۱۳۸۹/۴/۸

فردوسی، منتقد نه ناسیونالیست

در ميان روشنفكران ايراني علاقه به اسطوره‌هاي يوناني نسبت به اسطوره‌هاي ايراني وشاهنامه‌ي فردوسي بسيار فزون‌تر بوده است. درست است كه بخش بزرگي از اسطوره‌هاي آنتيك در يونان حامل دموكراسي است اما اسطوره‌ي ايراني بويژه هنگامي كه فردوسي راوي آن است نيز ژرف و بيمانند است.
علت كم‌توجهي را بيشتر در تبليغات سياسي و آوازه‌گري ناسيوناليستي بايد دانست.
اكنون اما دوران ديگري است و شرايط شايد از هميشه مناسب‌تر است كه جدا از چنين گرايش‌هائي ژرفاي شاهنامه را كاويد در آن فرو رفت و غرق لذت شد. كارهاي پژوهشگران و اساتيدي مانند خالقي مطلق، جليل دوستخواه و محمد جعفر محجوب در اين مسير موهبت‌هائي هستند كه ما اكنون از آن‌ها برخوردار شده‌ايم. نقل و روايت شاهنامه توسط استاد محجوب بويژه از اين نظر اهميت دارد كه بصورت كاري صميمانه، آكادميك و در همان حال مردمی و ملي در اينترنت بصورت صوتي قابل دسترسي است. روايت‌هاي محجوب از شاهنامه تا حدي جاذب‌اند كه شنونده‌ي شاهنامه را به خواننده‌ي آن ارتقاء مي‌دهند. خواننده خود بخود بدنبال ماجراهائي كه استاد محجوب فرصت پرداختن به آن‌ها را نكرده است به خود شاهنامه برمي‌گردد.

۱۳۸۹/۴/۵

دموکراسی، پیش و پس از ایمان


اسطوره تجليِ رابطه‌ي طبيعيِ ذهن با جهان است. انسان با اسطوره ذهنيت انساني پيدا كرد و از راه آن طبيعت را ذهني و ذهن را طبيعي كرد. جهان اسطوره جهان گشوده‌اي است كه حقيقت در آن هنوز نه يگانه شده است و نه انتزاعي. و تصوير انسان از طبيعت همگاني و ساده است. برخورد انسان با خرد، عاطفه، هنر، تقدير، سرنوشت، صلح و جنگ از يگانه و يكتا نبودن خدا و نبودِ يك تئوري متافيزيكي تاثير مي‌گيرد. بيش از بيست قرن بايد مي‌گذشت تا دگرباره تمدن ما تجزيه شدنِ حقيقتِ يگانه را تجربه كند. تمدن مدرن در عمل مفاهيم خدا و حقيقت را از هم جدا مي‌كند. اولي را با كمال احترام در پهنه‌ي متافيزيك نگه مي‌دارد و دومي را در تاريخ، پاره پاره و دگرگوني پذير مي‌كند.

۱۳۸۹/۳/۲۸

راست‌ها، چپ‌ها - خوبی‌ها و بدی‌های هرکدام

راست‌ها محافظه کارند؛ سخنگویان سرمایه‌داری‌اند؛ بازار کار را رشد می‌دهند؛ طرفدار امنیت اقتصادی و اجتماعی‌اند؛ تنها زیر فشار به برنامه‌ی عدالت اجتماعی تن می‌دهند؛ مخالف تعمیق دموکراسی هستند و هرجا دستشان برسد آن را قیچی می‌کنند؛ پراگماتیست‌اند، و بسیار بیشتر از چپ‌ها به منافع شخصی خود وابسته‌اند؛ طرفدار تمامیت ارضی‌اند؛ پختگی سیاسی دارند؛ برنامه‌ی سیاسی و اقتصادی روشنی دارند؛ دچار تغییر و تحول اساسی نمی‌شوند و به همین سبب در انتخابات آزاد سنتا از اعتماد مردم برخوردارند.


چپ‌ها صمیمی و رو-راست‌ و با شهامت و شجاع‌اند؛ ساده و عاطفی و عدالت‌خواه‌اند؛ طرفدار طبقات محروم‌اند و برای آن‌ها رفاه می‌خواهند؛ معتقدند که آزادی فردی، اگر از حد معینی بیشتر باشد، به سود سرمایه‌داران تمام می‌شود؛ بدبین و اخمو و شتابزده و اهل شعارند؛ و دائم در معرض تغییرات نظری هستند و به همین سبب جهان به آن‌ها بی‌اعتماد است و در انتخابات معمولا به راست‌ها می‌بازند.


خطر عمده‌ی چپ‌ها در طرح نابجا و نابهنگام مسئله‌ی ملی است. این چشم اسفندیار آنان است. آن‌ها در کمال صمیمیت می‌توانند تمامیت ملی کشور را برباد دهند؛ خطری که می‌تواند در روند سوسیال دموکراتیزه شدن آن‌ها، منتفی شود. چپ چشم انداز تغییر دارد.
اما به سبب سرعت رویدادها در این دوران، این خطر می‌تواند فرصت تحقق آن چشم انداز را از بین ببرد.


ناصر کاخساز
28 خرداد 89

۱۳۸۹/۳/۱۸

سازماندهی ملی به چشم‌انداز سیاسی روشن نیاز دارد


با قناعت طلبی و مینی‌مالیسم سیاسی نمی‌توان رویدادهای روز عاشورا را به درستی تحلیل کرد. در روز عاشورا ملت نشان داد که تا هر میزان که لازم باشد حاضر است بهای آزادی را بپردازد و در برابر جنایت‌های مغولی حاکمیت دینی بایستد. به این آمادگی، رهبری کنونی جنبش باید با استفاده از راه حل‌ها و ایده‌های شناخته شده در تاریخ ملی، پاسخ دهد. در این صورت است که ایده‌ی تجربه شده‌ی جنبش ملی، که بر تغییر دموکراتیک ساختار سیاسی مبتنی است، ایده‌ی خام و زیان بخش ساختار شکنی را از کار می‌اندازد. افتادن به افراط ساختارشکنی، زاده‌ی طرح نشدن راه حل ملی است. بدیهی است حاکمیت با فشار و خشونت میخواهد مانع اتخاذ مشی روشن‌تری در رهبری جنبش باشد، اما نباید تسلیم این فشار و خشونت شد. بدون تصویر چشم اندازی روشن، سازماندهیِ ملیِ جنبشِ خروشا نِ مردمی امکان ناپذیر است. به همین دلیل حاکمیت از مبهم بودن چشم‌انداز سیاسیِ جنبش، استقبال می‌کند.
تاکید بیش از اندازه بر خمینی و ساختارگرائی متعصبانه‌ی مبتنی بر جمهوری دینی، با خواست‌های گروه‌های بسیاری از جنبش ناهمخوان است. جوانان می‌گویند «از قطاری که به این مقصد میرود پیاده خواهند شد» آنان در انتظار قطاری هستند که به آزادی راه می‌برد. پافشاری بر مذهبی کردن جنبش، چشم انداز سیاسی آن را ناروشن می‌کند و مانع دستیابی به وحدت ملی می‌شود.

سازماندهی برای دموکراسی


در نوشته‌ی "اختلافِ مقوله‌ایِ تشکیلات‌گراییِ ایمانی با جنبش ملی" به تاریخ 30،06،2009، از تفاوت اساسی بین دوسازماندهی عمودی و افقی سخن گفتم در ادامه با توجه به سوال ‌های برخی دوستان بحث را گسترش می دهم.
هفتاد سال تاریخ سازماندهی ایدئولوژیک و ایمانی، همان گونه که دیده‌ا‌یم، به آزادی و دموکراسی در ایران نیانجامیده است. و چرائی آن البته به غوررسی محتاج است. سازماندهی ایدئولوژیک چاره‌ا‌ی جز این ندارد که تغذیه‌ی ذهنی افراد معین و محدودی را تامین کند. و هدف‌اش برقرار کردن ارتباطی مبتنی بر «تفاهم محدود» بین افراد خودی و تفاهم مرحله‌ا‌ی با بقیه‌ی جامعه است. تشکیلات ایدئولوژیک دایره‌ا‌ی است که به دور تفاهمی محدود کشیده می شود. در سازماندهی افقی این ارتباط دگرگونه می شود و تفاهم هدف ارتباط است. در سازمان عمودی تفاهم یا تاکتیکی است، یا دست بالا استراتژیک است. اما در سازماندهی افقی تفاهم استراتژیک نیست، یعنی برای رسیدن به هدف معینی نیست، بلکه مانند مطلقِ هگل، در تحول نسبی واقعیت زندگی می کند. یعنی جایی نیست در دوردست که باید به آن رسید. بلکه خصلت ارتباط است. از آنجا که در تشکیلات عمودی، تفاهم خصلت ارتباط نیست، این تشکیلات نمی تواند در خدمت آزادی، یعنی تفاهم ملی باشد.

دموکراسی برای سازماندهی


در نوشتار "سازماندهی برای دموکراسی" (ششم آگوست 2009)، از ضرورت جایگزینی سازماندهی افقی بجای سازماندهی عمودی سخن گفتم. اکنون، در پی آن بحث، بهتر می‌توان به بحث "دموکراسی برای سازماندهی" وارد ‌شد.

۱۳۸۹/۳/۱۷

حقوق بشر تابع استدلال نیست


پدر حقوق بشر فیثاغورث بود. (همانطور که در گذر از خیال هم نوشته‌ام) سگی را در خیابان می‌زدند، فیثاغورث گفت رهایش کنید، روح مادرم در تن اوست. برای فیثاغورث این که سگی که شکنجه می‌شود، پای چه کسی را پیش‌تر گزیده است، یا بعد ها خواهد گزید، مهم نبود. واکنش و حس آزادی‌خواهانه در برابر ستم و تجاوز نه به فلسفه و استدلال احتیاج دارد، و نه به هیچ توجیه عقلی. توجیه عقلی دفاع انسان را از حقوق بشر نسبی می‌کند. یعنی به خوانش‌های خاص وابسته می‌کند. در حالی که حقوق بشر چیزی جز قواعد مطلق همزیستیِ انسانی نیست. به همین جهت، کسی که می‌خواهد از حقوق بشر دفاع کند، نخست جنایت معینی را که به وقوع پیوسته است، از همه‌ی مسائل دور و برش ابستراکت و مجزا می‌کند، و سپس نسبت به آن واکنش نشان می‌دهد. مثالی عملی بزنم: آقای ناتان یاهو و کابینه‌اش دستور شلیک به کشتی‌های حامل مواد غذائی را ‌دادند، و انسان‌هائی کشته و زخمی ‌شدند؛ این عمل از سوی جامعه‌ی متمدن مورد انتقاد شدید قرار گرفت. حتا رئیس جمهورآمریکا سنت حمایت یک‌جانبه را شکست و به رویداد اعتراض کرد.

۱۳۸۹/۳/۱۶

مرزِ دو بودن

به قانون نه می‌گویم
و شوکران دردت را می‌نوشم،
سوزن تیز ناله‌ات
از پوستم می‌گذرد
هنگامی که مردمِ چشم‌هایت
دلهره‌های شبانه‌اش را
پشت پلک‌های بسته‌ات
می‌نویسد

ناله‌ی نور


قطره‌ای از شب
چکید
و تاریکی
دم به دم، بزرگ و بزرگ تر شد
در رگهای خیابان
نور، زمزمه کرد
و گلوله‌های «متبرک»
چهره‌ی روشنِ زمزمه را مشبک کردند.
صورت ماه پر از خون شد
کوچه‌ها گریستند.


این، ملانکولیِ توفان است،
ناله‌ی نور است که می‌شکفد
تا بتوفد


پرندگان آوا
تا ژرفای افتادن
بالیدند
تا «ندا»ی زمزمه را
در اعماق
بنیوشند


و خدا صورت ابری‌اش را
با دست‌های اثیری
پوشاند
ناصر کاخساز
تیرماه 1388



نظام حقوقی، شفاف‌تر از «دموکراسی»




قاعده‌مند بودن آزادي به اين معني است كه آزادي مادي، علَي، واقعي و قانوني است. جامعه‌اي واقعي و قانوني بودنِ آزادي را تجربه مي‌كند كه از اميد بستن به اتوپي چشم پوشيده باشد. تجربه نشان مي‌دهد كه در دوران ما آزادي اين ويژگي‌ها يا صفت‌ها را در جامعه‌ي سرمايه‌داري بدست مي‌آورد. به بيان ديگر در جامعه‌ي سرمايه‌داري ظرفيت‌ها يا امكان‌هائي وجود دارد كه در آن‌ها آزادي واقعي مي‌شود و رشد مي‌يابد. {هابرماس در كتاب نظريه‌ي كنش ارتباطي، نقص تحليل ماكس وبر را از جامعه‌ي سرمايه‌داري، از عدم توجه او به اين امكان‌ها يا ظرفيت‌ها ناشي مي‌داند؛ كه نتيجه‌ي آن بدبيني به روند دموكراسي است.}

ایران و ذات


خدا همچون ذات، غير قابل توصيف است. و چون توصيف شود، توصيف رقيب يا مخالف خود را مي‌طلبد. و در نبرد ميان تعريف‌ها، ذات، يعني خود خدا فراموش مي‌شود. چراكه اين مفهوم قائم به توصيف فرد، گروه يا مذهب معيني مي شود. يعني ديگر قائم به ذات نيست. در مورد ايران نيز همين گونه است. ايران نيز ميتواند ميان معناهاي ايران اسلامي و ايران كمونيستي -ميهن اسلامي و ميهن سوسياليستي - تجزيه شود. و اتكا به ذات خود را از دست بدهد.