارزان خوب و نیز از بهترین روشنفکران دینی هستند به رشته‌ی نوشتن در می‌آیند. احکام یاد شده در سخنان ایشان از این قرارند:
« چرا یک ملت به دنبال آیت‌ الله خمینی رفت؟ چرا ملتی درگیر فرایند باطل خشونت شد و به سیاه‌چاله‌ی خشونت‌ورزی سقوط کرد؟ چرا تسخیر خشونت‌آمیز دولت به گفتمان مسلط تبدیل شد؟ چرا همه، جز نوادری، خواهان اعدام زمامداران پیشین بودند؟ » و اینکه: « اشغال سفارت آمریکا به پروژه‌ی ملی تبدیل شد.»

سازمان غیر علنی، نه سازمان مخفی


این نوشته، بخشِ «متافیزیک تشکیلات گود» از نوشتار «تاریخ متافیزیک» است که بزودی منتشر خواهد شد.


متافیزیک تشکیلات گود چشم اعضا را به تاریکی درگودی‌های سازمان عمودی عادت می‌دهد تا عضو بتواند در کوره راه‌های آن هزارتوی پرپیچ و خم حرکت کند. فردِ بیگانه، در این لابیرنت، تنها تاریکی می بیند. تنها دزدان بانک اطلاعاتی رژیم، با پروژکتور ضداطلاعاتی بدان راه می‌یابند.
استغراق شهودیِ عضو در ژرفای مجازی اعتقاد، اشتیاق متافیزیک سازمانی به کار مخفی را شکل می دهد. کار مخفی، در آغاز بخاطر ضرورت کار سیاسی درجامعه‌ی استبدادی انجام می‌شود. بعدها اما عادت می‌شود. کار هرچه مخفی‌تر می‌شود، در گودی بیشتری فرو می‌رود. هرچه زمانِِ زیستن در گودی درازتر می‌شود، توانایی زندگی در سطح جامعه‌ی مدنی کمتر می‌شود و سطح تفاهم ارتباطی را برای عنصر سازمانی، تا حدی آزاردهنده می‌کاهد. در گودی، آدم تنها به اطلاعات محدودی که برای کار تشکیلاتی لازم است، نیاز دارد. علایق و عواطف عضو، نمی‌توانند امتداد بیابند؛ چون به دیوارهای سازمان می‌خورند و به خودِ او برمی‌گردند. محرومیت از ارتباط در سطح روابط مدنی، توان شهودی او را بالا می‌برد و کم‌‌بود واقعیت، قوه‌ی تخیل او را رشد می‌دهد. او در زمان تُنُکی که از واقعیت‌های کمتری می‌گذرد می‌زید. تجربه‌ی او از زمان مانند تجربه‌ی یک زندانی از زمان است. زمانی که، چون از واقعیت‌های کمی می‌گذرد، به کندی می‌گذرد. اما پس از گذشتن، چون حاوی واقعیت‌های کمتری بوده است، روند پخته شدن در جسم و اندیشه و جان او را به تاخیر می‌اندازد.

۱۳۸۹/۶/۱

ملت، منافع ملی و اولویت اعتقاد


ملت به معناي همه‌ي افراد مردم سرزمين واحدي است كه، به ويژه، تاريخ و روحيات و فرهنگ يكساني دارند؛ و منافع عمومي خود را توسط قدرتي كه بنيان انتخابي دارد و دولت ناميده مي شود، تامين مي‌كنند. ملت به اين تعبير مفهوم مدرني است با شناسه‌هاي زير:

۱۳۸۹/۵/۳۱

پاتتیک


سونات گرم
از دهلیزهای قلب‌ام گذشت
و خطوط خالی دست‌هایم را پر کرد
چشم‌های تو
که خطوط خالی را می‌کاویدند
به هیچ مانعی در دست‌هایم بر نخوردند
گوش‌هایت که بَر مِهِ شتابان نفس‌هایت
شناور بودند
تیک و تاک صنوبر پر خون را
نشنیدند


قلب من
پلک‌هایش را برهم گذاشت
دست‌هایم را بست
و پشت تن‌اش پنهان شد


حسی تهی در پس‌کوچه‌های کودکی‌ام
- آنجا که سیزیفِ نگران، با قاطعیتِ تردید تو
بارش را به زمین نهاد-
پرسه زد


من ماندم و سونات پرخون و صنوبر غمگین
و خطوط دریایی برگ

۱۳۸۹/۵/۲۶

نقد حقوق طبیعی


اين بحث دربخش‌های زير میگنجد:
1 حقوق طبيعی
2 حقوق طبيعیِ نسبی
3 حقوق طبيعی از " گروسيوس" تا " لاک"
4 ابهام زبانی در حقوق طبيعی
5 درک نوميناليستیِ امروزين يا روشنگری مفهومی


خلاصه بحث: حقوق طبيعی يعنی حقوق ثابت، فوق دولتی و فوق موضوعه، که در طبيعت ريشه دارد و نه در مناسبات اجتماعی. به دليل اين ويژگی ها در رابطه با حقوق الهی معنا پيدا می کند. حقوق طبيعی يا مطلق است يا نسبی. نسبی شدنِ حقوق طبيعی از دو مرحله می گذرد: در مرحله ی نخست، نيمه ی دوم سده های ميانی، رفورمِ حقوقِ طبيعی واقعی نيست. در مرحله ی دوم، اما، يک رفورم تمام عيار رخ می دهد که با دوران تدارک انقلاب بورژوازی همزمان است و تئوری دولت نوين را می سازد. تئوری دولت سکولار يا عرفی از مراحلِ زير می گذرد تا دولت مدرن تکامل يابد: نوميناليست ها، پايه های فلسفی دولت سکولار را می ريزند؛ گروسيوس حقوق مدرن را مدون می کند؛ هابس طرحِ پايه های دولت سکولار را، منهای آزادی های سياسی، می ريزد؛ جان لاک با افزودن حقوق بشر چارچوب حقوق طبيعی را از اساس بازسازی می کند و به ظرفيت رفورم در حقوق طبيعی پايان می دهد. روشنگری، ريشه های مذهبی حقوق طبيعی را قطع می کند و مونتسکيو راه را برای مکتب حقوق مثبته ياموضوعه باز می کند تا به حيات موثر حقوق طبيعی پايان دهد. پس از آن تحول به بيرون از چارچوب انديشه ی متافيزيکی منتقل می شود که در تحليل پائين خواهيم ديد.

۱۳۸۹/۵/۱۷

انقلاب پی‌آمد سرکوب جنبش ملی


جنبش ملي بازتاب تكوين طبقه متوسط


جنبش ملي ريشه در رشد و تنوع طبقه متوسط دارد. ايدئولوژي‌هاي گوناگون، كه يا بر سرمايه‌داري بزرگ تكيه مي‌كنند و يا بر دهقانان و كارگران، يعني يا بر كاپيتاليزم و يا بر عدالت خواهي، در يك جامعه‌ي در حال گذر به مدرنيته، نگرشي افراطي دارند. افراط در ستم اجتماعي، به سبب نبودِ تضمين كافي براي تامين اجتماعي، غالبا به افراط كشانده مي‌شوند. –افراط در برابر افراط- ايدئولوژي عدالت‌گرا به اين خاطر افراطي است كه طبقه‌ي متوسط را دور مي‌زند. يعني انديشه‌ي دمكراسي را دور مي‌زند. دمكراسي يعني غني كردن هرچه بيشتر تنوع در لايه‌هاي گوناگون طبقه‌ي متوسط. طبقه‌ي متوسط متنوع‌ترين و گسترده‌ترين قشربندي اجتماعي را به جامعه ارائه مي‌دهد. تاجايي كه به كارگران و دهقانان همانگونه نزديك مي‌شود كه به سرمايه داران و اين به ايجاد دموكراسي كمك مي‌كند. گرايش‌هاي گوناگون چپ و راست در فرهنگ سياسي ما به دوعلت ايده‌ي جنبش ملي را درك نمي‌كنند: يكي به اين علت كه تجربه‌ي لذت بخش دمكراسي را در ايران نگذرانده‌اند، و ديگر اين‌كه نقش متعادل كننده‌ي جنبش ملي را، به عنوان بازگوگر نياز طبقه‌ي متوسط به رشد، و از اين راه تبديل شدن به يك پرچم براي وفاق عمومي، درك نمي‌كنند. جنبش‌هاي ملي معتقدند براي اين‌كه منافع كارگران و دهقانان تامين شود بايد طبقه‌ي متوسط رشد كند. گروه‌هاي اجتماعي ديگر به اين واقعيت كه چيزي جز تقدم آزادي بر عدالت نيست باور ندارند.

۱۳۸۹/۵/۱۳

آرمان پسا متافیزیکی

وفاق نیم‌بندِ در عمل شکل گرفته‌ی موجود میان گروه‌‌های روشنفکری، بازتاب موقعیت سیاسی عقب ‌مانده‌ای است که بر فضای جامعه‌ی ایرانی حاکم است. این شرایط سیاسی عقب مانده، با رشد فرهنگ سیاسی و روحیه‌ی مخالفت با دخالت دین در سیاست، ناهمخوان است. بازتاب این شرایط سیاسی عقب مانده، در سایه قرار گرفتن روشنفکر آزاد است. روشنفکر آزاد- که میان مردم بدون پسوند شناخته می‌شود- در مقایسه با روشنفکر راست و روشنفکر دینی، نقشی فعال ندارد و درست به همین سبب است که فضای سیاسیْ نامتعادل و نامطمئن است. هدف روشنفکر آزاد، نه در زمان حال دستیابی به قدرت است، و نه در آینده. این است که روشنفکر‌آزاد اخلاقا هم مستقل و آزاد است و حضور پررنگ او می‌تواند به تحول اجتماعی اتیک بدهد و بی‌اعتباری او زمینه‌ی شکل‌گیری ارزش‌های ثابت را درفضای سیاسی از بین می‌برد؛ ارزش‌هائی که می‌توانند خلا ایمانی موجود را پر ‌کنند. همین است که چشم‌انداز سیاسی در ایران را مغشوش می‌کند.




روشنفکرمذهبی بر بستر باور به یک خدای متافیزیکی در پهنه‌‌ی جامعه و سیاست حرکت و اندیشه‌ورزی می‌کند. این باور تا حد قابل توجهی او را از نوسان و چرخش‌های 180 درجه‌ای مصون می‌دارد. روشنفکر غیرمذهبی، اگر بر بستر تحول ملی و عرفی حرکت نکند و نتواند از راه تفاهم عرفی با دین، خود را از برخورد رادیکال با مذهب رها کند، با نفی خدای متافیزیکی، ناچار به پناه بردن به یک جانشین اعتقادی برای ‌آن می‌شود. او بعد از نفی خدای متافیزیکی، دچار نوستالژی می‌شود و به نوسان‌ شدید و تغییر رادیکال منازل اعتقادی کشیده می‌شود. چنین آدمی گرفتار رابطه‌ی ایمانی است؛ پس با نفی خدای متافیزیکی، در پی خدائی متجسم حرکت می کند. یعنی ایدئولوژی، و سازمان و حزب سیاسی برای او، جانشین خدای متافیزیکی می‌شود.

۱۳۸۹/۵/۳

افشره‌ها (2)



هنوز هم فلسفه و، به بیان دیگر، ادبیات جهان را تغییر می‌دهد. بدون فلسفه و ادبیات جهان بسیار موحش‌تر می‌بود. قدرت ادبیات در نشان‌ دادن زشتی‌ها به منظور دگرگونه شدن آن‌ها، کم کم به اتیک بشر متمدن شکل داده است. هم خیام و حافظ جهان را تغییرداده‌اند، و هم مارکس و سارتر و هابرماس. هرکدام از اینان که سخن گفته‌اند به امکان برای آزادانه سخن گفتن افزوده‌اند. انعکاس اندیشه‌ی فرامسلکی- که از دستاورد‌های جهان متمدن است- در کشور ما، نقش تغییر دهندگی فلسفه و ادبیات را نشان می‌دهد. حاکمیت دینی در ایران با سلاح اندیشه‌ی فرامسلکی و فرا دینی بی‌اعتبار شده است و به اعتبار استبداد ایدئولوژیک ، ازهر گونه‌ای، با همین سلاح پایان داده شده است. نقش انتقادی متفکرانی مانند مجتهد شبستری، آرامش دوستدار، محمدرضا نیکفر و برخی دیگر، در شکل دادن به فضای دموکراتیک و اخلاق انتقادی در ایران غیرقابل انکار است. آزادی میوه‌ی خود به خودی رشد فرهنگ است. این را ما از کانت آموخته‌ایم. ما از سارتر نیز آموخته‌ایم که انسان مجبور به انتخاب است؛ او باید رو در روی مرگ بایستد و به گفته‌ی بودریار با او دوئل کند. رویاروئی او با مرگ ناچارش می‌کند که از امکان‌های خود برای انتخاب سود بجوید. انسان حتا خدا را به یک امکان تبدیل کرده است. و با انتخاب او به شیوه‌ای هوشمندانه، برای تحمل مشکلات‌ زندگی، از او استفاده می‌کند. نگرش اندیشمندانی مانند مارکس یا سارتر، در باره‌ی نقش تغییر دهندگی فلسفه و ادبیات، در خطوط کلی، همچنان غیرقابل خدشه مانده‌اند. این سخن مارکس که گفت: فلسفه اکنون باید جهان را تغییر دهد، سرشار از روح آزادی‌خواهی است. ایده‌هائی که حاوی روح آزادی‌خواهی‌اند هرگز باطل نمی‌شوند. سارتر نشان دادن برای تغیبر ( show to change ) را وظیفه‌ی ادبیات می‌دانست و خود با نشان دادن زشتی‌ها در نمایش‌نامه‌های «آلتونا» و «شیطان و خدا» به دنبال تغییر بود. ادبیات متعهد پیش‌درآمد ادبیات آزاد از تعهد بود. اگر ادبیات هیچ‌گونه تعهد، حتا تعهد به آزادی، را دیگر نمی‌پذیرد، به این سبب است که نیازی به تعهد به آزادی ندارد؛ آزادی سرشت اوست. و این یک تعهد مضمونی به آزادی است. به گفته‌ی هابرماس: خرد جمعی متفکران بزرگ عصر، در هدایت سطح استدلال در جامعه‌ی بشری نقشی اجتهادی دارد.

۱۳۸۹/۴/۲۵

حق در برابر حقیقت

متن سخنرانی به مناسبت سالگرد كشتارهای زنجيره ای که در کتاب «ایران و ذات» به چاپ رسیده است.



اگر در گفتگوی امشب كمی به تحليل های عقلی يا خرد گرايانه وارد می شوم به اين خاطر است كه فكر می‌كنم مبارزة سياسی در مقابل خشونت حاكم در ايران بدون تقويت روند مدرن شدن جامعه راه به جائی نخواهد برد. تقويت روند مدرنيته در ايران تنها بر اساس خردگرائی ممكن است. تعقل، مدخل مدرنيته است. به همين دليل است كه تئوری های خردگرايانه، كه ماهيت غيرحكمی دارند، امروز در جامعه‌ی ايران برای جوان‌ها بسيار جاذب‌اند.

۱۳۸۹/۴/۲۲

استدلال پایانی

مبارزه ي سياسي در ايران، چون در چارچوب تشكيلات سراسري-ملي- و زير هدايت يك رهبري سراسري –ملي- صورت نمي گيرد، پا در هواست. علت اين امر را اگر بكاويم، به مشكل بزرگ اپوزيسيون، يعني تشكل هاي موجود مي رسيم. باوجود اين تشكل ها، نه تشكيلاتِ سراسري به هستي مي آيد، و نه رهبري ملي.

۱۳۸۹/۴/۱۷

جدال در مه


تريلوژي در سه پرده و يك پيش پرده




پيش پرده


واژه‌ها مه آلودند. مفاهيم به خدمت حاكميت اعتقاد بر واقعيت در آمده‌اند. ساده‌انديشي اعتقادي در اين فضاي وهم آلود، خردگرائي را پس مي‌راند. واقعيتِ چند بعدي، يك بعدي مي‌شود . مبارزه با امپرياليسم به نياز ذهن و روان به مبارزه‌ي مطلق با دشمن مطلق پاسخ مي‌دهد . حاكميت اعتقادي از مبارزه‌ي دشمنان معتقدش عليه خود حتا سود مي‌جويد. مبارزان غيراعتقادي نيز مبارزه را چنان با مسائل شخصي و منافع گروهي خويش مي‌آميزند كه ميدان تنها براي مبارزان اعتقادي خالي مي‌ماند . در اين ميان براي مردم جز اميدهاي سوخته و اعتمادهاي ازدست‌رفته چيزي باقي نمي‌ماند . پس امروز به جناحي از جمهوري ديني، و روز ديگر به فردي از گروه مسلط، با دلخوشي به اين كه اختلافي ناچيز با گروه حاكم دارد، به ناچار دل مي بندند و آراء خود را براي او به صندوق‌هاي راي مي ريزند و از كنار بحران عميق انساني و اجتماعي دوران ما رد مي‌شوند. همه با هم، همچنان كه امام راحل فرمودند، يعني دوست و دشمنِ حاكميت، تقواي آزادي را لگدمال مي‌كنند و در اين ميان استثنائي‌ترين حاكميت تاريخ، به رغم دشمني با تاريخ، پا برجا مي‌ماند.

۱۳۸۹/۴/۸

فردوسی، منتقد نه ناسیونالیست

در ميان روشنفكران ايراني علاقه به اسطوره‌هاي يوناني نسبت به اسطوره‌هاي ايراني وشاهنامه‌ي فردوسي بسيار فزون‌تر بوده است. درست است كه بخش بزرگي از اسطوره‌هاي آنتيك در يونان حامل دموكراسي است اما اسطوره‌ي ايراني بويژه هنگامي كه فردوسي راوي آن است نيز ژرف و بيمانند است.
علت كم‌توجهي را بيشتر در تبليغات سياسي و آوازه‌گري ناسيوناليستي بايد دانست.
اكنون اما دوران ديگري است و شرايط شايد از هميشه مناسب‌تر است كه جدا از چنين گرايش‌هائي ژرفاي شاهنامه را كاويد در آن فرو رفت و غرق لذت شد. كارهاي پژوهشگران و اساتيدي مانند خالقي مطلق، جليل دوستخواه و محمد جعفر محجوب در اين مسير موهبت‌هائي هستند كه ما اكنون از آن‌ها برخوردار شده‌ايم. نقل و روايت شاهنامه توسط استاد محجوب بويژه از اين نظر اهميت دارد كه بصورت كاري صميمانه، آكادميك و در همان حال مردمی و ملي در اينترنت بصورت صوتي قابل دسترسي است. روايت‌هاي محجوب از شاهنامه تا حدي جاذب‌اند كه شنونده‌ي شاهنامه را به خواننده‌ي آن ارتقاء مي‌دهند. خواننده خود بخود بدنبال ماجراهائي كه استاد محجوب فرصت پرداختن به آن‌ها را نكرده است به خود شاهنامه برمي‌گردد.

۱۳۸۹/۴/۵

دموکراسی، پیش و پس از ایمان


اسطوره تجليِ رابطه‌ي طبيعيِ ذهن با جهان است. انسان با اسطوره ذهنيت انساني پيدا كرد و از راه آن طبيعت را ذهني و ذهن را طبيعي كرد. جهان اسطوره جهان گشوده‌اي است كه حقيقت در آن هنوز نه يگانه شده است و نه انتزاعي. و تصوير انسان از طبيعت همگاني و ساده است. برخورد انسان با خرد، عاطفه، هنر، تقدير، سرنوشت، صلح و جنگ از يگانه و يكتا نبودن خدا و نبودِ يك تئوري متافيزيكي تاثير مي‌گيرد. بيش از بيست قرن بايد مي‌گذشت تا دگرباره تمدن ما تجزيه شدنِ حقيقتِ يگانه را تجربه كند. تمدن مدرن در عمل مفاهيم خدا و حقيقت را از هم جدا مي‌كند. اولي را با كمال احترام در پهنه‌ي متافيزيك نگه مي‌دارد و دومي را در تاريخ، پاره پاره و دگرگوني پذير مي‌كند.

۱۳۸۹/۳/۲۸

راست‌ها، چپ‌ها - خوبی‌ها و بدی‌های هرکدام

راست‌ها محافظه کارند؛ سخنگویان سرمایه‌داری‌اند؛ بازار کار را رشد می‌دهند؛ طرفدار امنیت اقتصادی و اجتماعی‌اند؛ تنها زیر فشار به برنامه‌ی عدالت اجتماعی تن می‌دهند؛ مخالف تعمیق دموکراسی هستند و هرجا دستشان برسد آن را قیچی می‌کنند؛ پراگماتیست‌اند، و بسیار بیشتر از چپ‌ها به منافع شخصی خود وابسته‌اند؛ طرفدار تمامیت ارضی‌اند؛ پختگی سیاسی دارند؛ برنامه‌ی سیاسی و اقتصادی روشنی دارند؛ دچار تغییر و تحول اساسی نمی‌شوند و به همین سبب در انتخابات آزاد سنتا از اعتماد مردم برخوردارند.


چپ‌ها صمیمی و رو-راست‌ و با شهامت و شجاع‌اند؛ ساده و عاطفی و عدالت‌خواه‌اند؛ طرفدار طبقات محروم‌اند و برای آن‌ها رفاه می‌خواهند؛ معتقدند که آزادی فردی، اگر از حد معینی بیشتر باشد، به سود سرمایه‌داران تمام می‌شود؛ بدبین و اخمو و شتابزده و اهل شعارند؛ و دائم در معرض تغییرات نظری هستند و به همین سبب جهان به آن‌ها بی‌اعتماد است و در انتخابات معمولا به راست‌ها می‌بازند.


خطر عمده‌ی چپ‌ها در طرح نابجا و نابهنگام مسئله‌ی ملی است. این چشم اسفندیار آنان است. آن‌ها در کمال صمیمیت می‌توانند تمامیت ملی کشور را برباد دهند؛ خطری که می‌تواند در روند سوسیال دموکراتیزه شدن آن‌ها، منتفی شود. چپ چشم انداز تغییر دارد.
اما به سبب سرعت رویدادها در این دوران، این خطر می‌تواند فرصت تحقق آن چشم انداز را از بین ببرد.


ناصر کاخساز
28 خرداد 89

۱۳۸۹/۳/۱۸

سازماندهی ملی به چشم‌انداز سیاسی روشن نیاز دارد


با قناعت طلبی و مینی‌مالیسم سیاسی نمی‌توان رویدادهای روز عاشورا را به درستی تحلیل کرد. در روز عاشورا ملت نشان داد که تا هر میزان که لازم باشد حاضر است بهای آزادی را بپردازد و در برابر جنایت‌های مغولی حاکمیت دینی بایستد. به این آمادگی، رهبری کنونی جنبش باید با استفاده از راه حل‌ها و ایده‌های شناخته شده در تاریخ ملی، پاسخ دهد. در این صورت است که ایده‌ی تجربه شده‌ی جنبش ملی، که بر تغییر دموکراتیک ساختار سیاسی مبتنی است، ایده‌ی خام و زیان بخش ساختار شکنی را از کار می‌اندازد. افتادن به افراط ساختارشکنی، زاده‌ی طرح نشدن راه حل ملی است. بدیهی است حاکمیت با فشار و خشونت میخواهد مانع اتخاذ مشی روشن‌تری در رهبری جنبش باشد، اما نباید تسلیم این فشار و خشونت شد. بدون تصویر چشم اندازی روشن، سازماندهیِ ملیِ جنبشِ خروشا نِ مردمی امکان ناپذیر است. به همین دلیل حاکمیت از مبهم بودن چشم‌انداز سیاسیِ جنبش، استقبال می‌کند.
تاکید بیش از اندازه بر خمینی و ساختارگرائی متعصبانه‌ی مبتنی بر جمهوری دینی، با خواست‌های گروه‌های بسیاری از جنبش ناهمخوان است. جوانان می‌گویند «از قطاری که به این مقصد میرود پیاده خواهند شد» آنان در انتظار قطاری هستند که به آزادی راه می‌برد. پافشاری بر مذهبی کردن جنبش، چشم انداز سیاسی آن را ناروشن می‌کند و مانع دستیابی به وحدت ملی می‌شود.

سازماندهی برای دموکراسی


در نوشته‌ی "اختلافِ مقوله‌ایِ تشکیلات‌گراییِ ایمانی با جنبش ملی" به تاریخ 30،06،2009، از تفاوت اساسی بین دوسازماندهی عمودی و افقی سخن گفتم در ادامه با توجه به سوال ‌های برخی دوستان بحث را گسترش می دهم.
هفتاد سال تاریخ سازماندهی ایدئولوژیک و ایمانی، همان گونه که دیده‌ا‌یم، به آزادی و دموکراسی در ایران نیانجامیده است. و چرائی آن البته به غوررسی محتاج است. سازماندهی ایدئولوژیک چاره‌ا‌ی جز این ندارد که تغذیه‌ی ذهنی افراد معین و محدودی را تامین کند. و هدف‌اش برقرار کردن ارتباطی مبتنی بر «تفاهم محدود» بین افراد خودی و تفاهم مرحله‌ا‌ی با بقیه‌ی جامعه است. تشکیلات ایدئولوژیک دایره‌ا‌ی است که به دور تفاهمی محدود کشیده می شود. در سازماندهی افقی این ارتباط دگرگونه می شود و تفاهم هدف ارتباط است. در سازمان عمودی تفاهم یا تاکتیکی است، یا دست بالا استراتژیک است. اما در سازماندهی افقی تفاهم استراتژیک نیست، یعنی برای رسیدن به هدف معینی نیست، بلکه مانند مطلقِ هگل، در تحول نسبی واقعیت زندگی می کند. یعنی جایی نیست در دوردست که باید به آن رسید. بلکه خصلت ارتباط است. از آنجا که در تشکیلات عمودی، تفاهم خصلت ارتباط نیست، این تشکیلات نمی تواند در خدمت آزادی، یعنی تفاهم ملی باشد.

دموکراسی برای سازماندهی


در نوشتار "سازماندهی برای دموکراسی" (ششم آگوست 2009)، از ضرورت جایگزینی سازماندهی افقی بجای سازماندهی عمودی سخن گفتم. اکنون، در پی آن بحث، بهتر می‌توان به بحث "دموکراسی برای سازماندهی" وارد ‌شد.

۱۳۸۹/۳/۱۷

حقوق بشر تابع استدلال نیست


پدر حقوق بشر فیثاغورث بود. (همانطور که در گذر از خیال هم نوشته‌ام) سگی را در خیابان می‌زدند، فیثاغورث گفت رهایش کنید، روح مادرم در تن اوست. برای فیثاغورث این که سگی که شکنجه می‌شود، پای چه کسی را پیش‌تر گزیده است، یا بعد ها خواهد گزید، مهم نبود. واکنش و حس آزادی‌خواهانه در برابر ستم و تجاوز نه به فلسفه و استدلال احتیاج دارد، و نه به هیچ توجیه عقلی. توجیه عقلی دفاع انسان را از حقوق بشر نسبی می‌کند. یعنی به خوانش‌های خاص وابسته می‌کند. در حالی که حقوق بشر چیزی جز قواعد مطلق همزیستیِ انسانی نیست. به همین جهت، کسی که می‌خواهد از حقوق بشر دفاع کند، نخست جنایت معینی را که به وقوع پیوسته است، از همه‌ی مسائل دور و برش ابستراکت و مجزا می‌کند، و سپس نسبت به آن واکنش نشان می‌دهد. مثالی عملی بزنم: آقای ناتان یاهو و کابینه‌اش دستور شلیک به کشتی‌های حامل مواد غذائی را ‌دادند، و انسان‌هائی کشته و زخمی ‌شدند؛ این عمل از سوی جامعه‌ی متمدن مورد انتقاد شدید قرار گرفت. حتا رئیس جمهورآمریکا سنت حمایت یک‌جانبه را شکست و به رویداد اعتراض کرد.

۱۳۸۹/۳/۱۶

مرزِ دو بودن

به قانون نه می‌گویم
و شوکران دردت را می‌نوشم،
سوزن تیز ناله‌ات
از پوستم می‌گذرد
هنگامی که مردمِ چشم‌هایت
دلهره‌های شبانه‌اش را
پشت پلک‌های بسته‌ات
می‌نویسد

ناله‌ی نور


قطره‌ای از شب
چکید
و تاریکی
دم به دم، بزرگ و بزرگ تر شد
در رگهای خیابان
نور، زمزمه کرد
و گلوله‌های «متبرک»
چهره‌ی روشنِ زمزمه را مشبک کردند.
صورت ماه پر از خون شد
کوچه‌ها گریستند.


این، ملانکولیِ توفان است،
ناله‌ی نور است که می‌شکفد
تا بتوفد


پرندگان آوا
تا ژرفای افتادن
بالیدند
تا «ندا»ی زمزمه را
در اعماق
بنیوشند


و خدا صورت ابری‌اش را
با دست‌های اثیری
پوشاند
ناصر کاخساز
تیرماه 1388



نظام حقوقی، شفاف‌تر از «دموکراسی»




قاعده‌مند بودن آزادي به اين معني است كه آزادي مادي، علَي، واقعي و قانوني است. جامعه‌اي واقعي و قانوني بودنِ آزادي را تجربه مي‌كند كه از اميد بستن به اتوپي چشم پوشيده باشد. تجربه نشان مي‌دهد كه در دوران ما آزادي اين ويژگي‌ها يا صفت‌ها را در جامعه‌ي سرمايه‌داري بدست مي‌آورد. به بيان ديگر در جامعه‌ي سرمايه‌داري ظرفيت‌ها يا امكان‌هائي وجود دارد كه در آن‌ها آزادي واقعي مي‌شود و رشد مي‌يابد. {هابرماس در كتاب نظريه‌ي كنش ارتباطي، نقص تحليل ماكس وبر را از جامعه‌ي سرمايه‌داري، از عدم توجه او به اين امكان‌ها يا ظرفيت‌ها ناشي مي‌داند؛ كه نتيجه‌ي آن بدبيني به روند دموكراسي است.}

ایران و ذات


خدا همچون ذات، غير قابل توصيف است. و چون توصيف شود، توصيف رقيب يا مخالف خود را مي‌طلبد. و در نبرد ميان تعريف‌ها، ذات، يعني خود خدا فراموش مي‌شود. چراكه اين مفهوم قائم به توصيف فرد، گروه يا مذهب معيني مي شود. يعني ديگر قائم به ذات نيست. در مورد ايران نيز همين گونه است. ايران نيز ميتواند ميان معناهاي ايران اسلامي و ايران كمونيستي -ميهن اسلامي و ميهن سوسياليستي - تجزيه شود. و اتكا به ذات خود را از دست بدهد.

۱۳۸۹/۳/۹

سه نسل و دو چرخش جامعه شناختی


برای اپوزیسیون ایرانی، دوران معاصر از دهه‌ی بیست شمسی آغاز می‌شود، چرا که مسائل پیش از این دهه دیری است به پشت پهنه‌ی خاطرات زنده لغزیده‌اند و نقش عملی و فرهنگی کمتری دارند. شکل گیری سه نسل، در عبور از دو چرخش جامعه‌شناختی، که موضوع بحث ما هستند، در این دوران‌ رخ داده‌اند
چرخش جامعه‌شناختی را من دارای شناسه‌های زیر می‌دانم:
تبدّل نسلی : یعنی نسلی می‌رود و نسل دیگری می‌آید، تغییر فرهنگ سیاسی، گسترش تفاهم ارتباطی
و نشستن تفکر باز و گشوده بجای تفکر بسته‌ی تشکیلاتی. یعنی برجسته شدن تفاهم برون‌گروهی نسبت به روابط درون‌گروهی و سست شدن اتوریته‌ی حزبی. با توجه به شناسه‌های یاد شده، یکبار در آغاز دهه‌ی چهل شمسی و بار دیگر در پایان دهه‌ی هشتاد شمسی، با چرخش جامعه‌شناختی روبرو هستیم. اما در دهه‌ی بیست شمسی، و نیز در انقلاب 57 تا سه دهه‌ی پس از آن، با وجود تغییرات مهم اجتماعی نمی‌توان از چرخش جامعه‌شناختی سخن گفت.

۱۳۸۹/۳/۷

اسلام در ایران تنها در یک نظام حقوقی اعتبار دیرینه‌ی خود را باز می‌یابد


انقلابی که هم اکنون در ایران مشخصا به نظام اسلامی واکنش نشان می‌دهد، به این جهت قابل بررسی است و اهمیت ویژه دارد که زیر تاثیر نظرها و نگرش‌های پیشینیِ (اپریوری) گروه‌ها و احزاب سیاسی بوجود نیامده است. برعکس، بسیاری از گروه‌ها و احزاب سیاسی بخاطر هراس و نگرانی‌شان برای حفظ دست‌آوردها، کاملا محتاط و حتا محافظه‌کار شده‌اند. این، جنبشِ خود جوش است که با آگاهی حیرت‌انگیزی و با بی‌اعتمادی به گروه‌ها و احزاب سیاسی، چون رودخانه‌ای در کوچه و خیابان جاری شده و تمایل‌ها و آرزوهای خود را پس از سی سال درد و عذابِ سرکوب، از ژرفاى جوشش‌های درونی‌اش فرا می‌آورد و با امواج خود، مخالفت‌ها را از پیش راه می‌روبد. مقاومت در برابر این رودخانه بیهوده است چرا که جوشش‌اش از ژرفا می‌آید.

جنبش روشنفکری و سوسیالیسم گونه‌ی سوم

مبحث «روشنفکری چیست و روشنفکر کیست» از داغ‌ترین بحث‌های اروپای دهه‌ شصت بود. طرح این بحث را روشنفکران مستقلِ از حزب کمونیست بیرون آمده،‌ و بویژه ژان پل سارتر باب کردند. سارتر مقوله‌ى روشنفکر را با مقوله‌ى کارگر مقایسه مىکرد و تفاوت‌هاى آن‌ها را با آب و تاب بیان مىکرد. او از این بحث، در قلمرو نظر، براى طرح فلسفه‌ى «اگزیستانسیالیسم»‌اش سود مىجست، و در قلمرو کردار سیاسى، براى پاسخ دادن به شیفتگى‌اش به آزادی‌خواهى.

هستی گریزان


با آفتاب که در اقیانوس آب تنی می کند
برهنه می شوم
جامی از نور بر می دارم
و دستم را از این سوی اقیانوس
بسوی ات دراز می کنم
بگیر و بنوش
تا من آرام بگیرم

از اغوا تا اغوا


«قدرت اغوا»(Die Macht der Verführung) اثر «ژان بودریار»، که بازی شوخ‌طبعانه‌ای با مضمونی جدی‌ است، اغوایم کرد. اغوای نوشتن و مشارکت در بازی، به بازی‌ام واداشت. وارد بازی شدم، اما آن را با مسائل خود آمیختم و در کشف قدرت مخرب اغوا شرکت کردم. و در کنار حرف‌های «بودریار» حرف‌های خودم را زدم. اما به هر شکلی که خواستم حرف‌هامان را از هم جدا کنم، به یکدستی و جنبه‌ی زیبائی شناختی آن آسیب وارد شد. این است که به تجربه‌ی جدیدی روی آوردم و به گفته‌ی خود بودریار وارد رابطه‌ی دوئال (Dual) شدم . و با او در بازی درآمیختم . تنها یک معیار می ‌توانم به خواننده بدهم : طبیعتا هرجا در این نوشته، گفتارِ زیبا و نقل قول پرمعنائی است، از بودریار است؛ کار من، درآمیختنِ فعال با آن است.

۱۳۸۹/۳/۳

تا حقیقت نابودمان نکند



تئوری ها تنها تا جایی که قابل پیاده شدن اند، ارزش دارند. تغییر پذیری آنان میزان و ملاک قابل پیاده شدن آن ها است. تئوری نامتغیر حقیقتی ثابت است و ارزش تئوریک ندارد.

هفت صبح


به مناسبت کشتن محمد رضا زمانی و آرش رحمانی پور


خون به صورت آسمان
می‌دود
بغض‌اش می‌ترکد
و قطره‌های برفی اشک
بر گونه‌های کوه
یخ می‌زند
هفت صبح است، بر می‌خیزم
گلوله به قلب‌اش می‌خورد

به اعدام نه بگوئیم


...اصلاح طلبان و از جمله آقای موسوی، تا هنگامی که خواستار لغو مجازات اعدام نشوند نمی‌توانند طرفداران واقعی حقوق بشر باشند.

دوباره می‌خواند این زن


باد
باران را به دو نیم می کند
و خیسی افق را بر پلک‌هایم می کشد
احساس دوری
با حس نزدیکی یگانه می‌شود

زمان فرا طبیعیِ دیکتاتور


براساس درکی غریزی، زمان، مکانی است که رویداد درآن رخ می‌دهد. به بیان دقیق‌تر، رویداد هم یک «آن» از زمان است، و هم طبیعت و ماهیت زمان است. زمان با اثری که رویداد بر ذهن می‌گذارد آغاز می‌شود. و ذهن از رابطه‌ی میان رویدادها با یکدیگر برای تنظیم مناسباتش سود می جوید. یعنی زمان شکل مرتب کردن مناسبات ذهن است. این برداشت از زمان، به برداشت کانت نزدیک است.
زمان، بدون رویداد نه اصالت دارد و نه معنا. زمان بی رویداد امری تصوری است؛ زمان متافیزیکی است که به گفته‌ی کانت ذهن را دچار گرفتاری‌ای اساسی می‌کند.

افشره ها


اخلاق، دروغ را نهی می‌کند؛ فرهنگ اما آن را نفی می‌کند.

کسی که دروغ می گوید فرهنگ را نقض می‌کند، نه اخلاق را؛ اخلاق به دروغ احتیاج دارد تا بتواند آن را نهی کند

۱۳۸۹/۲/۳۱

تلخیِ خوبِ پیچیدگی



شعرِ «بَرباران» را از درون باز کردم، «تلخی خوبِ پیچیدگی» شد

دامن عشق
بر دست هاي باد می‌رود
و خرامان مي‌آيد
مرگ
با نقطه‌ی بزرگ پایان، در دست‌هایش.