نکاتی که در زیر میآید، به رغم جنبهی انتقادیشان به پارهای احکام در سخنان آقای گنجی، با حفظ این نظر که ایشان از مبارزان خوب و نیز از بهترین روشنفکران دینی هستند به رشتهی نوشتن در میآیند. احکام یاد شده در سخنان ایشان از این قرارند:
« چرا یک ملت به دنبال آیت الله خمینی رفت؟ چرا ملتی درگیر فرایند باطل خشونت شد و به سیاهچالهی خشونتورزی سقوط کرد؟ چرا تسخیر خشونتآمیز دولت به گفتمان مسلط تبدیل شد؟ چرا همه، جز نوادری، خواهان اعدام زمامداران پیشین بودند؟ » و اینکه: « اشغال سفارت آمریکا به پروژهی ملی تبدیل شد.»
خمینی بر جنبش مردم برای گرفتن قدرت از رژیم شاه، مسلط شد و اراده و خواست خود را، که متفاوت با اراده و خواست ملت بود، با زیرکی ایدئولوژیک خود مخفی کرد و به گونهای خزشی در جهت اسلامی کردن سیاست و تحقق ولایت فقیه پیش رفت. و ملت را هر روز به شکل و شیوهای با اقدامات ضددموکراتیک خود آچمز کرد. برنامهی روسری زنان نمونهی آشکار این روش غیر دموکراتیک بود. او در تمام دوران حاکمیتاش مخالفت های مردم را، که در حد امکان به شکلهای گوناگونی ظاهر میشدند، سرکوب کرد. و در شرایط سرکوب سیاسی و مذهبی برنامههایش را با حمایت حزب ایدئولوژیک چپ و متحداناش و نیروهای مذهبی – سیاسی ( و نه ملت) به کرسی نشاند. لجستیک اقدامات انحصارطلبانهی آیت الله خمینی، گروههای بسیج شده و سازمان داده شده بوسیلهی نیروی حزب الله بودند و نه ملتی که مبهوت این همه بیصداقتی، کاری جز اعتراضهای مردمی بیخطر از دستاش بر نمیآمد.
بویژه این حکم که «ملت درگیر فرایند باطل خشونت شد و به سیاهچالهی خشونت ورزی سقوط کرد» حکمی است که با شتاب صادر شده است. این حکم با هویت ملی ایرانیان، که موجب شکست برنامهی خمینی شد، ناهمخوان است.
در جریان اعدام سردمداران رژیم پیشین نیز، ملت بیمداخله بود؛ مگر این که گروههای سیاسی مذهبی و چپ را ملت بدانیم.
ملت اشغال سفارت آمریکا را نیز حمایت نکرد و با چنین سنتهای عجیب و غریبی، که زادهی ذهنهای پارانوییدی و مونومانیاک است، بیگانه بود. مگر این که جمعیت مرکب از هواداران گروههای سیاسی جلوی سفارت آمریکا را ملت بدانیم. اشغال سفارت هرگز «پروژهای ملی» نشد، بلکه پروژهای ضدملی بود، که تنها با حمایت سازمان یافتهی نیروهای متعصب دینی و ایدئولوژیک پشتیبانی شد.
متعادل بودنِ هویت ملی مردم در دوران شاه، با ضدغربی نبودن بازتابانده میشد. هویت ملی تنها به بیشخصیتی و وابستگی سیاسی شاه، که هویت ملی را میآزرد واکنش نشان میداد. پس از سرکوب مصدق و لگالیسم او، ملت به قاطعیت خمینی در برابر بیهویتی ملی شاه دلگرم شد. خمینی، اما، هدف برنامهای خود در نفی هویت ملی را از ملت پوشاند. با این همه ملت به شکلهای مختلف به تهاجم او به هویت ملی واکنش نشان داد. از جوکهای ضدآخوندی گرفته تا اظهار دشنام و نفرت خود در تاکسی و میدان و چهارراه همه تجلی مقاومت ملی بود. مخفی کردن نسلکشی زندانیان دلیل بارز بیاعتمادی خمینی به ملت بود.
مقایسهی ملت ایران با ملت آلمان نیز قابل تامل است. هیتلر بر زمینهی تاریخی قدرتخواهی و حقوق ویژه خواهی ملت آلمان، که دستکم از زمان بیسمارک شناخته شده بود و در روحیهی برخی فیلسوفان و متفکران آلمانی نیز بازتاب یافته بود، موفق شد ایدئولوژی خود را تودهای کند. در این راه از غرور جریحهدار شدهی ملت آلمان پس از شکست جنگ جهانی اول سود جست. اما، متعادل بودن هویت ملی در میان ایرانیان در کنار اسلام غیر سیاسی و عرفی که مردم در طول قرنها به آن خو گرفته بودند، مانع از این بود که خمینی بتواند مردم را به ایدئولوژی قدرتخواهانه و انحصارطلبانهی خود معتقد کند. ملت ایران، از آنجایی که همیشه موقعیت دفاعی داشته است، هیچگاه قدرتخواه و یا خواستار حقوق ویژه نبوده است. این است که برخلاف هیتلرکه توانست به ملت آلمان وحدت ایدئولوژیک بدهد، آیت الله خمینی تقریبا از همان آغاز تنها شکافهای میان- مردمی را ژرف کرد و، برعکس هیتلر، در اتحاد ایدئولوژیکی ملت، که هدف مقدس او بود، شکست خورد و از همان آغاز، آغاز شکست خود را تجربه کرد و به همین سبب هرچه بیشتر به سیاستهای مهاجم و عصبی روی آورد. خمینی پس از انقلاب با زیرکی، گروههای تحریک شده و سازمان داده شده را با ساندیس ایدئولوژیک به خیابانها میآورد، تا انبوه وسیع ملت را ساکت کند و روشنفکران را به توهم بیاندازد. و تجاوز به حقوق زنان و به حریم خصوصی ملت را چونان خواست ملت بنمایاند.
پس نباید اشتباه روشنفکران مذهبی و چپ ایدئولوژیک را به گردن ملتی انداخت که از جنبش ملی و اسلام عرفی ترکیب متعادلی در حافظهی تاریخیاش ساخته است. این ترکیب متعادل، این سکولاریسم تاریخی، برخورد مردم را زیر سلطهی بنیعباس نیز ممتاز میکرد.
دوازدهم مهرماه 1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر