۱۳۸۹/۱۱/۱

بال یادش در باد


قایقی بر سطح موج‌ها
ریشه در ژرفا
سینه بر‌فراز باد
می‌رقصد
طره‌های گیسوی زنی زیبا، رقصان در باد
موج‌های دامن‌ا‌ش پر از بازی
نگاهش در افق پرسان
قایق اما پشت مه پنهان



بر سینه‌یِ مغرورِ بادبانِ قایق تنها
می‌نویسد باد:
تا فانوس دریایی، راه اندکی مانده‌ست.
بادبان در گوش باد می‌گوید:
کوتاه اما
کوسه‌زاران است
کوسه‌ها اندیشه‌خواران‌اند.
باد می‌گوید:
این‌ها هیچ!
آسمان مغشوش، فضا ابری، حدیثِ نفس
توفان می‌کند برپا!


قایقِ مغرور، پیر و تنها
یال یادش رو بسوی خامشی‌ها
در پس فکرش زن زیبا
پرغرور و سینه پرفریاد
عشق اش دریا، یال اسبش در باد
راه می‌افتد به سوی آب،
نفس درسینه‌ی ساحل بند می‌آید
دهانِ کوسه‌یِ موجی گرسنه
قایق را می‌برد در کام


زن، عشق‌اش دریا، بال یادش در باد
روبه دریا
در فکر.


دریا می‌نوازد آرام
تپه‌ها در والس
اسب ایستاده بر ساحل
گوش‌اش با زن،
قایقی از دور، سایه‌ای از یاد، از ژرفا
مِه شکافان، در افق پیچان
موج ها را می‌نوردد
اسب بر ساحل
گوش‌اش با زن، با ایران
طره‌های گیسوی‌اش در یاد


19 ژانویه 2011

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر