بر بال تاریکی مینشینم و در ناپیدایی پرواز میکنم. به چشم های ستاره ها نگاه نمیکنم. ماه بیتفاوت است. زئوس، کرکرهی ابرها را میکشد. تنها پرواز، فاصلهی میان ستارهها را پر میکند.
از یکسانی دلم میگیرد. نمیدانستم پرواز تا این حد محدود میکند. پاهای فکرم در کف سیاه توخالی شب فرو میروند. سوراخهای اسفنجی پرواز زورم را میگیرد.
تنها وقتی که از این رویداد به آن دیگری منتقل نمیشوی بیحرکتی پرواز را میدانی . آسمان جایی است که در آن، رویدادی رخ نمیدهد. فضایی است از جنس اعتبار، برای تکیه دادن به انتظار. اما تاریکی هست. تاریکی، نبودِ رویداد است. تخیلِ شبح در ذهنِ سکوت است. تاریکی جایی است که نیاز آدم را به بینایی از بین میبرد. اما بدون بینایی نمیتوان از لابلای تپههایی که رویداد بر تن زمان میکارد، گذشت.
رویداد، سرنشینِ زمان است. زمان، وطن مجرد اوست. در زمان مجرد، اقیانوسِ آسمان از برکهای تاریک آب مینوشد.
از یکسانی دلم میگیرد. نمیدانستم پرواز تا این حد محدود میکند. پاهای فکرم در کف سیاه توخالی شب فرو میروند. سوراخهای اسفنجی پرواز زورم را میگیرد.
تنها وقتی که از این رویداد به آن دیگری منتقل نمیشوی بیحرکتی پرواز را میدانی . آسمان جایی است که در آن، رویدادی رخ نمیدهد. فضایی است از جنس اعتبار، برای تکیه دادن به انتظار. اما تاریکی هست. تاریکی، نبودِ رویداد است. تخیلِ شبح در ذهنِ سکوت است. تاریکی جایی است که نیاز آدم را به بینایی از بین میبرد. اما بدون بینایی نمیتوان از لابلای تپههایی که رویداد بر تن زمان میکارد، گذشت.
رویداد، سرنشینِ زمان است. زمان، وطن مجرد اوست. در زمان مجرد، اقیانوسِ آسمان از برکهای تاریک آب مینوشد.