هنوز هم فلسفه و، به بیان دیگر، ادبیات جهان را تغییر میدهد. بدون فلسفه و ادبیات جهان بسیار موحشتر میبود. قدرت ادبیات در نشان دادن زشتیها به منظور دگرگونه شدن آنها، کم کم به اتیک بشر متمدن شکل داده است. هم خیام و حافظ جهان را تغییردادهاند، و هم مارکس و سارتر و هابرماس. هرکدام از اینان که سخن گفتهاند به امکان برای آزادانه سخن گفتن افزودهاند. انعکاس اندیشهی فرامسلکی- که از دستاوردهای جهان متمدن است- در کشور ما، نقش تغییر دهندگی فلسفه و ادبیات را نشان میدهد. حاکمیت دینی در ایران با سلاح اندیشهی فرامسلکی و فرا دینی بیاعتبار شده است و به اعتبار استبداد ایدئولوژیک ، ازهر گونهای، با همین سلاح پایان داده شده است. نقش انتقادی متفکرانی مانند مجتهد شبستری، آرامش دوستدار، محمدرضا نیکفر و برخی دیگر، در شکل دادن به فضای دموکراتیک و اخلاق انتقادی در ایران غیرقابل انکار است. آزادی میوهی خود به خودی رشد فرهنگ است. این را ما از کانت آموختهایم. ما از سارتر نیز آموختهایم که انسان مجبور به انتخاب است؛ او باید رو در روی مرگ بایستد و به گفتهی بودریار با او دوئل کند. رویاروئی او با مرگ ناچارش میکند که از امکانهای خود برای انتخاب سود بجوید. انسان حتا خدا را به یک امکان تبدیل کرده است. و با انتخاب او به شیوهای هوشمندانه، برای تحمل مشکلات زندگی، از او استفاده میکند. نگرش اندیشمندانی مانند مارکس یا سارتر، در بارهی نقش تغییر دهندگی فلسفه و ادبیات، در خطوط کلی، همچنان غیرقابل خدشه ماندهاند. این سخن مارکس که گفت: فلسفه اکنون باید جهان را تغییر دهد، سرشار از روح آزادیخواهی است. ایدههائی که حاوی روح آزادیخواهیاند هرگز باطل نمیشوند. سارتر نشان دادن برای تغیبر ( show to change ) را وظیفهی ادبیات میدانست و خود با نشان دادن زشتیها در نمایشنامههای «آلتونا» و «شیطان و خدا» به دنبال تغییر بود. ادبیات متعهد پیشدرآمد ادبیات آزاد از تعهد بود. اگر ادبیات هیچگونه تعهد، حتا تعهد به آزادی، را دیگر نمیپذیرد، به این سبب است که نیازی به تعهد به آزادی ندارد؛ آزادی سرشت اوست. و این یک تعهد مضمونی به آزادی است. به گفتهی هابرماس: خرد جمعی متفکران بزرگ عصر، در هدایت سطح استدلال در جامعهی بشری نقشی اجتهادی دارد.
۱۳۸۹/۵/۳
افشرهها (2)
هنوز هم فلسفه و، به بیان دیگر، ادبیات جهان را تغییر میدهد. بدون فلسفه و ادبیات جهان بسیار موحشتر میبود. قدرت ادبیات در نشان دادن زشتیها به منظور دگرگونه شدن آنها، کم کم به اتیک بشر متمدن شکل داده است. هم خیام و حافظ جهان را تغییردادهاند، و هم مارکس و سارتر و هابرماس. هرکدام از اینان که سخن گفتهاند به امکان برای آزادانه سخن گفتن افزودهاند. انعکاس اندیشهی فرامسلکی- که از دستاوردهای جهان متمدن است- در کشور ما، نقش تغییر دهندگی فلسفه و ادبیات را نشان میدهد. حاکمیت دینی در ایران با سلاح اندیشهی فرامسلکی و فرا دینی بیاعتبار شده است و به اعتبار استبداد ایدئولوژیک ، ازهر گونهای، با همین سلاح پایان داده شده است. نقش انتقادی متفکرانی مانند مجتهد شبستری، آرامش دوستدار، محمدرضا نیکفر و برخی دیگر، در شکل دادن به فضای دموکراتیک و اخلاق انتقادی در ایران غیرقابل انکار است. آزادی میوهی خود به خودی رشد فرهنگ است. این را ما از کانت آموختهایم. ما از سارتر نیز آموختهایم که انسان مجبور به انتخاب است؛ او باید رو در روی مرگ بایستد و به گفتهی بودریار با او دوئل کند. رویاروئی او با مرگ ناچارش میکند که از امکانهای خود برای انتخاب سود بجوید. انسان حتا خدا را به یک امکان تبدیل کرده است. و با انتخاب او به شیوهای هوشمندانه، برای تحمل مشکلات زندگی، از او استفاده میکند. نگرش اندیشمندانی مانند مارکس یا سارتر، در بارهی نقش تغییر دهندگی فلسفه و ادبیات، در خطوط کلی، همچنان غیرقابل خدشه ماندهاند. این سخن مارکس که گفت: فلسفه اکنون باید جهان را تغییر دهد، سرشار از روح آزادیخواهی است. ایدههائی که حاوی روح آزادیخواهیاند هرگز باطل نمیشوند. سارتر نشان دادن برای تغیبر ( show to change ) را وظیفهی ادبیات میدانست و خود با نشان دادن زشتیها در نمایشنامههای «آلتونا» و «شیطان و خدا» به دنبال تغییر بود. ادبیات متعهد پیشدرآمد ادبیات آزاد از تعهد بود. اگر ادبیات هیچگونه تعهد، حتا تعهد به آزادی، را دیگر نمیپذیرد، به این سبب است که نیازی به تعهد به آزادی ندارد؛ آزادی سرشت اوست. و این یک تعهد مضمونی به آزادی است. به گفتهی هابرماس: خرد جمعی متفکران بزرگ عصر، در هدایت سطح استدلال در جامعهی بشری نقشی اجتهادی دارد.
۱۳۸۹/۴/۲۵
حق در برابر حقیقت
متن سخنرانی به مناسبت سالگرد كشتارهای زنجيره ای که در کتاب «ایران و ذات» به چاپ رسیده است.
اگر در گفتگوی امشب كمی به تحليل های عقلی يا خرد گرايانه وارد می شوم به اين خاطر است كه فكر میكنم مبارزة سياسی در مقابل خشونت حاكم در ايران بدون تقويت روند مدرن شدن جامعه راه به جائی نخواهد برد. تقويت روند مدرنيته در ايران تنها بر اساس خردگرائی ممكن است. تعقل، مدخل مدرنيته است. به همين دليل است كه تئوری های خردگرايانه، كه ماهيت غيرحكمی دارند، امروز در جامعهی ايران برای جوانها بسيار جاذباند.
اگر در گفتگوی امشب كمی به تحليل های عقلی يا خرد گرايانه وارد می شوم به اين خاطر است كه فكر میكنم مبارزة سياسی در مقابل خشونت حاكم در ايران بدون تقويت روند مدرن شدن جامعه راه به جائی نخواهد برد. تقويت روند مدرنيته در ايران تنها بر اساس خردگرائی ممكن است. تعقل، مدخل مدرنيته است. به همين دليل است كه تئوری های خردگرايانه، كه ماهيت غيرحكمی دارند، امروز در جامعهی ايران برای جوانها بسيار جاذباند.
۱۳۸۹/۴/۲۲
استدلال پایانی
مبارزه ي سياسي در ايران، چون در چارچوب تشكيلات سراسري-ملي- و زير هدايت يك رهبري سراسري –ملي- صورت نمي گيرد، پا در هواست. علت اين امر را اگر بكاويم، به مشكل بزرگ اپوزيسيون، يعني تشكل هاي موجود مي رسيم. باوجود اين تشكل ها، نه تشكيلاتِ سراسري به هستي مي آيد، و نه رهبري ملي.
۱۳۸۹/۴/۱۷
جدال در مه
تريلوژي در سه پرده و يك پيش پرده
پيش پرده
واژهها مه آلودند. مفاهيم به خدمت حاكميت اعتقاد بر واقعيت در آمدهاند. سادهانديشي اعتقادي در اين فضاي وهم آلود، خردگرائي را پس ميراند. واقعيتِ چند بعدي، يك بعدي ميشود . مبارزه با امپرياليسم به نياز ذهن و روان به مبارزهي مطلق با دشمن مطلق پاسخ ميدهد . حاكميت اعتقادي از مبارزهي دشمنان معتقدش عليه خود حتا سود ميجويد. مبارزان غيراعتقادي نيز مبارزه را چنان با مسائل شخصي و منافع گروهي خويش ميآميزند كه ميدان تنها براي مبارزان اعتقادي خالي ميماند . در اين ميان براي مردم جز اميدهاي سوخته و اعتمادهاي ازدسترفته چيزي باقي نميماند . پس امروز به جناحي از جمهوري ديني، و روز ديگر به فردي از گروه مسلط، با دلخوشي به اين كه اختلافي ناچيز با گروه حاكم دارد، به ناچار دل مي بندند و آراء خود را براي او به صندوقهاي راي مي ريزند و از كنار بحران عميق انساني و اجتماعي دوران ما رد ميشوند. همه با هم، همچنان كه امام راحل فرمودند، يعني دوست و دشمنِ حاكميت، تقواي آزادي را لگدمال ميكنند و در اين ميان استثنائيترين حاكميت تاريخ، به رغم دشمني با تاريخ، پا برجا ميماند.
اشتراک در:
پستها (Atom)