از نردبان موجها
پایین میآیی
بر فرش سرخ ساحل
پا میگذاری
و نردبان، به انتظار لحظهی بازگشتات
تا میخورد
نزدیکی، نقطهی متحرکی است
که خط ثابت دوری را تفسیر میکند
عشق، آتشی است
که در دامنههای فاصله روشن میشود
رقابت بالندهی دو حس
وقتی که پرندهی بوسه بر فراز لبها پرواز میکند.
خط ممتد جرقهها
در آتشبازیِ یک شب دیجور زمستانی
که انسان در آن - به قهر- افکنده شد
از نهانگاهِ تاریکِ ذات
بیرونات میکشد
تا ...
ملکوتِ روشنِ هویدایی.
شمشیر تیز موج
برای کشف موسیقی
حنجرهی دریا را میشکافد
و خود به هزاران قطره تجزیه میشود
عشق، ذات صدا در سکوتِ سرانگشتها
پیش از ظهورِ نواختن است.
از پشت هاشور میلهها نگاه می کنم
سپیده با انگشت های زریناش
قهوه را گرم می کند
و با تو و پنجره صبحانه میخورد
طعمِ پیچیده را هرکسی نمیچشد!
شیرینی شرابِ کهنهای که به تلخی میزند
صداقت مستی را دارد
برای دروغ گفتن باید همیشه به هوش بود
شیرینیِ سادهیِ ارزانیِ موهن
مخاط زبان را
به دروغِ طعمهای سطحی
عادت میدهد
عشق، تکرارِ وقفه ناپذیرِ تازگی است
کهنهترین تازگی، دائمی ترین واریاسیون
ذاتِ تجلی – نه تجلیِ ذات-
کشتزاری است آنسوی دیوارهای زبان
تمرد به ذات
انتخابِ دانایی
و اخراج و تبعید
به ضرب شمشیر عواملِ «ذات»
اعلام دوئل
با سرقت آتش
در رودِ بینهایتِ نافرمانی
مای 2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر