سوسیال دموکراسی برخلاف میم- لام، تنها یک اندیشهی جهانی و عام نیست؛ بلکه ترکیبی است از دموکراسی و سوسیالیسم، یعنی آزادیخواهی و عدالت گرایی، که بر بستر تحول ملی رشد میکند و تاریخ ملی و سنتها و علایق و مذهب مردم را در نظرات خود وارد میکند. چرا که تحول سوسیال دموکراتیک را با تحول عرفی در زندگی مردم همبافت میبیند. سوسیال دموکراسی برتمامیت ارضی تاکید میکند و به نشانههای ملی، مانند پرچم و سرود ملی، احترام میگذارد و با این برخورد پیوند خود را با مردم استوار میکند.
پیوند سوسیالیسم با دموکراسی یک ایدهی کلی و انتزاعی نیست، بلکه به معنای پیوند مادی با لیبرالیسم سیاسی در جامعه است. بدون احترام گذاشتن به لیبرالیسم سیاسی، که خود از تحول عرفی میجوشد، پیوند مادی با زندگی تاریخی مردم، که پیوندی عرفی است، ناممکن است.
نمیتوان ایدهای را که به تقدم آزادی بر عدالت باور ندارد ایدهی سوسیال دموکراتیک نامید. با تقدم آزادی بر عدالت است که سوسیال دموکراسی با بورژوازی سازش میکند. بدون این سازش، دموکراسی بیمعناست. لنین درست به همین سبب که سوسیال دموکراسی را با تقدم عدالت بر آزادیخواهی ناهمخوان میدید، از سوسیال دموکراسی برید. او گفت: « سوسیال دموکراسی جامهی چرکینی است که باید آن را بدور انداخت.» و نشان داد که نمیتوان با ایدهی لنینی باور سوسیال دموکراتیک داشت.
برخی هنوز در اندیشهی یک سوسیال دموکراسی به سبک حزب سوسیال دموکرات روسیهاند. در حالی که حزب سوسیال دموکرات روسیه حامل تحول انقلابی به سوی یک دیکتاتوری مسلکی بود. سوسیال دموکراسی روسیه محصول یک جامعهی نیمه فئودال- نیمه سرمایهداری بود و در نتیجه به تمامیتی انقلابی و ایدئولوژیک فرا رویید. یعنی سوسیال دموکراسی روسیه بستر تحول ایدئولوژیک بود و نتوانست بر بستر ملی و عرفی تحول اجتماعی رشد کند. دیکتاتوری انقلابی روسیه محصول ناتوانی در انطباق سوسیال دموکراسی با بستر تحول ملی بود. انحراف انترناسیونالیستی به آن شکل فاجعه بار، بازتاب همین ویژگی بود و از آنجا به سایر احزاب ایدئولوژیکِ جهان صادر شد.
سوسیالیسم چونان اندیشهای جهانی، از اجتماعیون عامیون که بگذریم، به طور مشخصتر با انشعاب خلیل ملکی و دوستانش از حزب توده، بر بستری ملی تکوین یافت. با منها کردن این فرایند ملی یا نادیده گرفتن آن، سوسیال دموکراسی انتزاعی میشود. این تجربهی ملی و آزادیخواهانه به سوسیالیسم غیرایدئولوژیک در ایران شکل داد. نفرت چپهای ایدئولوژیک به واژهی ملی از نادیده گرفتن این فرایند ناشی میشود. در این تجربه نه تنها ایدئولوژی، یعنی اعتقاد بستهبندی - که عدالت را بر آزادی مقدم میداند- رد شد، بلکه اخلاق مبارزاتی نیز شفاف شد و رویکرد به لگالیسم با پیوستن به جنبش ملی معنای روشن و شفاف یافت. لگالیسم منهای شفافیت اخلاقی تنها یک لگالیسم ابزار گرایانه برای دستیابی به اهداف غیرلگالیستی است. لاپوشانی کردن اعتقادات و مسکوت گذاشتن آنها در اتحادهای سیاسی، خلاف شفافیت اخلاقی است.
با ناسیونالیسم گروهی و بلوکهای بستهی عاطفی نه میتوان لگالیست بود ونه سیوسیال دموکرات. پس نمیتوان از اتحاد سوسیال دموکراتیک سخن گفت و آرم سازمان چریکهای فدایی خلق را با مسلسل و داس و چکش منقوش بر آن به بهانههای گوناگون مانند نقل و نبات این سو و آن سو منتشر کرد.
برای رهایی از بحرانهای سیاسی و ایدئولوژیک نمیتوان از سوسیال دموکراسی ابزار ساخت.
بدیهی است در موقعیت کنونی ما به یک اتحاد سوسیال دموکرتیک نیاز داریم. اما پیش شرط این اتحاد دو «نفی» است:
1- نفی مارکسیسم به مثابه ایدئولوژی.( هرچند مارکسیسم بدیهی است چونان ایدهای انسانی میتواند یک خط کلی راهنما باشد.) باور به ایدئولوژی آزاد است و باید از این آزادی دفاع کرد. از آزادی کمونیسم نیز باید دفاع کرد. اما ایمان به مارکسیسم را نمیتوان سوسیال دموکراسی نامید. اتحاد چپ آلمان نیز، هرچند هدف آن، دستکم در اندیشهی رهبران اصلی، دستیابی به یک سوسیالیسم غیرایدئولژیک است، اتحاد سوسیال دموکراتیک نامیده نمیشود. چرا که باورهای ایدئولوژیک و بستهبندی شده هنوز هم در ساختار آن، بویژه در تشکیلات آلمان شرقی پیشین، نیرومند است. اما تاریخ ایران ویژگیهای دیگری دارد. تضاد در ایران بین تحول ملی و تحول ایدئولوژیک است؛ بین عرف و ایدئولوژی است؛ بین دیکتاتوری از هرگونهی آن با دموکراسی است؛ بین فرهنگ ساده لوحانهی عدالت پرستی و آزادیخواهی مبتنی بر عدالت و اقتصاد اجتماعی است. یعنی ما تا با زبانی شفاف به مردم نگوییم که به هیچ ایدئولوژی قاطعی باور نداریم، در بافت تحول ملی و عرفی آنها قرار نخواهیم گرفت. سوسیال دموکراسی جمع بندی این تجربه است. مرزبندی قاطع با قاطعیت ایدئولوژیکی است.
2- پیش شرط دوم نفی حاکمیت دینی است . رد خط سازش با حاکمیت دینی ایران، با رد «مارکسیسم به مثابه ایدئولوژی» همبافت است. این دو نفی در هم تنیدهاند. با اعتقاد ایدئولوژیک نمیتوان با ایدئولوژی حاکمیت دینی به گونهای اساسی و ذاتی اختلاف داشت. سازش با حاکمیت دینی در گذشته، که اکنون نیز به شکلهای ظریفتری وجود دارد، به سبب همین ناروشنیها و ناشفافیها بوجود آمدهاند.
پیوند سوسیالیسم با دموکراسی یک ایدهی کلی و انتزاعی نیست، بلکه به معنای پیوند مادی با لیبرالیسم سیاسی در جامعه است. بدون احترام گذاشتن به لیبرالیسم سیاسی، که خود از تحول عرفی میجوشد، پیوند مادی با زندگی تاریخی مردم، که پیوندی عرفی است، ناممکن است.
نمیتوان ایدهای را که به تقدم آزادی بر عدالت باور ندارد ایدهی سوسیال دموکراتیک نامید. با تقدم آزادی بر عدالت است که سوسیال دموکراسی با بورژوازی سازش میکند. بدون این سازش، دموکراسی بیمعناست. لنین درست به همین سبب که سوسیال دموکراسی را با تقدم عدالت بر آزادیخواهی ناهمخوان میدید، از سوسیال دموکراسی برید. او گفت: « سوسیال دموکراسی جامهی چرکینی است که باید آن را بدور انداخت.» و نشان داد که نمیتوان با ایدهی لنینی باور سوسیال دموکراتیک داشت.
برخی هنوز در اندیشهی یک سوسیال دموکراسی به سبک حزب سوسیال دموکرات روسیهاند. در حالی که حزب سوسیال دموکرات روسیه حامل تحول انقلابی به سوی یک دیکتاتوری مسلکی بود. سوسیال دموکراسی روسیه محصول یک جامعهی نیمه فئودال- نیمه سرمایهداری بود و در نتیجه به تمامیتی انقلابی و ایدئولوژیک فرا رویید. یعنی سوسیال دموکراسی روسیه بستر تحول ایدئولوژیک بود و نتوانست بر بستر ملی و عرفی تحول اجتماعی رشد کند. دیکتاتوری انقلابی روسیه محصول ناتوانی در انطباق سوسیال دموکراسی با بستر تحول ملی بود. انحراف انترناسیونالیستی به آن شکل فاجعه بار، بازتاب همین ویژگی بود و از آنجا به سایر احزاب ایدئولوژیکِ جهان صادر شد.
سوسیالیسم چونان اندیشهای جهانی، از اجتماعیون عامیون که بگذریم، به طور مشخصتر با انشعاب خلیل ملکی و دوستانش از حزب توده، بر بستری ملی تکوین یافت. با منها کردن این فرایند ملی یا نادیده گرفتن آن، سوسیال دموکراسی انتزاعی میشود. این تجربهی ملی و آزادیخواهانه به سوسیالیسم غیرایدئولوژیک در ایران شکل داد. نفرت چپهای ایدئولوژیک به واژهی ملی از نادیده گرفتن این فرایند ناشی میشود. در این تجربه نه تنها ایدئولوژی، یعنی اعتقاد بستهبندی - که عدالت را بر آزادی مقدم میداند- رد شد، بلکه اخلاق مبارزاتی نیز شفاف شد و رویکرد به لگالیسم با پیوستن به جنبش ملی معنای روشن و شفاف یافت. لگالیسم منهای شفافیت اخلاقی تنها یک لگالیسم ابزار گرایانه برای دستیابی به اهداف غیرلگالیستی است. لاپوشانی کردن اعتقادات و مسکوت گذاشتن آنها در اتحادهای سیاسی، خلاف شفافیت اخلاقی است.
با ناسیونالیسم گروهی و بلوکهای بستهی عاطفی نه میتوان لگالیست بود ونه سیوسیال دموکرات. پس نمیتوان از اتحاد سوسیال دموکراتیک سخن گفت و آرم سازمان چریکهای فدایی خلق را با مسلسل و داس و چکش منقوش بر آن به بهانههای گوناگون مانند نقل و نبات این سو و آن سو منتشر کرد.
برای رهایی از بحرانهای سیاسی و ایدئولوژیک نمیتوان از سوسیال دموکراسی ابزار ساخت.
بدیهی است در موقعیت کنونی ما به یک اتحاد سوسیال دموکرتیک نیاز داریم. اما پیش شرط این اتحاد دو «نفی» است:
1- نفی مارکسیسم به مثابه ایدئولوژی.( هرچند مارکسیسم بدیهی است چونان ایدهای انسانی میتواند یک خط کلی راهنما باشد.) باور به ایدئولوژی آزاد است و باید از این آزادی دفاع کرد. از آزادی کمونیسم نیز باید دفاع کرد. اما ایمان به مارکسیسم را نمیتوان سوسیال دموکراسی نامید. اتحاد چپ آلمان نیز، هرچند هدف آن، دستکم در اندیشهی رهبران اصلی، دستیابی به یک سوسیالیسم غیرایدئولژیک است، اتحاد سوسیال دموکراتیک نامیده نمیشود. چرا که باورهای ایدئولوژیک و بستهبندی شده هنوز هم در ساختار آن، بویژه در تشکیلات آلمان شرقی پیشین، نیرومند است. اما تاریخ ایران ویژگیهای دیگری دارد. تضاد در ایران بین تحول ملی و تحول ایدئولوژیک است؛ بین عرف و ایدئولوژی است؛ بین دیکتاتوری از هرگونهی آن با دموکراسی است؛ بین فرهنگ ساده لوحانهی عدالت پرستی و آزادیخواهی مبتنی بر عدالت و اقتصاد اجتماعی است. یعنی ما تا با زبانی شفاف به مردم نگوییم که به هیچ ایدئولوژی قاطعی باور نداریم، در بافت تحول ملی و عرفی آنها قرار نخواهیم گرفت. سوسیال دموکراسی جمع بندی این تجربه است. مرزبندی قاطع با قاطعیت ایدئولوژیکی است.
2- پیش شرط دوم نفی حاکمیت دینی است . رد خط سازش با حاکمیت دینی ایران، با رد «مارکسیسم به مثابه ایدئولوژی» همبافت است. این دو نفی در هم تنیدهاند. با اعتقاد ایدئولوژیک نمیتوان با ایدئولوژی حاکمیت دینی به گونهای اساسی و ذاتی اختلاف داشت. سازش با حاکمیت دینی در گذشته، که اکنون نیز به شکلهای ظریفتری وجود دارد، به سبب همین ناروشنیها و ناشفافیها بوجود آمدهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر