۱۳۹۰/۱/۲۴

جنبش سبز، چرخش جامعه شناختی در ایران

پیش نویس سخنرانی در دانشگاه استانفورد – مرکز مطالعات ایران.
سخنرانی و توضیحات و پرسش و پاسخ را در 9 بخش در یوتیوب – در آدرس (kakhsaz stanford) می توان دید و شنید.




اصطلاح چرخش جامعه شناختی را از این رو بکار می برم که تغییر اجتماعی برای بیان منظور من نارسا است. تغییر اجتماعی گاه تغییری محدودتر، و گاه حتا برعکس، تغییری زیرساختی تر –اقتصادی تر -را بیان می کند. و هیچ یک از این دو مراد من نیست.
تغییر در زیرساخت اقتصادی که همان تغییر اجتماعی است، می تواند مانع چرخش جامعه شناختی بشود. تاکید بر عدالت خواهی و تغییر ساختار اقتصاد سیاسی که با مخالفت با لیبرالیسم سیاسی صورت می گیرد، تضاد اقتصاد گرایی را با تئوری آزادیخواهی نشان می دهد و به همین سبب است که من چرخش جامعه شناختی را برای جامعه ی در حال گذار به مدرنیته، از دگرگونگی در زیرساخت اقتصادی اساسی تر و بنیانی تر میدانم. چرخش جامعه شناختی را از بررسی موقعیت های پنج گانه ی زیر می شناسیم:

{پیش تر بگویم که موقعیت را با وضعیت متفاوت می دانم: موقعیت، وضعیتی متغیر است . وضعیت، ایستا است و بر شرایط طبیعی و پیشامدنی نیز اطلاق می شود. جان لاک شرایط پیش از شکل گیری جامعه ی مدنی را وضعیت طبیعی می خواند. با زوال وضعیت طبیعی است که جامعه ی مدنی که ترکیبی از موقعیت های اجتماعی است به هستی می آید. }


1- موقعیت متافیزیکی
اسلامی شدن انقلاب، نتیجه ی پیروزی یکی از اطراف مبارزه ای متافیزیکی بود. چرا که ازجایگاهی متافیزیکی صورت می گرفت.
بی حاصلی این جنگ متافیزیکی این پرسش را بوجود آورده است که اصلا چرا باید علیه متافیزیک جنگید و نشان داده است که جدال با متافیزیک گوهر روشنگرانه ندارد و با ساختار دموکراسی همخوان نیست. اکنون جامعه ی ایران به این حقیقت پی برده است که مبارزه ی آنتی متافیزیکیِ گذشته بر سوء تفاهم مبتنی بوده است. آزادی در متافیزیک پایه ی اصلی فرهنگ دموکراتیک است. این دریافت پست متافیزیکی در جامعه ی ایران حاصل تجربه ی حکومت اسلامی است.
طرح شعار «مذهب حریم خصوصی است»، که پایه ی اندیشه ی دموکراتیک است، با آتئیسم سیاسی و جدال ضد متافیزیکی ناهمساز است. بدین گونه چرخش در برخورد با متافیزیک، راه تفاهم و وفاق ملی را گشوده است.


2- موقعیت نسلی
جامعه ی ایران در دهه ی بیست یک نیمه دموکراسی را تجربه کرد که زاده ی خلا قدرت، پس از برکناری رضاشاه بود.
در این نیمه دموکراسی شاهد دو صف بندی بودیم:
نخست صف بندی عدالت خواهی سوسیال دموکراتیک در برابر عدالت خواهی ایدئولوژیک که در میان جامعه ی روشنفکری نسل اول شکاف انداخت . گرایش سوسیال دموکراتیک گرچه در این صف بندی تنها لایه ای بسیار نازک را در بر می گرفت و توان برابری با زرادخانه ی ایدئولوژیک را نداشت، اما با این همه نقش معنوی خود را در شکست ایدئولوژیسم بازی کرد و راه را برای ورود روشنفکران عدالت خواه به جنبش ملی گشود.
دوم صف بندی لیبرالیسم سیاسی با ساختار دیکتاتوری سیاسی که به واکنشی ملی فرارویید. قلمرو این جدال سیاسی به کل جامعه ی ایران گسترش یافت. در این پهنه، برخلاف جامعه ی روشنفکری که در آن چیرگی با روشنفکران ایدئولوژیک بود، لیبرالیسم سیاسی و گرایش ملی چیرگی داشت.
به این ترتیب ناظر شکاف جامعه ی روشنفکری با بقیه ی جامعه ی ایرانی بودیم. شکافِ میان جامعه ی روشنفکری و جامعه ی ملی، مانع رشد فرهنگ لیبرالیستی در جامعه ی ایران شد و راه را برای پیروزی کودتای بیست و هشت مرداد، که به همه ی صف آرایی ها پایان داد، هموار کرد.
پس از خفقان هفت ساله، میان سال های سی و نه تا چهل و دو، جامعه ی ایران یک نیمه دموکراسی دیگر را تجربه کرد. در این دوران نسل دیگری پا به میدان گذاشت که مواریث ایدئولوژیک نسل اول را رد می کرد و به قانونیت و اندیشه ی سکولار پایبند بود. این نسل دوم گرچه ظرفیت و توانایی لیبرالیستی جامعه ی ما را در مقیاسی گسترده به نمایش گذاشت، اما با سد ستبر دیکتاتوری سیاسی حاکم رویارو شد و نتوانست خواست های لیبرالی خود را در همه ی پهنه ها محقق کند و گرچه از نظر اجتماعی و نیز در پهنه ی هنر و ادبیات روند سکولاریزاسیون در جامعه را تسریع بخشید اما از نظر سیاسی در بن بستی ایدئولوژیکی بدام افتاد.
واقعه ی پانزده خرداد چهل و دو روند سکولاریزاسیون در سیاست و ایدئولوژی را گسست. پانزده خرداد چهل و دو برای آیت الله خمینی همان نقشی را بازی کرد که انقلاب 1905 برای لنین بازی کرد. همان گونه که لنین انقلاب 1905 را خاستگاه (Watershed) انقلاب اکتبر خواند، پانزده خرداد نیز خاستگاه انقلاب مذهبی بود. پانزده خرداد سرنوشت سازترین برش تاریخ اجتماعی ما بود.
طی سی سال یکه تازی بنیادگرایان مذهبی، روند تکوین نسلی دیگر به کمال رسید. نسلی که دست آوردهای سکولار - ملی نسل دوم را کامل کرد. این نسل، که می توان آن را نسل سوم نامید، با ویژگی های اجتماعی و فرهنگی زیر به هستی آمده است:
1- فاقد ایدئولوژی مذهبی و یا هر ایدئولوژی دیگری است.
2- بجای سازماندهی عمودی به سازماندهی افقی گرایش دارد.
3- در برابر ساختار حاکمیت دینی واکنش ضد مذهبی ندارد.
4- سیاسی، به معنای مرسوم آن، نیست.
5- به بستر عرفی و ملی تحول اجتماعی بازگشته است.
6- بجای تفاهم های محدود و استراتژیکِ گذشته، به تفاهم ملی روی آورده است.


حساسیت روشنفکران به نام سبز جنبش این نسل ناشی از نشناختن این ویژگی هاست.
این ویژگی ها نشان می دهند که با جنبش سبز یک چرخش اساسی و جامعه شناختی در جامعه ی ایران رخ داده است. با توجه به نکات بالا روشن است که جنبش سبز را نباید با جنبش اصلاح طلبی یکی دانست. چرا که اصلاح طلبی از تحول ملی می هراسد و به تفاهم فرامذهبی با تردید می نگرد. جنبش سبز در پی به بن بست رسیدن جنبش اصلاح طلبی به هستی آمد. این جنبش بازتاب خواست های نسل جوان است: خواست یک زندگی بهتر و درخور یک شهروند ملی با افقی جهانی. و برخلاف جنبش اصلاح طلبی سکولار و غیر سیاسی و غیر ایدئولوژیک است. جهت گیری غیرسیاسی نسل سوم سبب شده است که این نسل شکل سازماندهی عمودی را نفی کند و به حکم ضرورت به سازماندهی مبارزات اجتماعی به شکل افقی، روی آورد.


3- موقعیت عرفی
عرف قواعدی است که برای حل مسائل اجتماعی، توسط عقل سلیم ، چونان آلترناتیوی در برابر قواعد ثابت شرع شکل می گیرد. در قرون میانه نقش عرف در زندگی اجتماعی غایب بود. چرا که قواعد شرعی بر تمام شئون زندگی اجتماعی مسلط بود. عرف به این تعبیر با عصر جدید به هستی آمد و به صورت حقوق مدنی نانوشته ای بین مذهب و حقوق مدون قرار گرفت. خاستگاه تاریخی سکولاریسم در همین جا نهفته است. عرف با این تعبیر خالق بزرگترین و موثرترین چرخش اجتماعی در تاریخ بشر بوده است؛ چرا که شکل گیری عرف با تحول ملی که به تکوین دولت مدرن می انجامد، در ارتباط است. عرف، زمینه ی اصلی جدایی دین از دولت است. هنگامی که عرف به چیرگی قواعد مذهبی پایان می دهد، به طور طبیعی دولت دینی دیگر نمی تواند به موجودیت خود ادامه دهد.
بزرگ ترین دست آورد تاریخی عرف در عصر جدید این بود که مانع ورود دولت به قلمرو تقدس متافیزیکی شد. ورود دولت به قلمرو تقدس متافیزیکی در ایران، نفی دست آوردهای عرفی است و خصلت ضد ملی دارد. مذهب عرفی مذهبی است که دولت را در حریم تقدس متافیزیکی خود راه نمی دهد.


در سال هزار و نهصدو سي وچهار، يكسال پس از پيروزي هيتلر در انتخابات، كليسا خطر دولت اعتقادي را جدي مي بيند و در بيانيه ي اعلام مواضع ( بيانيه بارمر) به روشني مي نويسد كه:” دولت نبايد به حريمِ تقدسِ متافيزيكي(metaphysischer Weihe) وارد شود...“ چرا كه از اين راه جدل ناپذير مي شود. پس از هزارو نهصد و سي چهار درست همان خطري محقق مي شود كه كليسا آن را در اعلاميه ي بارمر گوشزد كرده بود، يعني دولت فاشيستي، به قدرتي جدل ناپذير تبديل مي شود. چرا؟ چون به حريم ”داعيه هاي اعتقادي“ (Glaubenssätze) وارد مي شود.
بیانیه كمي بعد اضافه مي كند كه: ” دولت بر اساس وظايفي كه دارد تعريف مي شود و و ظايف او ”مناسبات انساني و همه ي مسائلي است كه در عرصه ي استدلالي خرد“ مي گنجند. يعني شامل مناسبات متافيزيكي و قلمرو اعتقادها نمي شود. جالب این است که کلیسا در بیانیه ی اعلام مواضع، دولت دینی را در موقعیتی رد می کند که دولت فاشیستی در حال چیرگی یافتن است . یعنی بیانیه، مخرج مشترک دولت فاشیستی و دولت دینی را که دولت اعتقادی است نشان می دهد.
با اين ترتيب مي توان گفت كه دولت اعتقادي مرز ميان عرصه ی اعتقادها و دانش حقوق و مناسبات انساني را از ميان بر ميدارد و همه ي اين مناسبات را در هم مي تند و يك کاسه مي كند. پس دولت اعتقادي صرفنظر از اين كه موافق متافيزيك باشد يا مخالف آن، متافيزيكي است و در بافت سياسي آن نمي توان زندگي كرد. جنبش خود جوش نسل جوان در ایران یکبار دیگر این حقیقت را به اثبات رساند.


4- موقعیت سازماندهی
در پارادایم تقدم عدالت بر آزادی، سازماندهی عمودی، یا سازماندهی گود، حاکم بود که از ایدئولوژی تغذیه می کرد. باور به آزادی فردی و حقوق بشر و رد تقدم اعتقاد مذهبی و ایدئولوژیک بر آن ها، این شکل از سازماندهی را، که سازماندهی ای غیر آزاد بود، از اعتبار انداخت. سازمان عمودی مکانیسمی است که در ذات خود با دینامیسم آزادیخواهی تعارض دارد. اندیشه ی آزاد، به گونه ای خود به خودی، به سازماندهی افقی تمایل دارد. سازماندهی افقی، بر خلاف سازماندهی عمودی، به نخبگان اعتقادی متکی نیست. در جنبش سبز ایران، و پیش تر در مبارزات نهضت ملی و اکنون در خیزش های مردمی کشورهای عربی، این گونه سازماندهی کارایی خود را نشان داده است. افقی بودن تنها یک ویژگی شکلی نیست؛ تفکر آزادیخواهی یک تفکر فراگیر است و با فرو رفتن در گودی های ایدئولوژیکِ سازمان عمودی و ژرفناهای تاریک و مبهم آن نا همخوان است.


5- موقعیت ملی و جهانی
گرایش های ایدئولوژیک (اسلامی و جز آن) احساس ها و علاقه های ملی را دور می زنند و بر انترناسیونالیسم اعتقادی تاکید می ورزند. بر پایه ی این انترناسیونالیسم است که نظریه ی صدور انقلاب، مشروعیت پیدا می کند. کم بها دادن به عنصر ملی، از کلیت آفرینی ایدئولوژی و عدالت خواهی آن بر می خیزد. و بی توجهی به عنصر ملی و کم بهادادن به آن یکی از علت های شکست نظامهای مسلکی (سوسیالیستی و اسلامی) است.
شناسه ی عمده ی چرخش پارادایمی موجود جانشین شدن اونیورسالیسم حقوق بشر و فرد گرایی بشر دوستانه، بجای انترناسیونالیسم اعتقادی است. حلقه ی ارتباطی فردگرایی بشر دوستانه و اونیورسالیسم حقوق بشری، گرایش ملی است. عرف در عصر جدید بر همین بستر ملی شکل گرفت و به چیرگی کلیت گرایی اعتقادی پایان داد. اکنون نیز، بویژه در جوامع در حال گذار به مدرنیته ، یعنی به اونیورسالیسم حقوق بشری، عنصر ملی نقش عمده ای دارد. در کشورهای عربی شاهد خیزش ملی هستیم. در ایران نیز ملت گرایی رمانتیک ( و نه ناسیونالیسم ایدئولوژیک و یکسو نگر) کلیت گرایی اعتقادی حاکم را به بن بست کشانده است. ویژگی ملت گرایی رمانتیک در چرخش پارادایمی موجود، فرد گرایی بشر دوستانه است. فرد گرایی بشر دوستانه در نگرش ملی بطور طبیعی خصلتی جهان شمول، یعنی اونیورسال، دارد. به همین سبب است که این گونه ی جدید ملت گرایی رمانتیک، جنبشی ناسیونالیستی نیست و بر ایده ی شهروند جهانی (welt burger) مبتنی است. به این ترتیب مشکل حل ناشدنی جمهوری اسلامی مشکلی دوسویه است که از یکسو از تضاد عنصر ملی با بنیاد گرایی بر می خیزد و از سوی دیگر از تضاد با نسل جدیدی که چونان شهروندی جهانی بر بستر ملی رشد می کند.


در چنین فضای دگرگون شده ای ایدئولوژی و اعتقاد گرایی دینی با بحرانی ژرف و غیرقابل حل مواجه اند که راه گریزی از آن وجود ندارد. عدالت گرایی بدون چرخیدن بر چرخه ی آزادی خواهی، پی آمدی ارتجاعی دارد. تئوری ضد امپریالیستی با فرهنگ و آزادی متضاد است، و در خدمت ارتجاع مذهبی در آمده است. هم اکنون در کشورهای عربی و در ایران با سنتز جدیدی مواجه ایم: اتحاد مدرنیته ای با جهان غرب- که خواست همگانی جامعه های در حال گذار به مدرنیته است و دستیابی به مدرنیته بدون آن ناممکن است. بر این سنتز در دو دهه ی گذشته من پا فشرده ام.
اتحاد مدرنیته ای با غرب، در چرخش پارادایمی موجود به استقلال سیاسی آسیب نمی زند. آنچه که در پارادایم گذشته به استقلال سیاسی آسیب می زد، تکیه نداشتن دولت ها بر ساختار دموکراتیک اجتماعی بود.


فروردین 1390

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر