۱۳۹۰/۱۱/۶

ژانر دیگر رمان سیاسی

زمان، وقتی که به سرعت حرکت می‌کند می‌ایستد. برعکس آن هم درست است. برای این که زمان را متوقف کنیم به سرعت آن می‌افزاییم. این تجربه‌ی یک شاعر است که ساعات دراز را در کالبد دقایقی کوتاه و گذرا صرف سرودن شعر می‌کند. و همین برخورد با زمان را نیز آدم با خواندن «سال مرگ ریکاردو رِیش» اثر «ساراماگو» تجربه می‌کند. وقتی زمان به کندی می‌گذرد «موج سنگین و چسبناکی است که کش می‌آید، توده‌ای از شیشه‌ی مذاب است که تلالو ذراتِ سطح‌اش، چشم را می‌نوازد و توجه آدم را به خود جلب می‌کند، در حالی که در عمق‌اش هسته‌ی سرخ و دلهره آوری می‌درخشد» وقتی که زمان به کندی می‌گذرد.
«سالِ مرگ ریکاردو رِیش» مانند کوهی است که سنگ‌هایش به ابر ماننده‌اند. صعود از آن‌ها خسته‌ات نمی‌کند، به قله که می‌رسی تعیین کننده‌ترین لحظه‌‌های قرن بیستم را زیر گام‌هایت می‌بینی: در آلمان، چهل و هفتمین سالروز تولد پیشوا را جشن می‌گیرند و به فاصله‌ی چند ماه در پرتغال، چهل و هفتمین سال تولد دیکتاتور سالازار، «پدر همه‌ی ملت» جشن گرفته می‌شود. هیتلر از سی و سه هزار سرباز سان می‌بیند، فرناندو پسوآ، یکی از بزرگترین شاعران و نویسندگان اروپا، جان می‌سپرد، نیروهای انگلیس در پورت سعید پیاده می‌شوند و فرانکو اعلام می‌کند که تاخیر او در تصرف مادرید بخاطر جلوگیری از کشتار زنان و کودکان است. به گفته‌ی ساراماگو، فرانکو، برعکس «هرُود»، صبر می‌کند بچه‌ها بزرگ شوند.

از فراز قله‌های بلندِ رمان، قرن بیستم را می‌بینی که شتابان در دست‌های نیرومند دیکتاتوری‌های گوناگون طرح‌های زشتی از زمان را می‌فکند. قرن بیستم، زیر چکمه‌های لباس قهوه‌ای‌های آلمانی، سیاه جامگان موسولینی و آبی پوشان فرانکیستی، از شکم آماس می‌کند.


تخیل وواقعیت
رمان ساراماگو گِردِ محوری تخیلی از من‌های متعددی می‌گردد که در شخصیت و روح فرناندو پسوآ ایفای نقش می‌کنند. فرناندو پسوآ، فردی از طبقه‌ی متوسط که آمال و آرزوهای اشرافی دارد، گه‌گاه از گور خود بیرون می‌آید و با یکی از من‌هایش که ریکاردو رِیش نامیده می‌شود و شاعر و پزشکی است که در تمام طول رمان به خواندن کتابی بنام هزارتوی خدایان مشغول است، گپ و گفتی می‌کند؛ هزارتویی که از کتاب بیرون می‌آید و در واقعیت رمان تحقق می‌یابد. رمان، پهنه‌ی تبدیل این انتزاع به واقعیت است؛ تبدیل هزارتوی تمثیلی به هزارتوی واقعی. بدون این که ساختار تخیلی خود را از دست بدهد. لیدیا، زن رویایی ریکاردو رِیش، که به تخیلات شاعرانه‌ی او شکل می‌داد، در جریان حرکت رمان به لیدیایی تبدیل می‌شود که کلفت هتل محل اقامت ریکاردو رِیش است. لیدیا، زنی واقعی است که در متن داستانی تخیلی با رویدادهای رمان هم‌جنس می‌شود. او که خواهر یک جوان انقلابی و معشوقه‌ی یک پزشک سلطنت‌طلب است، نماد مردم متوسطی است که بین دو نهایت، بدور از جنجالِ سیاست زندگی می‌کنند. برادر لیدیا ، دانیل، عضو جنبش ملوانان است. جنبشی که تحقق آن با پایان رمان همزمان است.
ریکاردو رِیش سلطنت طلبی است که مخالف پادشاهان است. همزمان، اما، بواسطه رابطه‌ای که با لیدیا پیدا می‌کند با جنبش ملوانان هم‌خواهی انسانی پیدا می‌کند و در حالی که از خوشحالی مردم از کشته شدن ملوانان جوان متاثر می‌شود، از تک صدایی که در کنار او بر کشتن جوانان دل می‌سوزاند تسکین می‌یابد و پس از آگاهی از کشته شدن جوانان، زندگی خود او نیز به حکم تقدیر به پایان می‌رسد. او کتاب هزارتوی خدایان را که بالاخره خواندنش را به پایان نرساند زیر بغل می‌گیرد و رهسپار وادی مرگ می‌شود. از این هزارتوی ملال آوری که نامش زندگی است، بیرون می‌رود. شاید همین آگاهی به تراژدی است که به ریکاردو رِیش کمک می‌کند با بی‌تفاوتی کامل بسوی تقدیرش برود.
آگاهی به تراژدی، زاده‌ی نگاهی از فراسوی زمان به قرنی است که به تباهی آلوده شد و مردم زمان خود را هلهله کنان بدنبال خویش به حرکت درآورد. رمان، حامل نگاه به قرنی است که به گفته‌ی سارتر طعم گس آن را هنوز بر مخاط زبان خویش حس می‌کنیم.


ساراماگو و ویرجینیا وولف
نثرِ رها از نقطه گذاری رمان مانند رودخانه‌ای جاری است که عبارت‌های آن چونان امواجی پی‌درپی و بی‌وقفه به یکدیگر فرا می‌رویند، در هم می‌تنند و به رویدادها حس و خون می‌رسانند. ساراماگو از دو لحاظ ویرجینیا ولف را بخاطر می‌آورد:
1- بداهه نویسی در انتقال تصویرها و برداشت‌ها. با این تفاوت که نثر ساراماگو حسی جنوبی و حرارتی شرقی به عبارت‌ها و گزاره‌ها می‌بخشد. و این، ارتباط خواننده با رمان را آسان‌تر و دلپذیرتر می‌کند.
2- ایده‌ی تعدد «من» ها را، که ساراماگو از زندگی فرناندو پسوآ گرفته است، و آن را مدلی برای طرح رمان خود کرده است، ایده‌ای است که پیش‌تر در رمان «اورلاندو» اثر ویرجینیا وولف طرح شده است. (ایده‌ی حضور «من» های بیشمار در روح و روان یک فرد را می‌توان بنیان نظریه‌ی دموکراسی دانست. )


ساراماگو و مارسل پروست
ساراماگو از دو لحاظ پروست را به خاطر می‌آورد:
1- کاراکتر اصلی رمان فردی از طبقه‌ی متوسط، علاقه‌مند به ارزش‌های اشرافی است. اما برخلاف رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» در این جا عنان روایت بدست کاراکتر نیست. راوی، فراسوی کاراکترها حضور دارد و گاه آشکارا با خواننده سخن می‌گوید. یعنی راوی اینجا یک کاراکتر رمان نیست.
2- «سال مرگ ریکاردو رِیش»، مانند «در جستجوی زمان از دست رفته» سرشار از حکمت‌های عملی مجرد شده‌ای است که خواننده را دائما به فکر وامی‌دارد، به تخیل او بال می‌دهد و به بیرون از جهان رمان پروازش می‌دهد. وقتی ساراماگو خبر آبستن شدن لیدیای کلفَت را به ریکاردو رِیش می‌رساند، برکه‌ای از واژه‌ها از ذهن‌اش می‌گذرد:
«پدر، تصادفی است که وجودش ضروری است، به محض این که ضرورت را تامین کند، غیرضروری می‌شود. مثل حشراتی که بلافاصله پس از جفت‌گیری می‌میرند.»
ریکاردو رِیش با روح فرناندو پسوآ که سخن می‌گوید به ناتوانی مرگ –یا روح- پی‌ می‌برد. پسوآ خود می‌گوید که دیگر او به چیزی بیشتر از آنچه بوده‌است فرا نمی‌روید. مرده کسی است که دیگر چیزی اضافه نمی‌کند.
... در یکی از لحظه‌هایی که تنهایی مانند شب به او فشار می‌آورد صدای گلوله‌های مانور نظامی ارتش سالازار را می‌شنود. و به سوی پنجره می‌رود.
«پنجره را باز می‌کند تا صدای شلیک گلوله‌ها کپک های آپارتمان را بیرون بریزد.»
...به راستی آدم، تنها هنگامی که بدرد نمی‌خورد تنهاست. وقتی که ریکاردو رِیش تنها می‌شود و از لیدیا نیز دیگر خبری نمی‌شود، درِ خروجی هزارتوی خدایان را- که به نیستی گشوده می‌شود- پیدا می‌کند


خاستگاه خدایی دیکتاتور
ریکاردو رِیش از روزنامه می‌خواند: به هنگام سان دیدن هیتلر از سی و سه هزار سرباز، آدم یک حالت تقریبا مذهبی را مشاهده می‌کرد در تکه‌های از نطق گوبلز که در همین مراسم ایراد شد ریکاردو می‌خواند: « وقتی هیتلر حرف می‌زند، گویی تاق معبدی بر فراز سر مردم آلمان بنا می‌شود.» و ...بالدور فون شیراخ رهبر جنبش جوانان رایش از این هم فراتر می‌رود: « هیتلر هدیه‌ی خدا به آلمان و مامور از جانب خداست، مذهب پرستش هیتلر فراتر از تمام مذهب‌های مختلف است .» و « اگر جوانان آلمان به خدای خود، هیتلر، عشق می‌ورزند، و اگر کوشش می‌کنند که صادقانه به او خدمت کنند، در واقع فرمان خدای جاودان را اجرا می‌کنند.»
پس ساراماگو بی جهت نمی‌گوید که ناسیونال سوسیالیسم یک بنگاه مذهبی است.
رابطه‌ی مذهب و دیکتاتوری را در مورد سالازار و فرانکو هم می‌بینیم. به گفته‌ی ساراماگو سالازار هم مانند فرانکو به ارتش و به اقتدار اخلاقی کلیسا تکیه می‌کرد. اسقف اعظم پرتغال این اقتدار اخلاقی دیکتاتور- سالازار را با این گفته نشان می‌دهد: «پرتغال خداست» و بدینسان ناسیونالیسم و مذهب را در هم می‌تند تا بر آن اقتدار اخلاقی که تکیه‌گاه دیکتاتور سالازار بود، تاکید کرده باشد. اسقف اعظم می‌گوید رابطه‌ی بین خدا و پرتغال رابطه‌ای از گونه‌ی همانندی است. او در جمله‌ی دیگری می‌گوید :« پرتغال، مسیح است» ساراماگو پس از نقل ستایش‌های پرستش گونه‌ی فون شیراخ، رهبر سازمان جوانان فاشیست، از هیتلر، به حیرت می‌افتد و می‌گوید که این حد از پرستش به عقل شیطان هم نمی‌رسد. اگر ساراماگو امروز ایران ولایت فقیه را می‌دید شاید متوجه می‌شد که تازه آن ستایش‌ها هنوز چیزی نبوده‌اند.
رابطه‌ی خدا و قدرت سیاسی، یعنی استفاده از خدا به عنوان یک وثیقه‌ی سیاسی را هنوز پیش‌تر از رژیم‌های ولایتی و فاشیستی در سنت عبرانی‌ها می‌توان مشاهده کرد. «عبرانی‌ها قبلا خدا را به فرماندهی کل ارتش‌ها برگزیدند.»


ژانر متفاوت رمان سیاسی
پس از شکست تجربه‌ی رمان سیاسی با الگوی رئالیسم سوسیالیستی که نبوغ نویسندگانی مانند شولوخوف را بر تخت پروکراست ایدئولوژیسم‌اش به اندازه و ابعاد دلخواه خود در می‌آورد، رمان سیاسی جدیدی با تاکید بر آزادی و عام‌ترین اصول همزیستی، فراتر از هر تنگنای سیاسی، به هستی آمد. دو شناسه‌ی اصلی این گونه رمان از این قرارند:
1- فرادینی و فرا ایدئولوژیک بودن آن‌ها
2- رمان سیاسیِ فرامسلکی به سیاست نمی‌پردازد بلکه سیاست را تا آنجا که از اصول عام همزیستی و وفاق بشری طفره می‌رود- یا به آن تجاوز می‌کند - به نقد می‌کشد و استنتاج سیاسی به گونه‌ای خود به خودی از درون آن بیرون می‌‌آید. یعنی سیاست در این گونه رمان، پیش- ارزش نیست. این تنوع مضمونی در افق دید نویسنده به این صورت در شکل رمان پژواک می‌یابد که خواننده حتا غالبا به سیاسی بودن مضمون رمان توجه نمی‌کند. یعنی خواننده خود را در موقعیت تایید یک سیاست یا پیروی از یک سیاست نمی‌یابد. یعنی آزادی و دفاع از آن، برای انسان فرهیخته یک امر فراسیاسی است و به همین دلیل سیاستِ دفاع از آزادی نیز در مرز بین سیاست و غیر سیاست قرار می‌گیرد. و این احساسی است که خواننده از رمان‌های «جنگ آخر زمان» یا «سوربز» یا «سال مرگ ریکاردو رِیش» بدست می‌آورد. یعنی تابوی سیاست در ادبیات، بدین گونه شکسته می‌شود و سیاست به صورت یک مقوله‌ی آمرانه از بیرون، یعنی از علایق ذهنی نویسنده، به داخل رمان وارد نمی‌شود.
کمیته نوبل نیز در سال‌های اخیر اهمیت این گونه رمان را ، بدون این که توانایی هنری این آثار را نسبت به این هدف فرعی کند، برجسته کرده است. حتا رمان «نام من سرخ» «پاموک» با این تعبیر، رمانی از همین گونه است. با این تفاوت که در ترکیه چون دیکتاتوری حاکم نیست رمان از تحول سیاسی و اجتماعی جامعه‌ی ترکیه بر اساس تفوق مدرنیته بر سنت جانبداری می‌کند. این مسئله‌ای است که برای ترکیه‌ی امروز که با دیکتاتوری فاصله گرفته است، ضرورت تاریخی دارد.
در این گونه رمان، تخیل ادبی به نوعی متدولوژی نقد واقعیت تبدیل می‌شود. و این حقیقت را در رمان‌های نامبرده و از جمله در رمان ساراماگو که در این نوشته مورد بحث است، بخوبی می‌توان دید. تنها شاید در صفحاتی محدود از پایان رمان است که ساراماگو تا حدودی از این اصل تخطی می‌کند و گزارش تاریخی از تخیل ادبی جدا می‌افتد و شکل یک مقاله‌ی ژورنالیستی را بخود می‌گیرد، گرچه ساختار تخیل ادبی در رمان بحدی قوی است که حضور این نقطه ضعف را - در صفحاتی چند - توجیه می‌کند.



ژانویه 2012

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر