قطرهای از شب
چکید
و تاریکی
دم به دم، بزرگ و بزرگ تر شد
در رگهای خیابان
نور، زمزمه کرد
و گلولههای «متبرک»
چهرهی روشنِ زمزمه را مشبک کردند.
صورت ماه پر از خون شد
کوچهها گریستند.
این، ملانکولیِ توفان است،
نالهی نور است که میشکفد
تا بتوفد
پرندگان آوا
تا ژرفای افتادن
بالیدند
تا «ندا»ی زمزمه را
در اعماق
بنیوشند
و خدا صورت ابریاش را
با دستهای اثیری
پوشاند
ناصر کاخساز
تیرماه 1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر