پلنگِ قلهی حس
در درهی بین دو موج
مخمل آب را میجود و
آبی میشود
از بلندای دریا، پلنگ
چکه چکه می چکد و
در منحنی تواضع موج
غرقه می شود
بر پستانهای تُرد آب
ماه میخرامد
پلنگِ دریا میخروشد
و سکوتِ ساحل میترکد
در فاصلهی نتها صدا پلکهایش را میبندد
پلکهای بستهی حس
ملانکولی فریاد را مینیوشند
سکوت، استعداد ساحل است
برای فهمیدن دریا.
تو، سکوتِ ساحل
و ذاتِ صدایی
که در حنجرهی پلنگ میپیچد
تا از چکاد رفیع موج
خود را در آغوش ساحل
بیافکند
و تا شنها
جای پایِ برهنهی پلنگ را
- که بلندی ها را رها کرد-
در آغوش بگیرند.
آوریل 2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر