در نوشتهی "اختلافِ مقولهایِ تشکیلاتگراییِ ایمانی با جنبش ملی" به تاریخ 30،06،2009، از تفاوت اساسی بین دوسازماندهی عمودی و افقی سخن گفتم در ادامه با توجه به سوال های برخی دوستان بحث را گسترش می دهم.
هفتاد سال تاریخ سازماندهی ایدئولوژیک و ایمانی، همان گونه که دیدهایم، به آزادی و دموکراسی در ایران نیانجامیده است. و چرائی آن البته به غوررسی محتاج است. سازماندهی ایدئولوژیک چارهای جز این ندارد که تغذیهی ذهنی افراد معین و محدودی را تامین کند. و هدفاش برقرار کردن ارتباطی مبتنی بر «تفاهم محدود» بین افراد خودی و تفاهم مرحلهای با بقیهی جامعه است. تشکیلات ایدئولوژیک دایرهای است که به دور تفاهمی محدود کشیده می شود. در سازماندهی افقی این ارتباط دگرگونه می شود و تفاهم هدف ارتباط است. در سازمان عمودی تفاهم یا تاکتیکی است، یا دست بالا استراتژیک است. اما در سازماندهی افقی تفاهم استراتژیک نیست، یعنی برای رسیدن به هدف معینی نیست، بلکه مانند مطلقِ هگل، در تحول نسبی واقعیت زندگی می کند. یعنی جایی نیست در دوردست که باید به آن رسید. بلکه خصلت ارتباط است. از آنجا که در تشکیلات عمودی، تفاهم خصلت ارتباط نیست، این تشکیلات نمی تواند در خدمت آزادی، یعنی تفاهم ملی باشد.
با توجه به آنچه گفته شد و نکات دیگری که در زیر میآید، نتیجه میگیرم که رسالت تشکیلات ایمانی و ایدئولوژیک به پایان رسیده است و به آزادی، تنها از راه سازماندهی افقی میتوان دست یافت:
- انسان در رابطهی آزاد، در لحظه با واقعیت برخورد می کند و زیر تاثیر قواعد عام همزیستی انسانی، که یکی از آن ها اولویت تفاهم انسانی بر ارتباط سازمانی است، واقعیت را مورد داوری قرار میدهد. وجدانی را که از شکنجه یا خشونت و کشتار متاثر می شود، منافع سازمانی نمیتواند به شکنجه بیتفاوت کند. درست به همین سبب است که حزب مدرن، از رسالتِ هویت بخشیدن به فرد فاصله گرفته است. به سختی می توان گفت که یک سوسیال دموکرات، یا دموکرات مسیحی اروپایی، دارای هویت تشکیلاتی است. یک دموکرات مسیحی آزاد اندیش می تواند از بسیاری از سوسیال- دموکراتها آزاد اندیشتر باشد. هدفهای سوسیالیستی آقای اوباما، که سوسیالیست نیست، از هدف های سوسیالیستی آقای چاوز قابل اعتمادترند. هویت تشکیلاتی با رشد روزافزون تفرد اجتماعی ناسازگار است و مخالف روح آزاد اندیشی است. سوسیالیسم نباید با باور به این حقیقت که بالاترین هدفِ ارتباط، تفاهم است، در تعارض قرار بگیرد، وگرنه باعث افتخار نیست و این به این معناست که سوسیالیسم دیگر هویت نیست.
- تشکیلات عمودی از فرد، در برابر تعهد و ایمان او به یک اصول کلی، مسئولیت خواهی می کند. یعنی فرد در تشکیلات عمودی جزء متعهدی است و بخاطر رابطهای که با این تعهد، نفیا یا اثباتا، برقرار میکند، مورد ارزشیابی قرار میگیرد. یعنی فرد حامل ایدهها و منش تشکیلاتی است. و با این فرهنگ با خودی ها و غیرخودی ها برخورد می کند. به همین سبب فرد تشکیلاتی همواره حامل یک سوءظن دائمی در برابر غیر خودی هاست. با این سوءظن نمیتوان نظر مثبت به دموکراسی پیدا کرد. این رابطه امروز دگرگونه شده است. تفاهم انسانی و ارتباطی، تفاهم نامحدودی است که تنها به عمومیترین اصول وفاق محدود میشود. مانند موسیقی موتزارت، که همانگونه که موسیقدانی در بارهی او گفته است، به گونهای نامحدود محدود Schranklos begrenzt است. و این حد از محدودیت نیز از آنجاست که مطلقی که به حدود عام انسانی محدود نباشد، تنها یک انتزاع است.
– رسالت روشنفکر، در فرهنگ تشکیلاتی، تئوریزه کردن مناسبات بود. حتا سوسیالیزم را، که وجدان خود بخودی طبقهی کارگر است، به گفتهی مارکس، روشنفکر به طبقهی کارگر می برد. تشکیلات و حزب عمودی در اساس ذاتی تئوریک است. تئوری ای که می توان آن را تئوری شناخت و تدوین گروهبندیها دانست. نظریه پرداز، در فرهنگ مناسبات عمودی، شارح و مفسر مناسبات عمودی، یعنی مناسبات محدود به چارچوبِ تنگِ فکری است. مفسرِ وفاق های کوچک درونی و اختلاف های بزرگ بین سازمانی و بین طبقهای است. این رسالت اکنون به پایان رسیده است. و جای خود را به وظیفهی روشنگری در راه تفاهم اجتماعی داده است. (مراجعه به نوشتهی پایان یک نقش تاریخی از نگارنده)
- راه گسترش سوسیالیسم از لیبرالیزاسیون میگذرد. یعنی اندیشهی سوسیالیسمِِ غیر اتوپیائی و غیر مذهبی تنها همراه با توسعهی لیبرالیسم فرهنگی در جامعه شکل میگیرد. اندیشهی سوسیالیسم مغشوش چپ و مذهبیِ رادیکال، هردو، زادهی رشد نیافتن لیبرالیزاسیون در جامعه است. لیبرالیزه شدن به معنای رشد آزادیخواهی و تنوع فرهنگی و همزیستی میان باورهای گوناگون است و نه رشد اقتصاد سرمایهداری به تنهائی. اندیشهی عدالتخواهی چپ و مذهبی، هردو، در صورت لیبرالیزه شدن جامعه، خود به خود از نظر تشکیلاتی افقی میشوند.
هم اکنون، در میان اصلاح طلبانِ، با گونهای گرایش سوسیالیستی و عدالتخواه اسلامی مواجهایم که هنوز مکتبی است. با این خط مکتبی نمیتوان برای مدت زیادی آزایخواه باقی ماند. گرچه در شرایطی استثنائی ممکن است این خط،، در صورت تعمیق تضاداش با بنیادگرائی دینی، با مرحلهای از روند آزادیخواهی همآوا باشد. اما اندیشهی عدالتخواهِ مکتبی، در هر شکل و شمایلی که باشد، در نهایت با آزادیخواهی تعارض پیدا میکند.
پس اصلاح طلبان در ایران، لیبرال- به معنی دقیق کلمه- نیستند. برخی واژهی لیبرال را بکار میبرند تا نرم بودن یک جناح نسبت به سخت بودن جناح دیگر را نشان دهند. اما این برداشت از این اصطلاح علمی نیست.
– اندیشهی انقلابی و ضد امپریالیستی، بازتاب وجود شدیدترین شکل تعارض و تضاد است؛ به همین سبب تنها در سازماندهی عمودی میتواند هستی یابد. زیرا سازمان عمودی، که به تفاهم نامحدود باور ندارد، میتواند به گونهای آشتی ناپذیر به مبارزهی سیاسی بپردازد. این موقعیت ایمانی با ضرورت پیداکردن لیبرالیزاسیون و تنوع فرهنگی و اعتقادی، همانگونه که میبینیم، از کارایی افتاده است. گرایش محافظهکاران مذهبی، به مبارزهی ضدامپریالیستی و سوسیالیسم، نشاندهندهی تهی شدن این ایدهها از ارزش است.
حزب کنگرهی هند، برغم درگیری حاد با اشغالگران انگلیسی، توانست با سازماندهی افقی گسترده به پیروزی دست یابد. نهضت ملیِ خودمان نیز سازماندهی افقی داشت و آمریت تشکیلاتی و ایدئولوژیک در آن وجود نداشت و شور اجتماعی بود که به جنبش انگیزش میداد. در فرانسه نیز جنبش روشنگریِ با تشویق و تشکیل سلولهای مطالعاتی، سازماندهی را در سراسر کشور گسترد؛ در گروههای مطالعاتی حتا بیسوادان شرکت میکردند و عملا ادبیات روشنگری میخواندند.
شناسههای عمدهی سازمان عمودی:
- روشنفکر در سازمان عمودی نقش میانجی "مدیوم" دارد. به دو اعتبار:
اول در رابطه با درون تشکیلات- مجموعهی روابطی از بالا به پایین سازمان عمودی را می سازد و فضائی را بوجود میآورد، گود و میان تهی، که تنها با ایدئولوژی پر می شود. روشنفکر است که چونان میانجی میان تشکیلات و ایدئولوژی عمل میکند و ایدئولوژی را به تشکیلات میبرد.
دوم در رابطه با مردم و جامعه - روشنفکر ایدئولوژی را، زیر نامهای عدالت و انقلاب، به مردم منتقل میکند. و بدینگونه چونان میانجی میان انقلاب و مردم عمل میکند.
همانگونه که پیشترها گفتهام نقش میانجیِ روشنفکر، در آستانهی ورود جامعه به دموکراسی، به پایان میرسد.
- در سازمان عمودی، هویت کلکتیو رابطهای است که فرد با یک انتزاع برقرار میکند، تا به تعادل روحی و اخلاقی برسد. تعادلی که به بهای از دست دادن استقلال فردی و عقلیِ او تمام میشود. هویت کلکتیو، گونهای شناسنامهی ایدئولوژیک، ناسیونالیستی یا دینی است. هویت کلکتیو، محصول مبالغه است. علاقه و عاطفهی بدون مبالغه، هویت ساز نیست. آدم میتواند به ایدئولوژی یا دین باور داشته باشد، بدون این که به تفرد آزاد و انسانی خود آسیب بزند.
چهارگونه هویت کلکتیو را میشناسیم:
ناسیونالیسم بوروکراتیک،
ناسیونال- سوسیالیسم،
سوسیال- فاناتیسم (یا سوسیالیسم مکتبی)،
و سوسیالیسم ایدئولوژیک.
مثال فاشیسم ناسیونال- سوسیالیسم است،
مثال ناسیونالیسم بورکراتیک اتوکراسی رضاشاهی است، {رابطهی تابع و متبوعی این دو گونه از ناسیونالیسم در دوران رضاشاه را صادق هدایت در رمان حاجی آقا به ما نشان میدهد.}
مثال سوسیالیسم ایدئولوژیک گروههای میم–لام هستند،
و مثال سوسیال- فاناتیسم یا سوسیالیسم مکتبی گروههای مذهبی و بویژه بنیادگرایان عدالتخواه در ایران پس از انقلاب اند. {سوسیال- فاناتیسم یک ایدئولوژی مضاعف است. یک التقاط مکتبی است که عدالتخواهی را دشمن آزادیخواهی میکند. رفورم مذهبی واقعی باید ایدههای دینی را لیبرالیزه (غیرمکتبی) کند. این همان قدر در مورد اصلاحطلبان و مجاهدین انقلاب اسلامی صادق است که در مورد مجاهدین خلق. مجاهدین خلق نیز تا به روند لیبرالیزاسیون در جامعهی ایرانی نپیوندند، با جنبش ملی پیوند نمیخورند. ترم مقابل اسلام سوسیالیستی یا مکتبی، اسلام عرفی و لیبرالی است که زمینهی رشد جنبش ملی را فراهم میکند.}
- انباشت اطلاعاتی مشکل ذاتی تشکیلات عمودی است. انباشت اطلاعاتی نیز، همچون ایدئولوژی، به فضای گودِ سازماندهیِ عمودی نیاز دارد و به همین سبب است که سازماندهی افقی، فاقد این هردو است. انباشت اطلاعاتی، چشم اسفندیار سازمان عمودی است و سبب و بهانهی سرکوب دائمی. این سرکوب دائمی دیوارههای سازمان عمودی را بلندتر میکند و او را از برقراری مناسبات با جامعهی مدنی باز میدارد.
- مازوخیسم بیماری مزمن سازمان عمودی است. قرار داشتن زیر ضربات دائمی، سازمان عمودی را به سرکوب شدن معتاد میکند. این اعتیاد به سرکوب را در هفتاد سال گذشته بخوبی تجربه کردهایم.
- سازمان عمودی محصول موقعیت حقوقی پیشامدرن است و نگاهاش به قانون مبتنی بر تفاهم اجتماعی نیست. سازمان عمودی به آمریتهای فراقانونی علاقهی بیشتری دارد. به بیان رساتر سازمان عمودی در موقعیت "پیشاحقوقی" رشد میکند. درست برعکسِ سازمان افقی که محصول موقعیت پساحقوقی است وبیشتر فرهنگ حقوقی بر آن حاکم است تا فرهنگ اخلاقگرا.
- سازمان عمودی مخالف عرف است زیرا عرف، مبالغهگر و افراطی نیست. مخالفت ایدئولوژی با عرف، با مخالفت شرع با عرف قابل مقایسه است. عرف تلطیف کنندهی شرع است و از قوانین سخت دینی تفسیر ملایمتر و نسبیتری بدست میدهد. مردم با این درک عرفی، زندگی اجتماعی را قابل دوام میکنند.
- سازمان عمودی زیر پارادایم (سقف مشترک اندیشهورزی یک عصر) اولویت عدالت بر دموکراسی عمل میکند و با چرخش پارادایمی دوران ما، یعنی با پارادایم اولویت دموکراسی بر عدالت، ناهمخوان است. به همین سبب در سازمان عمودی آزادیخواهی تقریبا ناممکن است.
- سازمان عمودی به سلطهی یک طبقه یا گروه اجتماعی معین فکر میکند و به همین سبب با اندیشهی دموکراسی ناهمخوان است؛ زیرا در دموکراسی آنکه در انتخابات پیروز میشود وکالت ملی، یعنی همگانی، دارد و نه طبقهای.
- سازمان عمودی، به علت داشتن ویژگیهایی که نام بردیم، به بالا بردن روحیهی ملی کمک نمیکند و در این سازمان شخصیت یا شخصیتهایی که چهرهی ملی داشته باشند بوجود نمیآیند.
شناسههای عمدهی سازمان افقی :
- سازمان افقی سازمانی است مبتنی بر روابط گسترده و دامنهدار ( Extensive). و به همین سبب فرصت و امکان ندارد که به عمق و پشت مناسبات افراد برود. این دو ویژگی، توانایی سازمان افقی را در سازماندهی سریعِ نارضاییهای مردم و دستیابی به پیروزی بالا میبرد. منشور 77 به رهبری واسلاو هاول نمونهی بارز این توانایی بود.
- سازمان افقی موتور روشنفکری ندارد، بلکه زیر تاثیر روشنگری است. موتور حرکتی جنبش باشکوه کنونی ایران، نسل جوان و زنان هستند. در میان آنان بسیاری نیز روشنفکر هستند ولی روشنفکر بودن آنان فرع است و حضور آنان در جنبش، به اعتبار روشنفکر بودنشان نیست. اهمیت این تحلیل در این است که نمیگذارد نقش دو موتور اصلی جنبش ـ زنان و نسل جوانـ فرعی شود.
بدیهی است شماری از روشنفکران نیز در جنبش کنونی مشارکت ارزندهای دارند. اما حرکت آنان در جهت روشنگری است و دارای خصلت همگانی و فراساختاری است و جنبهی ایدئولوژیک ندارد.
کار روشنگری -همانگونه که از جنبش روشنگری قرن هیجده میشناسیم- یک کار افقی است. یعنی حزب و تشکیلات عمودی ندارد. روشنفکران، پس از ایدئولوژیک شدن بود که به گفتهی یورگن هابرماس، از خاستگاه روشنگری خود جدا شدند. اکنون روشنفکران ایرانی دگرباره تفکر بستهی ساختاری را رها می کنند و به روشنگری روی می آورند.
- سازمان افقی با شور اجتماعی –و نه ایدئولوژی- بحرکت در میآید. مانند جنبش روشنگری فرانسه و اروپا که نمونهی کامل یک جنبش افقی در قرن هیجدهم بود.
- بدیهی است در سازماندهی افقی دین و ایدئولوژی و خواستهای طبقاتی نفی نمیشوند، بلکه نسبت به وجه وفاق، ثانوی میشوند. جنبش افقی چون فوق دینی، فوق ایدئولوژی و فراطبقهای است، بستر رشد "تفاهم ارتباطی" است. اصطلاح "تفاهم ارتباطی" را، که عالیترین و بیقید و شرط ترین تفاهم میان انسانهاست، از کتاب معروف هابرماس گرفتهام.
- لیبرالیزاسیون و تنوع، درونمایهی فرهنگی جنبش افقی است. یعنی با نگرش مکتبی نمیتوان جنبش افقی را به سرمنزل مقصود رساند. و این را رهبران اصلاحطلبِ جنبش کنونی میتوانند از گاندی بیاموزند هنگامی که گفت: من بودائیام، هندویم، مسلمان هستم، مسیحیام.
- سازمان افقی سازمانی باز است و به همین سبب فضائی مناسب برای ایدههای انسانی است. اندیشههای انسانی خود به خود در فضای افقی حرکت میکنند. سازمانهای عمودی جایی برای اندیشههای گاندی، مصدق، خلیل ملکی و...ندارند.
آخرین کارائی سازمان عمودی
سازماندهی عمودی میتواند در شرایط کنونی با سازماندهی افقی و ملی ترکیب شود و همراه با رشد جنبش در آن مستحیل گردد. سودمندی این ترکیب در صورتی قابل تصور است که سازمان عمودی فرهنگ سازمان افقی را بپذیرد و مناسبات خود را در جهت اهداف جنبش ملی سامان دهد.
در این صورت سازمانهای عمودی به سازمانهای پایهایِ جنبش افقی تبدیل میشوند و میان گروهها و تشکلهای خود جوش، ارتباطِ گسترده و بسیط ( extensive)، که هم خطرکردن کمتری را همراه دارد و هم ناقل اندیشهی آزادیخواهی است، برقرار میکنند.
نتیجه
جنبش در حال ورود به مرحلهی تازهای است. دراین مرحله نیازمند بهرهگیری از حافظهی تاریخی خود است. باید از تجربهی نهضت ملی در دههی بیست سود جوید و با برپایی یک شورای مرکزی، مرکب از شخصیتهای داخل و خارج، از تشتت جلوگیری کند و با اتحاد عمل گسترده در برابر ساختار پوسیدهی حکومتی بایستد تا در مرحلهی بعد، در جریان بکارگرفته شدن ابزارهای تظاهرات، اعتصابها و نافرمانیها، اندام میانیاش، یعنی سازمانهای صنفی، شکل بگیرند. بدینگونه جنبشِ خود جوش در پائین، سازمان افقی خود را گسترش و تکامل میدهد.
در کنار این روند، سازماندهیِ یک "جنبش انتقادی تفاهم اجتماعی"، با مضمون سوسیال-دموکراتیک، که اندیشهی عدالت اجتماعی را با نیازهای جنبش ملی و مردمی و دنیای متمدن هماهنگ سازد، ضروری است. این سازماندهی، که جنبشی و غیر حزبی و با درهای باز خواهد بود، همچنان که در مدل نهضت ملی دیدیم (تجربهی خلیل ملکی)، چونان پای دومی، جنبش ملی را استواری و پایداری می بخشد و دستآوردهای جنبش را تضمین میکند. {مطابق برداشت خلیل ملکی، سوسیال-دموکراسی هم جزء درونی جنبش ملی است، و هم پای دوم جنبش ملی.}
منزل اول این راه، روشنگری و ترویج "تفاهم ارتباطی" یعنی تفاهم نامحدود است. با بوجود آوردن یک رسانهی "تفاهم اجتماعی" میتوان این روند را آغاز کرد.
ناصر کاخساز
مرداد 1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر