۱۳۸۹/۶/۱

ملت، منافع ملی و اولویت اعتقاد


ملت به معناي همه‌ي افراد مردم سرزمين واحدي است كه، به ويژه، تاريخ و روحيات و فرهنگ يكساني دارند؛ و منافع عمومي خود را توسط قدرتي كه بنيان انتخابي دارد و دولت ناميده مي شود، تامين مي‌كنند. ملت به اين تعبير مفهوم مدرني است با شناسه‌هاي زير:

۱۳۸۹/۵/۳۱

پاتتیک


سونات گرم
از دهلیزهای قلب‌ام گذشت
و خطوط خالی دست‌هایم را پر کرد
چشم‌های تو
که خطوط خالی را می‌کاویدند
به هیچ مانعی در دست‌هایم بر نخوردند
گوش‌هایت که بَر مِهِ شتابان نفس‌هایت
شناور بودند
تیک و تاک صنوبر پر خون را
نشنیدند


قلب من
پلک‌هایش را برهم گذاشت
دست‌هایم را بست
و پشت تن‌اش پنهان شد


حسی تهی در پس‌کوچه‌های کودکی‌ام
- آنجا که سیزیفِ نگران، با قاطعیتِ تردید تو
بارش را به زمین نهاد-
پرسه زد


من ماندم و سونات پرخون و صنوبر غمگین
و خطوط دریایی برگ

۱۳۸۹/۵/۲۶

نقد حقوق طبیعی


اين بحث دربخش‌های زير میگنجد:
1 حقوق طبيعی
2 حقوق طبيعیِ نسبی
3 حقوق طبيعی از " گروسيوس" تا " لاک"
4 ابهام زبانی در حقوق طبيعی
5 درک نوميناليستیِ امروزين يا روشنگری مفهومی


خلاصه بحث: حقوق طبيعی يعنی حقوق ثابت، فوق دولتی و فوق موضوعه، که در طبيعت ريشه دارد و نه در مناسبات اجتماعی. به دليل اين ويژگی ها در رابطه با حقوق الهی معنا پيدا می کند. حقوق طبيعی يا مطلق است يا نسبی. نسبی شدنِ حقوق طبيعی از دو مرحله می گذرد: در مرحله ی نخست، نيمه ی دوم سده های ميانی، رفورمِ حقوقِ طبيعی واقعی نيست. در مرحله ی دوم، اما، يک رفورم تمام عيار رخ می دهد که با دوران تدارک انقلاب بورژوازی همزمان است و تئوری دولت نوين را می سازد. تئوری دولت سکولار يا عرفی از مراحلِ زير می گذرد تا دولت مدرن تکامل يابد: نوميناليست ها، پايه های فلسفی دولت سکولار را می ريزند؛ گروسيوس حقوق مدرن را مدون می کند؛ هابس طرحِ پايه های دولت سکولار را، منهای آزادی های سياسی، می ريزد؛ جان لاک با افزودن حقوق بشر چارچوب حقوق طبيعی را از اساس بازسازی می کند و به ظرفيت رفورم در حقوق طبيعی پايان می دهد. روشنگری، ريشه های مذهبی حقوق طبيعی را قطع می کند و مونتسکيو راه را برای مکتب حقوق مثبته ياموضوعه باز می کند تا به حيات موثر حقوق طبيعی پايان دهد. پس از آن تحول به بيرون از چارچوب انديشه ی متافيزيکی منتقل می شود که در تحليل پائين خواهيم ديد.

۱۳۸۹/۵/۱۷

انقلاب پی‌آمد سرکوب جنبش ملی


جنبش ملي بازتاب تكوين طبقه متوسط


جنبش ملي ريشه در رشد و تنوع طبقه متوسط دارد. ايدئولوژي‌هاي گوناگون، كه يا بر سرمايه‌داري بزرگ تكيه مي‌كنند و يا بر دهقانان و كارگران، يعني يا بر كاپيتاليزم و يا بر عدالت خواهي، در يك جامعه‌ي در حال گذر به مدرنيته، نگرشي افراطي دارند. افراط در ستم اجتماعي، به سبب نبودِ تضمين كافي براي تامين اجتماعي، غالبا به افراط كشانده مي‌شوند. –افراط در برابر افراط- ايدئولوژي عدالت‌گرا به اين خاطر افراطي است كه طبقه‌ي متوسط را دور مي‌زند. يعني انديشه‌ي دمكراسي را دور مي‌زند. دمكراسي يعني غني كردن هرچه بيشتر تنوع در لايه‌هاي گوناگون طبقه‌ي متوسط. طبقه‌ي متوسط متنوع‌ترين و گسترده‌ترين قشربندي اجتماعي را به جامعه ارائه مي‌دهد. تاجايي كه به كارگران و دهقانان همانگونه نزديك مي‌شود كه به سرمايه داران و اين به ايجاد دموكراسي كمك مي‌كند. گرايش‌هاي گوناگون چپ و راست در فرهنگ سياسي ما به دوعلت ايده‌ي جنبش ملي را درك نمي‌كنند: يكي به اين علت كه تجربه‌ي لذت بخش دمكراسي را در ايران نگذرانده‌اند، و ديگر اين‌كه نقش متعادل كننده‌ي جنبش ملي را، به عنوان بازگوگر نياز طبقه‌ي متوسط به رشد، و از اين راه تبديل شدن به يك پرچم براي وفاق عمومي، درك نمي‌كنند. جنبش‌هاي ملي معتقدند براي اين‌كه منافع كارگران و دهقانان تامين شود بايد طبقه‌ي متوسط رشد كند. گروه‌هاي اجتماعي ديگر به اين واقعيت كه چيزي جز تقدم آزادي بر عدالت نيست باور ندارند.

۱۳۸۹/۵/۱۳

آرمان پسا متافیزیکی

وفاق نیم‌بندِ در عمل شکل گرفته‌ی موجود میان گروه‌‌های روشنفکری، بازتاب موقعیت سیاسی عقب ‌مانده‌ای است که بر فضای جامعه‌ی ایرانی حاکم است. این شرایط سیاسی عقب مانده، با رشد فرهنگ سیاسی و روحیه‌ی مخالفت با دخالت دین در سیاست، ناهمخوان است. بازتاب این شرایط سیاسی عقب مانده، در سایه قرار گرفتن روشنفکر آزاد است. روشنفکر آزاد- که میان مردم بدون پسوند شناخته می‌شود- در مقایسه با روشنفکر راست و روشنفکر دینی، نقشی فعال ندارد و درست به همین سبب است که فضای سیاسیْ نامتعادل و نامطمئن است. هدف روشنفکر آزاد، نه در زمان حال دستیابی به قدرت است، و نه در آینده. این است که روشنفکر‌آزاد اخلاقا هم مستقل و آزاد است و حضور پررنگ او می‌تواند به تحول اجتماعی اتیک بدهد و بی‌اعتباری او زمینه‌ی شکل‌گیری ارزش‌های ثابت را درفضای سیاسی از بین می‌برد؛ ارزش‌هائی که می‌توانند خلا ایمانی موجود را پر ‌کنند. همین است که چشم‌انداز سیاسی در ایران را مغشوش می‌کند.




روشنفکرمذهبی بر بستر باور به یک خدای متافیزیکی در پهنه‌‌ی جامعه و سیاست حرکت و اندیشه‌ورزی می‌کند. این باور تا حد قابل توجهی او را از نوسان و چرخش‌های 180 درجه‌ای مصون می‌دارد. روشنفکر غیرمذهبی، اگر بر بستر تحول ملی و عرفی حرکت نکند و نتواند از راه تفاهم عرفی با دین، خود را از برخورد رادیکال با مذهب رها کند، با نفی خدای متافیزیکی، ناچار به پناه بردن به یک جانشین اعتقادی برای ‌آن می‌شود. او بعد از نفی خدای متافیزیکی، دچار نوستالژی می‌شود و به نوسان‌ شدید و تغییر رادیکال منازل اعتقادی کشیده می‌شود. چنین آدمی گرفتار رابطه‌ی ایمانی است؛ پس با نفی خدای متافیزیکی، در پی خدائی متجسم حرکت می کند. یعنی ایدئولوژی، و سازمان و حزب سیاسی برای او، جانشین خدای متافیزیکی می‌شود.