۱۳۹۰/۲/۲۱

پلنگ در دریا


پلنگِ قله‌ی حس
در دره‌ی بین دو موج
مخمل آب را می‌جود و
آبی می‌شود


از بلندای دریا، پلنگ
چکه چکه می چکد و
در منحنی تواضع موج
غرقه می شود





بر پستان‌های تُرد آب
ماه می‌خرامد


پلنگِ دریا می‌خروشد
و سکوتِ ساحل می‌ترکد
در فاصله‌ی نت‌ها صدا پلک‌هایش را می‌بندد


پلک‌های بسته‌ی حس
ملانکولی فریاد را می‌نیوشند


سکوت، استعداد ساحل است
برای فهمیدن دریا.


تو، سکوتِ ساحل
و ذاتِ صدایی
که در حنجره‌ی پلنگ می‌پیچد
تا از چکاد رفیع موج
خود را در آغوش ساحل
بیافکند


و تا شن‌ها
جای پایِ برهنه‌ی پلنگ را
- که بلندی ها را رها کرد-
در آغوش بگیرند.


آوریل 2011

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر