۱۳۸۹/۱۱/۱۱

بین غرور و نخوت بویژه در فضای سیاست و فلسفه، مرز نازکی وجود دارد. غرور اگر با تواضع کنترل نشود مرز خود را با نخوت و تکبر از میان بر‌می‌دارد. این بویژه میان کسانی که به شهرتی خارق‌العاده می‌رسند دیده می‌شود. شهرت برای روح‌های کم ظرفیت دیو هراسناکی است. کسی که اسیر این دیو می‌شود، با تحقیر دیگران مرتکب بی‌عدالتی می‌شود. مردم با نقادی و عدالت خواهی غریزی‌شان پایه‌های ماوراء طبیعی و بیمارکونه‌ی شهرت آن ها را در هم خواهند ریخت.

۱۳۸۹/۱۱/۳

اما من انسان ام

ايليا ارنبورگ

برگردان: احمد شاملو


گذرگاهى صعب است زندگی؛

تنگابى در تلاطم و در جوش.

ايمان، يكى چشم‌بند است؛

ديوارى در برابر بينش.

به خيره مگو كه ايمان كوه را به جنبش در مى‌آورد.

من كوه بى‌جان نيستم، انسان‌ام من!

سنگ مقدس در اين جهان بسيار است

صيقل خورده به بوسه‌ى لبان خشكيده از عطش.

ايمان به جسم بى ‌جان روح مى‌بخشد، ليكن

من جسم بى‌جان نيستم، انسانى زنده‌ام من.

من نابينايی آدميان را ديده‌ام

و توفيدن گردباد را بر عرصه‌ى پيكار،

من آسمان را ديده‌ام

و آدميان را سرگردان به مهى دودگونه فرو پوشيده،

مرا به ايمان، ايمان نيست.

...

۱۳۸۹/۱۱/۱

بال یادش در باد


قایقی بر سطح موج‌ها
ریشه در ژرفا
سینه بر‌فراز باد
می‌رقصد
طره‌های گیسوی زنی زیبا، رقصان در باد
موج‌های دامن‌ا‌ش پر از بازی
نگاهش در افق پرسان
قایق اما پشت مه پنهان

نقدی کوتاه به نوشته‌ای از یک متفکر

بدون هرگونه حاشیه ‌رفتنی می‌خواهم یکی دو نکته را در رابطه با نوشته‌ی دکتر میرسپاسی در رادیو زمانه، به نام «جنبش سبز، امید بجای یقین»، که دوست عزیزی آن را تلفنی برای من خواند، بخاطر گشودن بحث از جنبه‌های گسترده‌تری، مطرح کنم.فشرده‌ی سخنان دکتر میرسپاسی این است که جنبش سبز را باید بر بستر مشخص اجتماعی و تاریخ ملی بررسی کنیم، تا به کلان اندیشیِ روشنفکرانه دچار نشویم. در حالی که ایشان عملا جنبش سبز را متکی بر پشتوانه‌ی تاریخی و ملی نمی‌بینند و شاید به همین سبب آن را با جنبش حقوق مدنی سیاهان در آمریکا مقایسه می‌کنند و نه با خاستگاه تاریخی‌ آن.

۱۳۸۹/۱۰/۲۶

دینِ نفرت، نفرت به دین، و بازی با نفرت

تحول اجتماعی در انگلیس از رفورماسیون تا توافق بر لایحه‌ی حقوق به مرحله‌ی کنونی تحول اجتماعی در ایران پس از جنبش سبز شباهت دارد.
نیروهای مذهبی در انگلیس پس از گذر از فجایع و خشونت های گوناگون به این نتیجه رسیدند که تنها راه برای آزادی مذهب تامین امنیت و دموکراسی و حقوق بشر است. یعنی برای این که مذهب آزاد باشد باید بی دینی نیز آزاد باشد. دموکراسی نتیجه ی پی بردن جامعه به بی حاصلی نفرت ورزی است. رابطه ی دین و دموکراسی، باید بر بستر تحول اجتماعی بررسی شود. دشمنی با دین، بیرون از بستر تحول اجتماعی رخ می‌دهد و دشمنی با یک مقوله‌ی مجرد است. زیرا نفرت شدید به مذهب با تحول عرفی مذهب نیز مخالفت می کند و این تاثیر عملی زیانبخشی بر مناسبات انسانی می گذارد. در حالی که برخورد تفاهم آمیز با اعتقادات مردم، به تحول عرفی اعتقادات آن ها کمک می‌کند. این مسیری است که تاریخ تمدن بشری پیموده است. بجای مبارزه‌ی بی انعطاف با تعصب دینی، باید به رویارویی تحول اجتماعی با تعصب دینی یاری کرد؛ تا تعصب دینی به چالش درونی افتد. پوریتان هایی که امضاء خود را زیر سند دموکراسی و لایحه ی حقوق گذاشتند یک گروه سخت‌گیر و متعصب بودند. که بر بستر تحول اجتماعی ناچار شدند سخت‌گیری و تعصب خود را به قلمرو رفتارهای مذهبی محدود کنند تا راه برای استقرار همزیستی و دموکراسی باز شود.

نقد انقلاب


انديشه ي انقلابي پس از انقلاب اكتبر با تحول در بستر ملي ناهمساز شد. زيرا به نقش محوريِ پلوراليسم باور نداشت. پس با آن ستيز ورزيد و به ورطه‏ي تك‏انگاريِ اعتقادي فرو غلتيد.
پس نقد انديشه‏ي انقلابي، كه دست كم در جامعه‏ي ايراني هنوز نقد نشده باقي مانده است، گزير ناپذير است.


براي نقد انديشه ي انقلابي بايد مفهوم انقلاب روشنگري شود. منظور از انقلاب در اين جا انقلاب اجتماعي ديگري است كه پس از انقلاب بورژوازي رخ مي دهد. اين انقلاب دوم داراي شناسه‏هاي زير است:

۱۳۸۹/۱۰/۱۷

بگذارید تئوری‌ها بمیرند ، نه انسان‌ها‌

بگذارید تئوری‌ها بمیرند، نه انسان‌ها
کارل ریموند پوپر

جنبش ملی و زبانِ باز

این نوشته بخش سوم از نوشتار هرمنوتیک رمز، و در عین حال نوشته‌ای مستقل است


در پاره‌ی نخست زیر عنوان هرمنوتیک رمز کوشیدم تا نشان دهم فرهنگ سیاسی ما بیش‌تر به تعقل عادت دارد و کمتر به فهمیدن. تنها در قلمرو عقل حرکت کردن، انسان را به قاطعیت نظری و اعتقادی می‌کشاند و او را از شک و انتقاد دور می کند و نمی‌گذارد او متعادل بیاندیشد و متعادل عمل کند. نخستین نشانه‌ی کمبود تعادل، در برخورد با دین و خدا خود را نشان می‌دهد. زمانی که برخورد با خدا و دین، نامتعادل شود، برخورد با مفاهیم دیگر مانند ملت نیز نا متعادل می‌شود. برخی ضدملی می‌شوند و برخی ملت پرست. این ها از موانع دستیابی به یک جنبش ملی و سراسری اند.