۱۳۹۱/۱/۲

امپرسیون (2 )

پژواک سنگینِ بودن
بر سنگِ بلند ابهام،
شبحی پیچیده در باد
و ململ دلهره ای از دور
که از پنجره ی قلعه‌ی متروک آویزان است

چشم ها را برای دیدن دوری در نزدیکی، بستن
و در «فاصله» که بسترِ یگانگی است، شکوفیدن

صدا در آسمان سکوت پرواز میکند
و پرهایش را در استعاره ی آتش می سوزاند
عشق، استعاره ی «گرفتن» و تمثیلِ «بخشیدن» است.
حلولِ بودن، در واقعیتی که متلاشی می شود
توالی لرزانِ بودن
تجربه ی روحیِ تن در تن های تنهایی

حسی بین دو پنجره
که از پل بوسه می گذرد
یوسته‌ی تهی مه را پاره می‌‌کند
و جنگل مجرد را – که باران می‌شود
و بر زمین مرده می‌بارد-‌
پشت پلک های بسته
به باد می سپارد
تا بهار
با پنجره‌هایی که بر دیوار عایق خاطره می‌زند
در فاصله‌ی روشن درخت و خاطره
بشکفد

۱۳۹۰/۱۲/۲۹

کافکا با نگاهی دیگر


قهرمانِ پوچی و روشنگری

پرومته یکی از تیتان‌ها «خدایان» بود که راز آتش را بر خلاف مشیت خدایان به انسان سپرد. جزای این خیانت را کافکا در افسانه یک در زیر خواهد آورد. پرومته از درد با صخره یکی شد، (افسانه دوم) پرومته نمادِ درد و قهرمانِ رنج است، قهرمانی که خود را فراموش می کند تافراموش شدن را توضیح دهد، (افسانه سوم) فراموشی، آستانهِ پوچی است. پوچی همان بی معنایی است. جهانِ بی معنا جهانِ رها شده است. نشان دادن این بی‌معنایی همان روشنگری کافکایی است. و این روشنگری رنجی بزرگ به همراه دارد که با رنج پرومته پهلو می ساید. با استفاده از کارلوس فو أنتس بگویم، این، عقل خسته یعنی کافکا است که درد را به عالی ترین شکلِ ممکن تجسم می دهد، این دردِ پوچ شدن قهرمان است، نفی قهرمان نیست توضیح آن است، توضیح خستگی است. نشان دادنِ آن است. به گفته سارتر تا آن را نشان ندهی تغییر نمی‌کند. خستگی نافی رزمندگی پرومته نیست، نشان دهندهِ واقعیت جهان است.
ناصر کاخساز