۱۳۸۹/۱۰/۱۷

بگذارید تئوری‌ها بمیرند ، نه انسان‌ها‌

بگذارید تئوری‌ها بمیرند، نه انسان‌ها
کارل ریموند پوپر

جنبش ملی و زبانِ باز

این نوشته بخش سوم از نوشتار هرمنوتیک رمز، و در عین حال نوشته‌ای مستقل است


در پاره‌ی نخست زیر عنوان هرمنوتیک رمز کوشیدم تا نشان دهم فرهنگ سیاسی ما بیش‌تر به تعقل عادت دارد و کمتر به فهمیدن. تنها در قلمرو عقل حرکت کردن، انسان را به قاطعیت نظری و اعتقادی می‌کشاند و او را از شک و انتقاد دور می کند و نمی‌گذارد او متعادل بیاندیشد و متعادل عمل کند. نخستین نشانه‌ی کمبود تعادل، در برخورد با دین و خدا خود را نشان می‌دهد. زمانی که برخورد با خدا و دین، نامتعادل شود، برخورد با مفاهیم دیگر مانند ملت نیز نا متعادل می‌شود. برخی ضدملی می‌شوند و برخی ملت پرست. این ها از موانع دستیابی به یک جنبش ملی و سراسری اند.


در پاره‌ی دوم به نام متافیزیک سند، کوشیدم توضیح دهم که در فضای سیاسی ما کتاب و سند به صورت اشباحی بر ذهن حکومت می کنند و به مثابه خردهای منفصل، ذهن را از خلاقیت بازمی‌دارند.


و اکنون در پاره‌ی سوم می‌خواهم بگویم روشنفکرانِ طرفدار تفاهم ارتباطی و فرا اعتقادی، با زبانِ باز با پیرامون خود سخن می‌گویند . بنابراین موافقان و مخالفان آن‌ها می‌توانند نیات و نظرات‌ آن‌ها را در آینه‌ی شفاف زبان آنان ببینند. با چسبیدن به یک اعتقاد خاص نمی‌توان زبانِ باز داشت.




گفتیم که ملاک برخورد درست با متن، تفاهم ارتباطی است. تفاهم ارتباطی، رابطه‌ای مادی و عینی بین انسان‌ها است. تا میان انسان‌ها تفاهم وجود نداشته باشد، نمی توان متنی‌ را رمزگشایی کرد. یعنی نمی‌توان به استخراج تفاهم از درون متن‌ها پرداخت. تفاهم ارتباطی، ملاک درست بودنِ برخورد با متن است، یعنی حقیقت، انطباق شناخت با واقعیت نیست. ممکن است انتشار سندی که ما به انطباق شناخت با واقعیت در آن یقین داریم، به جنگ بیانجامد، یعنی در روند تفاهم ارتباطی اختلال بوجود آورد. پس انطباق شناخت با واقعیت، نمی‌تواند تعریفی برای حقیقت باشد. فهمیدن متن، تابع میزان تفاهم در مناسبات انسانی‌ است. همچنین نمی توان با ضدیت با مذهب یا مخالفت با خدا به تفاهم بین انسان‌ها رسید. تفاهم در ساختار زبان شکل می‌گیرد. به بیانی دیگر زبان ابزار تفاهم است. زبان با تحول عرفی، حامل تفاهم شده است. زیرا روابط و مناسبات عرفی، دایره‌ی تنگ اعتقادی را گسسته و ساختار زبان را گشوده است و امکان ارتباط را گسترش داده است.


عرف برخلاف شرع، دین را به خدمت زندگی در می‌آورد و این به تکوین مناسبات حقوقی در جامعه کمک می‌کند. هرچه نظام حقوقی ژرف‌تر باشد، عرف نقش فعال‌تری به عهده می‌گیرد. نقش عرف را در تکوین مناسبات حقوقی در مثال زیر می‌توان دید: تا سه یا چهار دهه‌ی پیش هم‌جنس گرایی در آلمان منع قانونی داشت. با چرخشی که در نگاه عرف به این پدیده پیدا شد، قانونِ منع هم‌جنس گرایی از اعتبار افتاد. یعنی عرف، مشروعیت آن قانون را از آن گرفت و قانون بدون مشروعیت عرفی در خلا قرار گرفت. حقوق مدرن برای این که بتواند جایگزین نقش اجتماعی فقه و تئولوژی ‌شود، بر شانه‌ی عرف می‌ایستد. روند عرفی شدن مناسبات، با باز شدن زبان و گسترش تفاهم همراه است . تفاهم یعنی بی‌طرف شدن زبان. زبان بی‌طرف، زبان دینی را پس می‌راند. عرف در مسیر آمبورژوازه شدنِ مناسبات انسانی رشد می‌کند. اینجا بورژوازی به معنای طبقاتی آن بکار نمی‌رود، بلکه معنای شهروندی می‌دهد و مساوی با تحول عرفی به سوی زبان باز و زبان بی‌طرف است. در تاریخ ادبیات، رمان که خود بازتاب تحول عرفی بود، تحول عرفی را ژرف کرد. رمان، زبان بی‌طرف را گسترش داد. استفاده از زبان عرفی موفقیت رمان را تضمین ‌کرد. یعنی رمان یک ویژگی فرااعتقادی برای گسترش تفاهم داشت. رمان در گسترش تفاهم ذینفع است . چون به شمار وسیع‌تر خوانندگان خود علاقه دارد.
همانگونه که رمان با درک این حقیقت، ذهنیت شهروندان را به تصرف خود درآورد، جنبش‌های سیاسی و اجتماعی نیز تنها در یک ساختار زبان بی‌طرف می‌توانند همگانی و ماندنی شوند و نظام حقوقی را در یک جامعه گزند ناپذیر سازند. به همین سبب است که می‌گوییم جنبش‌های ملی‌ای که هدف‌شان نظام حقوقی است، فرااعتقادی‌اند.
زبانِ جهت‌دار، زبانِ تاریک است، بسته است، ناروشن است. سخت به تفسیر و رمزگشایی نیاز دارد. زبانِ باز اما روشن است. و برای برخورد با متن به تفسیر نظری نیاز ندارد. چون خود، با اتکاء به عقل سلیم – یعنی عقل بی‌طرف، به قواعدی برای فهمیدن دست یافته است، و با این قواعد مشکل متن یا هر مشکل دیگری را حل می‌کند.
تحول عرفی به کمک عقل سلیم با مشکل‌ها برخورد می‌کند و آن‌ها را از پیش راه برمی‌دارد.
به همین سبب است که می بینیم جنبش‌های ملی، جنبش های روشنفکرانه نیستند و به جای نگرش‌های پیشینی و اپریوری، به عقل سلیم مجهزاند. روشنفکران با عقل سلیم و عرف مشکل دارند. عقل سلیم همان چیزی است که کانت در نقد خرد ناب به شکل‌های مختلف برای به کرسی نشاندن آن کوشید.


زبانِ باز، ریشه در زبان عرفی دارد. عرف بی‌طرف است. گرایش جنبش ملی به متافیزیکِ عام، خاستگاه عرفی جنبش ملی را نشان می‌دهد. بدون تکیه به عرف نمی توان مردم را متحد کرد . گرایش‌های ضدمذهبی روشنفکران، در جهتی کاملا مخالف مسیر متحد کردن مردم است. چرا که هر گرایش ضدمذهبی، ضد عرفی است. زبانِ گرایش‌های ضد مذهبی، زبانِ باز نیست، بلکه ژارگون روشنفکرانه است.


زبان عرفی که به عقل سلیم مجهز است، بر قواعدی مبتنی است که به او جهان‌نگری متعادل می‌دهد. این قواعد، که حصری نیستند وشکل سخن گفتن را تعیین می‌کنند، از این قرارند:
1- حقیقت، تطبیق تصویر ذهنی با واقعیت نیست، بلکه تطبیق آن با اصول همزیستی است.
2- در عرف مفهوم خدا، همان‌گونه که کانت می‌گوید، خط ارتباطی کنش‌های اخلاقی در زندگی عملی است.
3- تفسیر احکام و متون و کتاب و سنت و سند، بوسیله‌ی عقل سلیم، یعنی عقلِ تحریک نشده، صورت می‌گیرد.
4- عقل سلیم که همان عقل عملی است، مجازات‌های دینی را با گذشت و اغماض - در عمل - معلق می‌کند. مردم در شرایطی که تحریک نشده‌اند، با سعه‌ی صدر با خطاهای انسانی برخورد می‌کنند
5- سلوک عرفی بر حسن ظن مبتنی است، نه بر سوء ظن. یعنی اصل، برائت است مگر این که خلاف آن ثابت شود. در زبانِ استراتژیک، که هدف آن تفاهم ارتباطی نیست، برعکس، اصل بر سوء ظن است. سوء ظن در نگاه روشنفکران به مخالفانشان سخن می‌گوید. شاهد دو دسته روشنفکر سیاسی در رابطه با قدرت سیاسی بوده‌ایم. دسته‌ای ابتدا مدافع سرسخت آیت‌الله خمینی شدند، سپس به سلطنت طلبان و پس از آن به اصلاح طلبان دینی چسبیدند. دسته‌ی دیگر اما، با هر نیروی غیرخودی به مخالفت می‌پرداختند. یعنی مخالفت حرفه آن ها بود. سبب این هردو مبالغه‌ی سیاسی این بود که این روشنفکران سیاسی به یک زبان ملی تکلم نمی‌کردند. زبان آن ها از نوع ژارگون استراتژیک بود که در گودی‌های تاریک تشکیلات به اسارت در می‌افتادند، و نمی توانستند به زبان عرفی یا زبان ملی راه پیدا کنند. زبان ملی به خودی خود حاوی مواضع کلیدی است. یعنی اسنوبیسم نیروهای سیاسی در رابطه با قدرت‌های سیاسی یا نیروهایی که چشم انداز قدرت سیاسی دارند، از فقدان زبان ملی ناشی می شود.
6- در عرف، دیگری آینه‌ای است که «من» را می‌تاباند. کسی که دیگری را در حضور او تایید می‌کند، ارزش‌گذاری می‌کند. یعنی خود را با تواضعی که نشان می‌دهد، از نظر اخلاقی ارتقاء می‌دهد. روشنفکران غالبا با نفی رقیب‌های نظری خود به جلو می‌تازند، هایدگر با ژان پل سارتر، که او را می‌ستود، به گونه‌ای اهانت‌آمیز برخورد می‌کرد. در فضای قلم و ادب ایرانی، نفی، سنت‌ با سابقه‌ای است. تفرعن در فلسفه بویژه بیداد می‌کند. می‌خواهم خاطره‌ای را در عرف مبارزات ملی نقل کنم. سال 1340 من دانشجو بودم و مانند بسیاری از دانشجویان، عضو جبهه ملی دوم. دوران دولت امینی بود. جنبش ملی در حال ورود به موقعیتی نیمه قانونی بود. دکتر امیرعلائی از تبعید فرانسه به تهران بازمی‌گشت. برای استقبال از او به فرودگاه رفته بودیم . تا هواپیما بنشیند در گوشه‌ای از مهرآباد، من تصادفا کنار الهیار صالح و دکتر صدیقی قرار گرفته بودم. یکی از دو نفر در حال صحبت کردن بود و دیگری می‌گفت استاد درست می‌فرمایند. و این ماجرا چند بار تکرار شد. ما جوانان آن دوره از این ادب و تواضع شکوفا می‌شدیم. جنبش‌های سراسری، خلقیاتی از این دست را شکوفا می‌کنند. عرف به تواضع، بسیار حساس است و از تفرعن و ادعا و تعریف از خود رو برمی‌گرداند. این صفات بیمار گونه‌ی نفرت انگیز بویژه در فضای روشنفکری ما شیوع کامل دارند. این تنها یکی از تجلیات تضاد روشنفکران با عرف و عقل سلیم است.
7- مردم در بستر زندگی عرفی با خطاهای دیگران با تفاهم برخورد می‌کنند؛ چون خود را نیزدر معرض خطا می‌بینند. کسانی که به دیگران سخت می‌گیرند، خطاپذیری خود را نمی‌بینند.


دیکتاتورها وقتی می‌خواهند خشونت کنند، اول مردم را تحریک می‌کنند . یعنی موقعیت عرفی آن ها را از بین می‌برند. بدون موقعیت عرفی، مردم به توده تبدیل می‌شوند. تفاوت‌های فردی در مفهوم توده از بین می‌روند. مردم در توده یک صدا می‌شوند تا دیکتاتور‌ها تک صدایی خود را در توده به کرسی بنشانند.


در عرف اما افراد با یکدیگر متفاوت‌اند و به همین سبب به نزدیکی با یکدیگر نیاز دارند. توده اما وقتی بوجود می‌آید که شرع قوی و عرف ضعیف می‌شود. عرف که ضعیف باشد مذهب یا هر اعتقاد دیگری، موفق می‌شود مردم را یکصدا کند، یعنی توده‌ی یکپارچه بوجود آورد . عرف، برعکس، بستر مشترک تفاوت هاست. فرد دست‌هایش را به توده می‌دهد تا او آن‌ها را بالا ببرد و دهان خود را به او می‌دهد تا دهان توده را که زندان واژه‌ها، به تعبیر کانِتی، است، بزرگ کند. عرف که قوی می‌شود، توده گسسته می‌شود. و تفاوت‌های فردی شکوفا می‌شوند. توده در اساس، مخالف هم‌جنس‌های خود است. توده‌ی حزب‌الله و توده‌ی یهودی دشمن یکدیگراند. بین این دو توده، توده‌ی کشته‌ها قرار دارد، که ترکیبی از شهدای دو توده است. اما عرف در ایران با عرف در اسرائیل بستر مشترکی دارند. توده که پیروز می‌شود، عرف شکست می‌خورد و زبانِ بسته، زبانِ باز را به پستو می‌راند. هیستریِ کشتن از همین جا می‌آید. هیستری کشتن مانند قارچ در ساختار زبانِ تاریک رشد می کند.


قواعد هفت‌گانه‌ی بالا، قواعد فهمیدن‌اند؛ آدم‌ها به کمک آن‌ها یکدیگر را می‌فهمند و به کمک آن‌ها استفاده‌ی عملی از مفاهیم کلی را در چارچوب یک زبانِ عرفی کشف می‌کنند. زبان بر اساس این قواعدِ همزیستی آغوش خود را به مثابه یک ابزار ارتباطی باز می‌کند. این، زبان است که حامل تفاهم ارتباطی است و بستر وحدت و اتحاد همه‌ی تفاوت‌ها و گونه‌ گونگی‌ها است. زبانِ باز مشخصات فکری و روحی ما را با یکدیگر مبادله می‌کند. علت این که در سیاست در موقعیت کنونی، هیچ اتحاد موفقی انجام نمی‌گیرد و نمی‌تواند هم انجام بگیرد این است که زبان‌های استراتژیک، سرشار از ابهام و محدودیت و اعتقاد به خود اند. بستر مشترک فکری و روحی که حامل یک تفاهم فوق استراتژیک باشد، را فاقدند. این بستر مشترک تنها با دستیابی به یک زبانِ باز، قابل تحقق است. زبان‌های حزبی و عقیده‌ای و دینی در شرایط موجود حامل تفاهم ارتباطی نیستند. تفاهم ارتباطی تفاهمی است که در زبان باز مبادله می‌شود، و در زبان‌های استراتژیک، یعنی زبان‌های عقیدتی تا پیش از وفاق بر دموکراسی، حضور ندارد.
یک شناسه‌ی برجسته‌ی زبان استراتژیک، عقیدتی بودن آن است. زبان عقیدتی، زبان استراتژیک و زبان تاریک، تقریبا هم معنا هستند. در زبان تاریک، ابهام و قاطعیت همزادند. همزادانی که مضمون‌گرایی ایدئولوژی را در جاذبه‌ی فورمالیستی زبان اعتقادی می‌پیچند.
پشت ظاهر روشن و صریح زبان قاطع، نیاتی توطئه‌آمیز خفته‌اند. که سر بزنگاهِ تقسیم منافع و بر سر قدرت جان می‌گیرند و با قهر بر نظام عرفی چیرگی می‌یابند.
تاریک‌ترین زبان عقیدتی زبانی است که به واژه‌ها پوشش شرعی می‌دهد، یعنی سرشت بی‌طرف زبان را از آن می‌گیرد و در فضای تاریک میان واژه‌ها نیات خود را به کرسی می‌نشاند.
زبان، ارگان ارتباطی اندیشه‌های ما است. تا زبانِ باز نداشته باشیم، به جنبش سراسری دست نخواهیم یافت. اگر هم تصادفا به آن دست یابیم، که با تجربه‌ی جنبش سبز برای مدت کوتاهی به‌ آن دست‌یافتیم، با دست اندر کار شدن زبان‌های بسته راه آن را دوباره می‌بندیم. زبان‌های بسته چگونه وارد کارزار می‌شوند؟
با فعال شدن تئوری‌ها و ایدئولوژی‌ها به منظور جهت‌دار کردن عرف و زبان. زبان وقتی باز است که ما حاضر باشیم مرگ تئوری‌ها را آنگاه که همزیستی ما را به تاخیر می‌اندازند، بپذیریم.


باید توجه داد که طرحِ به روز کردنِ جنبش ملی در نوشته‌های من، طرحی در برابر جنبش سبز نیست. جنبش سبز در آغاز موجودیتش جنبشی کاملا ملی بود که بتدریج با خوانش اصلاح‌طلبی مذهبی که از چارچوب حاکمیت دینی بطور نهایی دفاع می‌کند، از وسعت نظری آن کاسته شد. این جنبش بزرگ ملی باید ظرف حرکتی همه‌ی جنبش‌های سیاسی و اجتماعی در ایران باشد. باید مصرانه خواستار این بود که جنبش سبز به تجربه‌ی ملی، حقوقی و لیبرالیِ نهضت ملی و تجربه‌ی زبان عرفی آن تکیه کند تا بتواند همه‌ی ایرانیان را متحد کند و به جنبش، حافظه‌ی تاریخی بدهد. تنها بر بستر تحول تاریخی و ملی است که جنبش می‌تواند به زبانی مشترک و همگانی و جهانی دست یابد. این تنها شرط پیروزی مطمئن بر حاکمیت دینی در ایران است. پس به جای مخالفت با جنبش سبز، باید زبان آن را تصحیح کرد. مشکل جنبش سبز این است که به زبان اصلاح‌طلبی دینی، یعنی به یک زبان عقیدتی و استراتژیک – و نه به یک زبان ارتباطی – سخن می‌گوید. نیروهای دیگر و از جمله چپ‌ها یا ناسیونالیست‌ها هم اشتباه می‌کنند که می‌خواهند زبان خود را به جنبش سبز بدهند. جنبش سبز، جنبش ملی است و باید زبان بی‌طرف داشته باشد. یعنی مشکل جنبش سبز، مشکل زبان است. تنها راه پیروزی بر هیولای مخوف حاکمیت دینی، یک رفورم ادبی است. رفورم نیز شکل عملی دارد. حمایت سطحی از اصلاح‌طلبی دینی مانع تحول در زبان استراتژیک آن می‌شود. و در راه انطباق زبان نیروهای مذهبی با زبان عرفیِ بدنه‌ی جنبش سبز، مانع بوجود می‌آورد.


اصطلاح زبانِ باز را از داریوش آشوری وام گرفته‌ام، هرچند آن را در زمینه‌ی دیگری بکار گرفته‌ام.
به کار گرفتن زبان در مورد جنبش ملی را به دکتر خسرو مورین- جامعه شناس – مدیون‌ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر