بدون هرگونه حاشیه رفتنی میخواهم یکی دو نکته را در رابطه با نوشتهی دکتر میرسپاسی در رادیو زمانه، به نام «جنبش سبز، امید بجای یقین»، که دوست عزیزی آن را تلفنی برای من خواند، بخاطر گشودن بحث از جنبههای گستردهتری، مطرح کنم.فشردهی سخنان دکتر میرسپاسی این است که جنبش سبز را باید بر بستر مشخص اجتماعی و تاریخ ملی بررسی کنیم، تا به کلان اندیشیِ روشنفکرانه دچار نشویم. در حالی که ایشان عملا جنبش سبز را متکی بر پشتوانهی تاریخی و ملی نمیبینند و شاید به همین سبب آن را با جنبش حقوق مدنی سیاهان در آمریکا مقایسه میکنند و نه با خاستگاه تاریخی آن.
حیف است که متفکری از جنبش ملی در ایران سخن بگوید و به مواریث لگالیستی نهضت ملی در ایران کمترین عنایتی نکند یا احیانا آن ها را «ملال آور» بداند. و ملی بودن جنبش سبز را از مقایسهی آن با جنبش سیاهان آمریکا استنتاج کند. ندیدن این تجربهی مشخص لگالیستی در تاریخ میهن ما سبب میشود که جنبش سبز با تحول جنبش ملی در تاریخ معاصر میهن ما پیوند نخورد و حقوق بشر برای شرایط ایران یک انتزاع تلقی شود و در نتیجه به آن کم بها داده شود و ثانوی ( یا فعلا غیرلازم ) تلقی شود. گویی حقوق بشر از ظرفیت تحول در جامعهی ایرانی فراتر است. در نوشتهی یاد شده باور به حقوق بشر یکی از گونههای کلان اندیشی روشنفکرانه تصور شده است. در برابر بیالتفاتی به حقوق بشر نوشته یاد شده بر عدالت خواهی تاکید میکند. (همان اشتباهی که بر تاریخ مبارزات عدالتخواهانهی ما سنگینی میکند) و درهای (که در شرایط کنونی در ایران نمیتوان بر آن پل زد) بین آزادی و عدالت، یعنی حقوق بشر و عدالت بوجود میآورد. این نوع نگرش بدبینی ما روشنفکران عدالت خواه را نسبت به لیبرالیسم سیاسی به جنبش سبز منتقل میکند. وقتی که روشنفکران بدین گونه عدالت را به حقوق بشر مقدم بدانند، شرایط سوء استفاده از عدالت به زیان آزادی را بوجود میآورند.
کارل پوپر در کتابی که در بارهی افلاتون نوشت این سوء استفاده را در نوشته های افلاتون به گونهای مشروح نشان داد.
اما اشتباه متفکر آزادیخواهی مانند دکتر میرسپاسی به نظر من اشتباهی معرفتی است و ناشی از علاقهی قابل ستایش ایشان به ایران و جنبش عظیمی است که همان گونه که ایشان نیز گفتهاند، امید به آینده را در دل جوانان، بجای یقین متافیزیکی شکوفا کرده است.
حقوق بشر پدیدهی کلان و مجردی، که فراتر از ظرفیت جامعهی ایرانی باشد، نیست. ملت ایران حکومت طرفدار حقوق بشر را پیش از دیگر کشورهای خاورمیانه تجربه کرده است و دستکم از دههی بیست در راه آن مبارزه کرده است. روشنفکرانی که تجارب تاریخی و ملی خود را فراموش کنند، ممکن است حقوق بشر را پدیدهای انتزاعی برای ایران کنونی بدانند.
البته حقوق بشر شاید در جامعهای که مطلقا فاقد تجربهی لگالیستی است، یک انتزاع و باور به آن گونهای «کلاناندیشی» باشد. اما آیا ایران از نظر تجربههای لگالیستی کشور فقیری است؟ و آیا ناباوری به حقوق بشر برای ایران کنونی بازتاب ناباوری به تجربههای لگالیستی جنبش ملی ما نیست؟
20 ژانویه 2011
حیف است که متفکری از جنبش ملی در ایران سخن بگوید و به مواریث لگالیستی نهضت ملی در ایران کمترین عنایتی نکند یا احیانا آن ها را «ملال آور» بداند. و ملی بودن جنبش سبز را از مقایسهی آن با جنبش سیاهان آمریکا استنتاج کند. ندیدن این تجربهی مشخص لگالیستی در تاریخ میهن ما سبب میشود که جنبش سبز با تحول جنبش ملی در تاریخ معاصر میهن ما پیوند نخورد و حقوق بشر برای شرایط ایران یک انتزاع تلقی شود و در نتیجه به آن کم بها داده شود و ثانوی ( یا فعلا غیرلازم ) تلقی شود. گویی حقوق بشر از ظرفیت تحول در جامعهی ایرانی فراتر است. در نوشتهی یاد شده باور به حقوق بشر یکی از گونههای کلان اندیشی روشنفکرانه تصور شده است. در برابر بیالتفاتی به حقوق بشر نوشته یاد شده بر عدالت خواهی تاکید میکند. (همان اشتباهی که بر تاریخ مبارزات عدالتخواهانهی ما سنگینی میکند) و درهای (که در شرایط کنونی در ایران نمیتوان بر آن پل زد) بین آزادی و عدالت، یعنی حقوق بشر و عدالت بوجود میآورد. این نوع نگرش بدبینی ما روشنفکران عدالت خواه را نسبت به لیبرالیسم سیاسی به جنبش سبز منتقل میکند. وقتی که روشنفکران بدین گونه عدالت را به حقوق بشر مقدم بدانند، شرایط سوء استفاده از عدالت به زیان آزادی را بوجود میآورند.
کارل پوپر در کتابی که در بارهی افلاتون نوشت این سوء استفاده را در نوشته های افلاتون به گونهای مشروح نشان داد.
اما اشتباه متفکر آزادیخواهی مانند دکتر میرسپاسی به نظر من اشتباهی معرفتی است و ناشی از علاقهی قابل ستایش ایشان به ایران و جنبش عظیمی است که همان گونه که ایشان نیز گفتهاند، امید به آینده را در دل جوانان، بجای یقین متافیزیکی شکوفا کرده است.
حقوق بشر پدیدهی کلان و مجردی، که فراتر از ظرفیت جامعهی ایرانی باشد، نیست. ملت ایران حکومت طرفدار حقوق بشر را پیش از دیگر کشورهای خاورمیانه تجربه کرده است و دستکم از دههی بیست در راه آن مبارزه کرده است. روشنفکرانی که تجارب تاریخی و ملی خود را فراموش کنند، ممکن است حقوق بشر را پدیدهای انتزاعی برای ایران کنونی بدانند.
البته حقوق بشر شاید در جامعهای که مطلقا فاقد تجربهی لگالیستی است، یک انتزاع و باور به آن گونهای «کلاناندیشی» باشد. اما آیا ایران از نظر تجربههای لگالیستی کشور فقیری است؟ و آیا ناباوری به حقوق بشر برای ایران کنونی بازتاب ناباوری به تجربههای لگالیستی جنبش ملی ما نیست؟
20 ژانویه 2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر