۱۳۸۹/۴/۸

فردوسی، منتقد نه ناسیونالیست

در ميان روشنفكران ايراني علاقه به اسطوره‌هاي يوناني نسبت به اسطوره‌هاي ايراني وشاهنامه‌ي فردوسي بسيار فزون‌تر بوده است. درست است كه بخش بزرگي از اسطوره‌هاي آنتيك در يونان حامل دموكراسي است اما اسطوره‌ي ايراني بويژه هنگامي كه فردوسي راوي آن است نيز ژرف و بيمانند است.
علت كم‌توجهي را بيشتر در تبليغات سياسي و آوازه‌گري ناسيوناليستي بايد دانست.
اكنون اما دوران ديگري است و شرايط شايد از هميشه مناسب‌تر است كه جدا از چنين گرايش‌هائي ژرفاي شاهنامه را كاويد در آن فرو رفت و غرق لذت شد. كارهاي پژوهشگران و اساتيدي مانند خالقي مطلق، جليل دوستخواه و محمد جعفر محجوب در اين مسير موهبت‌هائي هستند كه ما اكنون از آن‌ها برخوردار شده‌ايم. نقل و روايت شاهنامه توسط استاد محجوب بويژه از اين نظر اهميت دارد كه بصورت كاري صميمانه، آكادميك و در همان حال مردمی و ملي در اينترنت بصورت صوتي قابل دسترسي است. روايت‌هاي محجوب از شاهنامه تا حدي جاذب‌اند كه شنونده‌ي شاهنامه را به خواننده‌ي آن ارتقاء مي‌دهند. خواننده خود بخود بدنبال ماجراهائي كه استاد محجوب فرصت پرداختن به آن‌ها را نكرده است به خود شاهنامه برمي‌گردد.



%%%


ارزش كار فردوسي را در اين نكته مي‌توان ديد كه او تنها بر حس و عاطفه‌ي ملي تكيه نمي‌كند. بلكه آن را با منطق انتقاد مي‌آميزد و درست به همين سبب شاهنامه را جذاب، همگاني و همه‌گاهي مي‌كند.
فردوسي اين باور رايج را كه شاه چون فره ايزدي دارد و به اصطلاح سايه يا نماينده‌ي خداست با انتقادگرائي روشني كه در برابر مفاسد برخي پادشاهان بزرگ مانند كيكاووس و گشتاسب بكار مي‌گيرد متزلزل مي‌كند و از عموميت مي‌اندازد.
انتقادگرائي شاهنامه نه تنها پرده‌ي ابهام را از روي خشونت‌ها و مفاسد برخي پادشاهان كنار مي‌زند بلكه نقطه‌ضعف‌هاي رستم را نيز براي خواننده برجسته مي‌كند.
از اينجا مي‌توان دانست كه چرا و چگونه فردوسي در كنار هومر، دانته و شكسپير همانگونه كه شجاع‌الدين شفا در مقدمه‌ي كمدي الهي نقل مي‌كند يكي از چهار شاعر بزرگ تاريخ بشري تا كنون است. 

%%%


فردوسي همچنان كه محققين مي‌گويند با دقت و وسواس، اسطوره‌هاي ايراني را براي زنده نگهداشتن تاريخ و فرهنگ ايراني نقل مي‌كند. اما آشكارا گرته‌اي از حس وطن‌پرستي، عاطفه‌ي اخلاقي و فرهيختگي خود را بر آن مي‌پاشد تا آن را زيباتر و ماندني‌تر كند. به گفته‌ي برناردشاو بدون اين شور و عاطفه‌ي انساني ارزش هيچ حقيقتي محفوظ نمي ماند. (نقل به معنا) شور و عاطفه‌ي ايراني به تنهائي يعني بدون حس اخلاقي عاطفه‌اي آلوده به اغراق است كه در خدمت خودسري شاهاني مانند كيكاووس قرار مي‌گيرد.
پيمان‌شكني‌ها و بي‌اخلاقي‌هاي كيكاووس اين «جهان‌پادشاه» بزرگ كه در نهايت قساوت با دشمنان ايران و بيگانگان برخورد مي‌كند، آشكارا دستور به شكنجه مي‌دهد، فرمان كشتار جمعي گروگان‌هاي جنگي را صادر مي‌كند و بنده‌ي هوس‌هاي همسر مكارش سودابه مي‌گردد، از اوج‌هاي اخلاقي روايت‌پردازي شاهنامه است. در شاهنامه كيكاووس كه سياوش فرزند خود را به كشتن مي‌دهد، بسادگي تمام و بدون اين كه كليشه‌ي «شاه نماد وحدت ملي» برآن سايه بيفكند عريان مي‌شود و به نقد كشيده مي‌شود. اما اوج دراماتيك روايت هنگامي است كه سياوش فرزند برومند كيكاووس و پرورش يافته‌ي رستم از فرمان پدر جهان‌پادشاه خود سربرمي‌تابد و گروگان‌ها را مطابق قرارداد و توافقي كه او به آن متعهد شده بود به تورانيان ( به افراسياب) پس مي‌دهد. و با اين كار عملا خود را به كشتن مي‌دهد. او جائي در نظام فاسد شاهنشاهي كيكاووس و توطئه‌هاي سودابه براي خود نمي‌يابد. سياوش به روشني مي‌گويد كه بخاطر حرمت به پيماني كه با بيگانگان بسته است از پادشاهي چشم مي‌پوشد.


%%%


جدل ميان اخلاق و ناسيوناليسم را به شكل ديگري در قصه‌ي رستم و سهراب شاهديم. در اين جا اين جدل خود را به صورت جدل ميان رستم واقعي و رستم انتزاعي آشكار مي‌کند. رستم واقعي در خدمت رستمي قرار مي‌گيرد كه شكست ناپذير است. رستم واقعي از اين راه بر شكست پذيري خود سرپوش مي‌گذارد. سرپوشي كه ضعف نفس رستم را بايد مخفي كند. رستم واقعي با تجاهل العارف فرزند برومندش را مي‌كشد چرا كه فرزند نشانه‌ي تلخ شكست پذيري اوست.
فردوسي كه ناقل صميمي اسطوره‌ي ايراني است با شيوائي تمام ايده‌ي شكست ناپذيري را چونان يك تجريد، تابع شكست اين ايده در واقعيت ميكند. قهرمان براي پوشاندن ضعف خود در واقعيت از متافيزيك كمك مي‌گيرد. قهرمان متافيزيكي اما از ضعف نفس قهرمان در واقعيت تغذيه ميكند. اين را ما در مبارزه‌ي حاد سياسي در جامعه‌ي استبدادي خود به كرات شاهد بوده ايم.
تراژدي تسليم واقعيت به تجريد يعني به متافيزيك، از تجريد، قدرت مخوفي مي‌سازد كه در خدمت به واقعيت (به ضعف نفس قهرمان در واقعيت) خود را از ارزش تهي مي‌كند.
كيكاووس نيز با تجاهل العارف فرزند پاكيزه خوي خود سياوش را به كشتن مي دهد. اما فرزند كشي او برخلاف فرزند کشی رستم در خدمت هيچ تجريدي نيست. برعكس، او با فرمان كشتن گروگان‌ها يعني با دعوت سياوش به دروغ و پيمان شكني پيش پاي او دوراهه اي باز مي كند كه در واقع يك راهه اي بيش نيست. كيكاووس همانگونه كه رستم نيز به او هشدار مي دهد به خوبي آگاه است كه سياوش تسليم خشونت و اخلاق ستيزي او نخواهد شد. مسلما كيكاووس نيز علاقمند است كه سياوش را مانند خود به دروغ قدرت بيالايد و او را با پيرامون خود همجنس سازد.
بدينگونه است كه سياوش گروگان ها را با نقض فرمان شاه و بر اساس قراردادي كه بسته است به افراسيابي پس مي‌دهد كه همجنس كيكاووس است و پناهنده و ميهمان خود را با وجداني آسوده خواهد كشت. تراژدي سياوش تراژدي يك ايده آل و يك آرمان است كه ميان دو واقعيت زشت ( كيكاووس و افراسياب) به دام مي‌افتد دو بديل ناسيوناليست كه وحدتي اخلاقي به تضاد آن ها سامان مي دهد.
با ورود سياوش به توران، فردوسي به وابستگي كيكاووس به تاج و تخت و به همسر فريبكارش اوجي دراماتيك مي‌بخشد. اين اوج را فردوسي با نشاندادن دلبستگي پيران ويسه پهلوان و سياست‌مردِ توراني به سياوش نشان مي‌دهد و با نشاندادن اولين برخورد افراسياب با سياوش به آن كمال مي‌بخشد. افراسياب كه به رغم مكر قدرتي كه در او نهفته است به احترام سياوش از اسب خود فرود مي‌ايد. و از بي‌خردي كيكاووس كه چنين فرزندي را به عذاب مي‌افكند به تعجب مي‌افتد.
فردوسي شخصيت پيچيده‌ي سياوش را چنين به نمايش مي‌گذارد كه سياوشي كه در واقع مانند يك پناهنده‌ي سياسي به توران وارد مي‌شود، در توران شهري مي‌سازد و بر ساختمان آن تصوير كيكاووس را منقش مي‌كند. كيكاووسي را كه فرمان‌هاي غير اخلاقي او را لازم الاتباع نمي‌داند.


%%%


به منظور بررسي بيشتر نگاه انتقادي و غير جزمي فردوسي در شاهنامه از ماجراي كيكاووس به ماجراي رستم برويم تا چهره‌ي متناقض او را در شاهنامه روشن‌تر ببينيم. رستم در حمله به مازندران‌شهر براي نجات كيكاووس كه در اسارت ديو سپيد است به شيوه‌ي كيكاووس دستور مي دهد كه قبل از روبرو شدن با ديو سپيد اهالي شهر را از كودك و پير از تيغ شمشير بگذرانند و اين كشتار عام را مقدمه‌ي پيروزي خود مي‌داند. اسطوره‌ي ايراني به خوانش فردوسي شاهنامه را به آزمايشگاهي تبديل مي‌كند كه در آن گاه ارزش‌هاي ملي با ارزش‌هاي اخلاقي در تعارضي جانكاه قرار مي‌گيرند. رستم تجلي ارزش‌هاي ملي و سياوش تبلور ارزش‌هاي اخلاقي است. كاري را كه رستم در مازندران‌شهر مي كند از دست سياوش ساخته نيست.


%%%


ضعف اخلاقي رستم به هنگام گذر از هفتخوان ديو سپيد به گونه‌اي هنرمندانه و رئاليستي در شاهنامه نشان داده مي‌شود. هنگامي كه رستم در يكي از هفتخوانش اسب خود (رخش) را به چرا رها مي‌كند مالك چراگاه به او اعتراض مي‌كند كه چرا اسب او محصول مراتع او را مي‌خورد رستم بي كه پاسخي بدهد گوشهاي او را مي‌برد و كف دستش مي‌گذارد. در اين صحنه از نقل اسطوره‌اي كه با زبون كردن رستم به رستم مجرد آسيب مي‌زند پروا نمي‌كند.
بيهوده نيست كه شاهنامه آنچنان كه شجاع‌الدين شفا در مقدمه‌ي كمدي الهي نقل مي‌كند يكي از چهار اثر برزگ جهان است. و فردوسي در كنار هومر، دانته و شكسپير از بزرگترين خالقين ادبيات در جهان.
غرور ملي تا حد معين و معقولي مثبت و مطلوب است. فردوسي همانند همتايان خود اين حد را به خوبي مي‌شناسد. دانته نيز در آغاز كمدي الهي خود را فلورانسي‌اي خواند كه فلورانسي خوي نيست. هومر نيز در ايلياد با روحيه‌اي باز و فراخ صحنه‌هاي نبرد تروا و يونان را به همان شيوائي فردوسي در جنگ‌هاي ايران و توران بيان مي‌كند. پيران ويسه در سپاه توران چهره‌اي مطلوب دارد. فردوسي سنخيت مشترك او را با سياوش برجسته مي‌كند. در ايلياد هومر را نمي‌توان طرفدار يكي از دو سپاه در حال جنگ تشخيص داد. به هنگام كشته شدن و تدفين پاتروكل دوست نزديك آشيل از سپاه يونان هومر در ايلياد غوغائي براه مي‌اندازد. همانگونه كه در تراژدي كشتن هكتور قهرمان بزرگ تروا نه تنها اشك خواننده را جاري مي‌كند، بلكه زئوس را نيز منقلب و درمانده مي‌سازد. هومر در ايلياد اين شاهنامه‌ي يوناني به نبرد پر شور قهرمانان حماسي مي‌پردازد. در كتاب اديسه اما قهرمان واقعي پنه لوپه است، همسر اوليس كه تبلور تقوي وفاداري و عشق است. در شاهنامه اين نقش را فرنگيس همسر سياوش و دختر افراسياب به عهده دارد. كه خاستگاه ملي ديگري دارد. تفاوت تنها اين است كه حضور پنه لوپه در سرتاسر كتاب اديسه و بر تمام ماجراهاي آن احساس مي‌شود.
سياوش در شاهنامه تيپ آنتيگونه‌ي سوفوكل است. تقابل او با پدرش كيكاووس تقابل آنتيگونه با دائي‌اش كرئون را بخاطر مي‌آورد. آنتيگونه هم اخلاق را برتر از شاه و قانون مي‌داند. قانوني كه به هرحال توسط قدرت روز تصويب يا تفسير مي‌شود. آنتيگونه هم جانش را بر سر چالش ميان اخلاق و قدرت ( اينجا قدرت مساوي قانون است) از دست مي‌دهد. قانون هنگامي اعتبار اخلاقي يعني مشروعيت دارد كه با سطح بالاي فرهنگ در جامعه امكان تفسير خود را توسط قدرت از بالا به تنهائي محدود كند. تا چنين نباشد مبارزه‌ي اخلاقي با قانون يا با قدرت چه بسا مشروع است.


%%%


بسياري گفته‌اند كه دموكراسي امروز اروپائي ادامه‌ي دموكراسي آنتيك است. ديانت دموكراسي آنتيك، اسطوره يا ميتولوژي يوناني است. ميتولوژي اما يك ديانت بدوي است. يك ايمان كاملا متافيزيكي نيست.
اهميت امروزين اين نيمه ديانتِ پيشامذهبي، به عنوان يكي از دو سرچشمه‌ي تمدن غربي، اين است كه اقتدار تك‌گرايانه‌ي ديانت انجيلي را تعديل مي‌كند. اين دو بودگي فرهنگي راه را بر ورود مسيحيت به دوران مدرن باز كرد. و شرايط انطباق آن را با دولت حقوقي جديد فراهم كرد. اهميت ميتولوژي چونان يك منبع تمدن غربي را از اين جا مي‌توان دانست كه ايلياد و اديسه در كنار كتاب مقدس از پر فروش‌ترين كتاب‌ها در جامعه‌ي غربي بوده‌اند.
اين دوبودگي فرهنگي (مسیحیت و میتولوژی یونانی) در تاريخ اجتماعي ايران نيز بصورت دو بودگی ملی و دینی، گرچه با افت و خیز، وجود داشته است. نه تنها شاهنامه ادبيات ايراني در كل چونان يك سرچشمه‌ي ثروت ملي در چالش با فرهنگ تك‌صدا و تك‌بُني و در جهت دوبني كردن فرهنگ و تمدن ايراني به سهم خود كوشيده است. تا آنجا كه به شاهنامه مربوط است دو عامل اولا ناسيوناليسم حكومتي و استبدادي و دوما بنيادگرائي ديني جاذبه‌ي اين فرهنگ دوبني را كاسته‌اند به اين سبب پرداختن به آن كاري روشنگرانه براي تكوين پلوراليسم در ايران است.


%%%


در تراژدي يوناني قهرمان غالبا با سرنوشت خويش پيكار مي‌كند و از همين جاست كه تراژدي يوناني منتقد است و اين انتقاد را به قلمرو خدايان نيز مي‌گستراند. قهرمان تراژدي يونان به دو پاره‌ي واقعي و مجرد تقسيم نمي‌شود. و با تمام نقطه‌ضعف‌هايش يكدست است. پذيرش اصل خطا پذيري انسان در ساختار فرهنگ آنتيك است. خدايان آنتيك نيز تابع همين فرهنگ خطاپذيراند. سياوش در درباري زندگي مي‌كند كه چهره‌هاي دوشخصيتي و ناراست با خود، در آن فراوانند و او در پيرامون خود تنهاست. او برخلاف قهرمان تراژدي يونان با سرنوشتش مبارزه نمي‌كند بلكه آن را مي‌پذيرد. مي‌داند كه نتيجه‌ي خطري كه مي‌كند عذاب و نيستي است. او اين آگاهي را در جائي آشكارا به پيران ويسه مي‌گويد. او نمي‌تواند سرنوشت خود را با تبديل خود به آدمي ديگر كه در بساط فاسد كيكاووس بگنجد تغيير دهد و بازيگرانه سودابه را به نحوي دست به سر كند تا كاووس بميرد و خود به جهان‌پادشاهي برسد. پس سرنوشت سياوش در شخصيت او رقم خورده است نه اينكه بر پيشاني او نوشته شده باشد. پس مبارزه‌ي او با سرنوشتش مستلزم مبارزه با شخصيت او مي‌بود.
سياوش بدينسان شخصيتي اخلاقي است كه با هر شخصيت ديگري كه تقواي سياسي دارد بر زنجيره‌ي دراز تناسخ تكرار مي‌شود. رستم اما تكرار ناشدني است. و تنها در اسطوره مي‌زيد. سياوش اما هميشه مي‌ايد و مي‌رود. هميشه تنهاست و به سرنوشت خود افتخار مي‌كند.
ايزد (خدا) در اسطوره‌ي ايراني به اين سبب ذات مفيد و محترمي است كه سياوش مي‌تواند با استناد به برتري او بر پادشاه از فرمان ستمگرانه‌ي پادشاه سربتابد. اين همان ذات محترمي است كه آنتيگونه به آن تكيه مي‌كند تا بتواند در برابر كرئون بايستد كرئوني كه به استناد قانون جسد برادر او را به اتهام خيانت ممنوع‌الدفن مي‌كند. يعني قانوني كه مردگان را نيز مجازات مي‌كند. آنتيگونه نيز مانند سياوش يك تيپ اخلاقي است.


%%%


در برابر اسفنديار رستم از عزت نفس انساني‌اش دفاع مي‌كند و نه از يك رستم تجريدي كه بايد شكست ناپذير باقي بماند. عزت نفسي كه گشتاسب پادشاه ايران مي‌خواهد آن را از بين ببرد. براي دفاع از اين عزت نفس فردوسي از رستم يك چهره‌ي اخلاقي مي‌سازد. رستمي كه موضوع توطئه و قرباني ضعف نفس و دين‌مداري پادشاه ايران است. پادشاهي كه دين زرتشتي را به دين رسمي و دولتي تبديل مي‌كند و براي گستراندن آن از قهر و شمشير سود مي‌جويد. به گفته‌ي استاد محجوب رستم و زال ظاهرا بخاطر نپيوستن به مذهب گشتاسب مورد غضب قرار مي‌گيرند. او به پسرش اسفنديار ماموريت مي‌دهد كه رستم را دست و پا بسته به حضور او بياورند. فردوسي روح كوچك گشتاسب شاه را در شيفتگي او به تاج و تخت به تصوير مي‌كشد. و نشان مي‌دهد كه او چگونه فرزند خود را در اين راه به كام مرگ مي‌فرستد.
پس از گشتاسب نوه‌ي او بهمن پسر اسفنديار به پادشاهي مي‌رسد بهمن شاه نيز كه اسير قدرت است، و روح كوچك خود را از پدربزرگش به ارث برده است به انتقام خون اسفنديار به زابلستان حمله مي‌كند و آنجا را به خاك و خون مي‌كشد. او توطئه‌گري را در دربار گشتاسب شاه در اوان جواني آموخته بود و به روزگار جواني نيز يكبار به گونه‌اي ناجوانمردانه قصد كشتن رستم را مي‌كند كه رستم پس از دفع خطر با بزرگ نظري آن را نديده مي‌گيرد.
پس بهمن شاه دودمان زال و رستم را نابود مي‌كند جسد زخمي فرامرز فرزند رستم را به دار مي‌كشد و بر پاي زال برغم تقاضاي بخشش او بند مي‌افكند.
خشونت بهمن شاه تا حدي پيش مي‌رود كه قلب رودابه مادر رستم چنان به درد مي‌آيد كه نابودي دودمان شاهنشاهي بهمن را آرزو مي‌كند. و اين، پشوتن برادر اسفنديار را به نگراني مي‌افكند و به بهمن شاه توصيه مي‌كند كه از زابلستان خارج شود.


%%%


بدينسان فرهيختگي و انتقادگرائي فردوسي از تنگ‌انديشي ويكدست‌نگري ناسيوناليستي كاملا سواست. نگرش انتقادي فردوسي بعد اخلاقي دارد و از تجربه‌ي عملي او در شناخت شاهان در روزگار خود او مايه مي‌گيرد. مدح فردوسي از شاه محمود را تنها بايد جزئي از فورماليسم و نياز جبري در زندگي هنرمند در شرايط استبدادي دانست. همچنان كه در مورد مورخ معاصر او ابوالفضل بيهقي چنين است. در تاريخ بيهقي مي‌بينيم با چه ظرافت و بندبازي و در پوشش تعارفات مرسوم چگونه مفاسد و ارواح كوچك و زبون شاهان غزنوي را در تاريخ خود ثبت مي‌كند. اين فرهنگ منتقد، اين روش انتقاد در شاهنامه و كتاب بيهقي است كه آن‌ها را شيرين و ماندني مي‌كند. و بويژه شاهنامه را شناسنامه‌ي ملي ايرانيان مي‌كند. شناسنامه‌‌ي ملي همه‌ي ايرانيان. چپ‌ها، راست‌ها، مياني‌ها و ديگران و محوري تاريخي براي وفاق ملي در فرهنگ و سياست و دين.

۲ نظر:

  1. عرض تبریک وخسته نباشید خدمت استاد عزیز وامید به پیروزی

    پاسخحذف
  2. سلام جناب ناصر کاخساز
    سال هاست دارم به شاهنامه خوانان می گویم، فردوسی ناسیونالیست نیست، بلکه بعضی مردم سبک سر تلاش کرده اند از آن اندیشمند بزرگ برای پیشبرد اهداف خود، آن چهره ای را بسازند که به درد خودشان بخورد. فردوسی اما از کم نظیران جهان است.
    بسیار خوشحالم که شناختی چنین زیبا از دهقان نجیب توس دارید.
    بابت این ژرف نگری از شما تشکر می کنم.
    در ضمن کامنتی در پای مقاله ی شما در ایران امروز، برای قدر دانی از این کار نیکتان نهادم، که منتشر نشد، چرا؟ نمی دانم. با کمال ادب و احترام خدمت شما نوشته بودم.
    همیشه پیروز و شاد باشید
    در ضمن اینجا نوشتن خیلی مشکل است، دایماً گیر می کند. این پیام کوتاه نزدیک بیست دقیقه وقت برد، فکر کنم اشکالی است که باید رفع شود.
    لیثی حبیبی - م. تلنگر

    habibileisi@googlemail.com

    پاسخحذف