skip to main |
skip to sidebar
پس از شكست جنبش ملي تئوري آزاديخواهي در انديشهي اپوزيسيون با اغراض سياسي، سازماني و مسلكي آغشته شد. و به يك روانشناسيِ مصلحتگرا تنزل يافت. منافع سازماني و مسلكي در اين دوران بر اساس دور زدن تئوري آزاديخواهي شكلگرفت. ذهنيتِ اپوزيسيون، چه راست و چه چپ، از روي تئوري قانونيت، تئوري تفكيك قوا و انتخابات آزاد، و از بالاي نظرات ديدرو، ولتر، ريكاردو، و استوارت ميل و آدام اسميت گذشت و آنها را مورد بياعتناعي قرار داد. تاثير اين دور زدن به حدي قوي بود كه هم اكنون نيز به شكلهاي گوناگوني به زندگي خود ادامه ميدهد. يك مثال عملي بزنم:
مسئلهی اعتبار در تئوری شناخت همواره ذهن مرا به خود میكشد. اين كه يك اعتقاد يا تشخيص تا چه حد و تا كجا و تا كی اعتبار دارد، مسئلهی بنيادی شناخت است. موضوع تئوری شناخت ميزانِ توانائی ذهن در دستيابی به حقيقت است. مشكلِ گرهی در نظريهی شناخت ”رابطهی عين و ذهن“ است. مشكل از اين جا بر میخيزد كه ذهن میتواند عين را جعل كند. برای جلوگيری از رخدادِ تصور جعل شده، مدلهای توضيح دهندهای بوجود آمدهاند. يكی از اين مدلها مدل دكارتی رابطهی عين و ذهن است.