مخالفت با دموکراسی در ایران غالبا با مخالفت با نهضت ملی و مصدق در هم پیچیده شده است. شاید از این رو که تنها نیرویی که در جهت شکل دادن به مکانیسمهای دموکراسی عمل میکرد و هدفی جز آن نداشت مصدق و نهضت ملی او بود. این است که میبینیم سه جریانی که با دموکراسی مرزبندی دارند، برای مصدق و نهضت ملی او نیز در تاریخ معاصر کشور ما نقشی قائل نیستند.
یکی از این جریانها راست مسلکی است که به سیاست دوران پهلوی وفادار مانده است و به علت عاطفهورزی به آن دوران، بدبینیاش را به نهضت ملی و مصدق حفظ کرده است و نمیتواند به گونهای بیطرفانه پیوند دموکراسی و نهضت ملی را در تاریخ معاصر ایران درک کند.
چپ ایدئولوژیک نیز به دلیل باور به مرحلهای بودن تحول بورژوا- دموکراتیک، یعنی مرحلهای بودن پلورالیزم سیاسی، ناچار به نفی استراتژیک مصدق است. از نظر چپ ایدئولوژیک، مصدق، گاندی و ماندلا مجموعهای هستند که نظام سرمایهداری را میآرایند. با این نگرش جهانی و کلی است که تحول در عرصهی ملی نیز مورد بیاعتنایی قرار میگیرد.
اسلام سیاسی نیزاز تجربهی مصدق و نهضت ملی عبور میکند. چرا که مصدق فرهنگ ملی را با دستآوردهای معنوی دموکراسی غربی در هم میآمیخت؛ در حالی که اسلام سیاسی به هردو عنصر یاد شده (ملی و جهانی) بدبین است. عبور از مصدق را نه تنها در بنیادگرایی دینی که در اصلاحطلبان محافظه کار، یعنی آن هایی که آگاهی ملی ندارند، نیز مشاهده میکنیم.
در این دو جریان اخیر(چپ و مذهبی) آمیختگی ناباوری به دموکراسی و ناباوری به نهضت ملی، نشان میدهد که جریانهای یادشده بجای تئوریِ پیوستِ تاریخی، از تئوریِ گسست جانبداری میکنند . یعنی باورهای خود را در قالبهای جدیدی بدون تکیه بر بستر تاریخ ملی میریزند.
ناباوری به دموکراسی بر فضای بیطرفی در تحقیق و بررسی تاریخی اثر گذاشته است. بررسی اختلاف های شاه و مصدق که به نوعی نبرد حق و باطل شبیه شده است، از این جمله است. در این بررسی مصدق یا اشتباه ناپذیر دیده میشود و یا اشتباههای او چنان پررنگ میشوند که دموکراسی خواهی او را به سایه میبرند و این حقیقت را که شاه به اصلِ «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» تمکین نمیکرد، به دست فراموشی میسپارند. در حالی که ورود این اصل به قلمرو تحقیق، در داوری محقق به مصدق تغییر بوجود میآورد.
مصدق به مثابه رهبر ملی ایرانیان مسلما از اشتباه مصون نبوده است. مصونیت از اشتباه به قلمرو دین و ایدئولوژی تعلق دارد. عیب بزرگ بررسی اختلافهای شاه و مصدق آمیختگی این بررسیها با عواطف سیاسی است.
تاکید به رویدادهایی مانند انحلال مجلس سنا یا رفراندم و یا ایستادگیِ بیش از حد در برابر انگلیس و آمریکا در جهت دفاع از منافع ملی، و اختلاف شاه و مصدق را ناشی از این ها دانستن، بدون توجه به این حقیقت که شاه به هیچوجه حاضر نبود که «سلطنت کند و نه حکومت» به خرده کاریِ اسکولاستیکی میانجامد و راه رسیدن به وفاق را میان جریانهای گوناگون می بندد.
هدف اصلی مصدق استقرار پلورالیسم با شیوهای خشونت پرهیز و استقرار اصلِ «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» بوده است. در برابر این هدف، رویدادهایی که در بالا آمد و منتقدان او بر آنها به عنوان «اشتباه های» مصدق انگشت می گذارند، از اهمیت کمتری برخوردار است. توجه کردن به این نکته، هم این «اشتباهها» را در چشم منتقدان کمرنگتر می کند و هم گوشِ طرفداران مصدق را برای شنیدن آنها آمادهتر میکند و فضایی برای وفاق بوجود میآورد.
در تکاپوی یافتن اشتباه مصدق بودن، اشتباهِ بزرگ شاه - فاجعهی پانزده خرداد – را که سرنوشت سیاسی جامعهی ایران را دگرگون کرد، از نظر دور میکند.
پانزده خرداد رویارویی پیچیدهی سه نماد سیاسی- شاه، مصدق و خمینی- با یکدیگر بود. در این روز شاه با هدف سرکوب خمینی، آزادیهای نیم بندی را که از حدود سه سال پیش از آن برقرار شده بود، تعطیل کرد. با این کار جریان خشونت پرهیزِ جبههی ملی دوم از عرصهی سیاست بیرون رانده شد و جریان خشونت گرای مذهبی به اعماق جامعه نفوذ کرد. در این روز مصدق به عنوان نماد پلورالیسم شکست خورد و خمینی به مثابه یک نماد خشونت گرا جای خالی او را پر کرد و استبداد دینی جایگزین خشونت پرهیزی نهضت ملی شد. پس در 28 مرداد 1332مصدق به مثابه شخص، شکست خورد و در پانزده خرداد 1342به مثابه نماد. یعنی در این روز ایدهی پلورالیسم و خشونت پرهیزی، از تجسم یافتن در کالبدی تاریخی بازماند. شاه به مردم نشان داد که مصدق توانایی ایستادن در برابر او را ندارد و آنان را به جستجوی رهبر قاطعتری برانگیخت. در این روز بود که خمینی به نماد قاطعیت انقلابی تبدیل شد و پیروزی حاکمیت اسلامی گزیر ناپذیر گشت.
میبینیم که چسبیدن به قضیهی «اشتباه مصدق» میتواند ذهن را از توجه به فاجعهی اصلی بازدارد. چرا که چسبیدن به هر مسئلهای نشان دهندهی دخالت دادن عواطف در تحقیق و بررسی است.
شاه مصدق را شکست داد. برخی اما از شکست مصدق، شکست خشونت پرهیزی و قانونیت را استنتاج میکنند و برخی نیز منکر ارتباط میان قانونیت و خشونت پرهیزی با میراث نهضت ملی هستند. این هردو برداشت به نظریهی گسست تاریخی میانجامند. حال آن که میراث پلورالیستی و خشونت پرهیز مصدق و نهضت ملیاش میتواند به جنبش نسل جوان هویتی تاریخی دهد و به رنسانس آن ها پشتوانهای انتیک بخشد. (رنسانس در اروپا نیز قدرت خود را از مراجعه اش به آنتیک در یونان میگرفت)
جنبش سبز مردم ایران بدون این پشتوانهی تاریخی، چشم انداز روشنی بدست نمیآورد و مورد بهره برداری ایدئولوژیهای دینی و غیردینی قرار میگیرد.
نکتهی دیگری که در همین زمینه قابل تذکر است این است که غالبا مصدق را صرفا رهبر ملی شدن صنعت نفت میدانند؛ در حالی که برنامهی نهضت ملی، دفاع از اهداف انقلاب مشروطیت، منافع ملی، پلورالیسم سیاسی و قانونیت بود. محدود کردن نقش اجتماعی مصدق به مبارزه برای ملی کردن نفت، یک تقلیل گرایی است.
ناصر کاخساز
28 خرداد 1390
یکی از این جریانها راست مسلکی است که به سیاست دوران پهلوی وفادار مانده است و به علت عاطفهورزی به آن دوران، بدبینیاش را به نهضت ملی و مصدق حفظ کرده است و نمیتواند به گونهای بیطرفانه پیوند دموکراسی و نهضت ملی را در تاریخ معاصر ایران درک کند.
چپ ایدئولوژیک نیز به دلیل باور به مرحلهای بودن تحول بورژوا- دموکراتیک، یعنی مرحلهای بودن پلورالیزم سیاسی، ناچار به نفی استراتژیک مصدق است. از نظر چپ ایدئولوژیک، مصدق، گاندی و ماندلا مجموعهای هستند که نظام سرمایهداری را میآرایند. با این نگرش جهانی و کلی است که تحول در عرصهی ملی نیز مورد بیاعتنایی قرار میگیرد.
اسلام سیاسی نیزاز تجربهی مصدق و نهضت ملی عبور میکند. چرا که مصدق فرهنگ ملی را با دستآوردهای معنوی دموکراسی غربی در هم میآمیخت؛ در حالی که اسلام سیاسی به هردو عنصر یاد شده (ملی و جهانی) بدبین است. عبور از مصدق را نه تنها در بنیادگرایی دینی که در اصلاحطلبان محافظه کار، یعنی آن هایی که آگاهی ملی ندارند، نیز مشاهده میکنیم.
در این دو جریان اخیر(چپ و مذهبی) آمیختگی ناباوری به دموکراسی و ناباوری به نهضت ملی، نشان میدهد که جریانهای یادشده بجای تئوریِ پیوستِ تاریخی، از تئوریِ گسست جانبداری میکنند . یعنی باورهای خود را در قالبهای جدیدی بدون تکیه بر بستر تاریخ ملی میریزند.
ناباوری به دموکراسی بر فضای بیطرفی در تحقیق و بررسی تاریخی اثر گذاشته است. بررسی اختلاف های شاه و مصدق که به نوعی نبرد حق و باطل شبیه شده است، از این جمله است. در این بررسی مصدق یا اشتباه ناپذیر دیده میشود و یا اشتباههای او چنان پررنگ میشوند که دموکراسی خواهی او را به سایه میبرند و این حقیقت را که شاه به اصلِ «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» تمکین نمیکرد، به دست فراموشی میسپارند. در حالی که ورود این اصل به قلمرو تحقیق، در داوری محقق به مصدق تغییر بوجود میآورد.
مصدق به مثابه رهبر ملی ایرانیان مسلما از اشتباه مصون نبوده است. مصونیت از اشتباه به قلمرو دین و ایدئولوژی تعلق دارد. عیب بزرگ بررسی اختلافهای شاه و مصدق آمیختگی این بررسیها با عواطف سیاسی است.
تاکید به رویدادهایی مانند انحلال مجلس سنا یا رفراندم و یا ایستادگیِ بیش از حد در برابر انگلیس و آمریکا در جهت دفاع از منافع ملی، و اختلاف شاه و مصدق را ناشی از این ها دانستن، بدون توجه به این حقیقت که شاه به هیچوجه حاضر نبود که «سلطنت کند و نه حکومت» به خرده کاریِ اسکولاستیکی میانجامد و راه رسیدن به وفاق را میان جریانهای گوناگون می بندد.
هدف اصلی مصدق استقرار پلورالیسم با شیوهای خشونت پرهیز و استقرار اصلِ «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» بوده است. در برابر این هدف، رویدادهایی که در بالا آمد و منتقدان او بر آنها به عنوان «اشتباه های» مصدق انگشت می گذارند، از اهمیت کمتری برخوردار است. توجه کردن به این نکته، هم این «اشتباهها» را در چشم منتقدان کمرنگتر می کند و هم گوشِ طرفداران مصدق را برای شنیدن آنها آمادهتر میکند و فضایی برای وفاق بوجود میآورد.
در تکاپوی یافتن اشتباه مصدق بودن، اشتباهِ بزرگ شاه - فاجعهی پانزده خرداد – را که سرنوشت سیاسی جامعهی ایران را دگرگون کرد، از نظر دور میکند.
پانزده خرداد رویارویی پیچیدهی سه نماد سیاسی- شاه، مصدق و خمینی- با یکدیگر بود. در این روز شاه با هدف سرکوب خمینی، آزادیهای نیم بندی را که از حدود سه سال پیش از آن برقرار شده بود، تعطیل کرد. با این کار جریان خشونت پرهیزِ جبههی ملی دوم از عرصهی سیاست بیرون رانده شد و جریان خشونت گرای مذهبی به اعماق جامعه نفوذ کرد. در این روز مصدق به عنوان نماد پلورالیسم شکست خورد و خمینی به مثابه یک نماد خشونت گرا جای خالی او را پر کرد و استبداد دینی جایگزین خشونت پرهیزی نهضت ملی شد. پس در 28 مرداد 1332مصدق به مثابه شخص، شکست خورد و در پانزده خرداد 1342به مثابه نماد. یعنی در این روز ایدهی پلورالیسم و خشونت پرهیزی، از تجسم یافتن در کالبدی تاریخی بازماند. شاه به مردم نشان داد که مصدق توانایی ایستادن در برابر او را ندارد و آنان را به جستجوی رهبر قاطعتری برانگیخت. در این روز بود که خمینی به نماد قاطعیت انقلابی تبدیل شد و پیروزی حاکمیت اسلامی گزیر ناپذیر گشت.
میبینیم که چسبیدن به قضیهی «اشتباه مصدق» میتواند ذهن را از توجه به فاجعهی اصلی بازدارد. چرا که چسبیدن به هر مسئلهای نشان دهندهی دخالت دادن عواطف در تحقیق و بررسی است.
شاه مصدق را شکست داد. برخی اما از شکست مصدق، شکست خشونت پرهیزی و قانونیت را استنتاج میکنند و برخی نیز منکر ارتباط میان قانونیت و خشونت پرهیزی با میراث نهضت ملی هستند. این هردو برداشت به نظریهی گسست تاریخی میانجامند. حال آن که میراث پلورالیستی و خشونت پرهیز مصدق و نهضت ملیاش میتواند به جنبش نسل جوان هویتی تاریخی دهد و به رنسانس آن ها پشتوانهای انتیک بخشد. (رنسانس در اروپا نیز قدرت خود را از مراجعه اش به آنتیک در یونان میگرفت)
جنبش سبز مردم ایران بدون این پشتوانهی تاریخی، چشم انداز روشنی بدست نمیآورد و مورد بهره برداری ایدئولوژیهای دینی و غیردینی قرار میگیرد.
نکتهی دیگری که در همین زمینه قابل تذکر است این است که غالبا مصدق را صرفا رهبر ملی شدن صنعت نفت میدانند؛ در حالی که برنامهی نهضت ملی، دفاع از اهداف انقلاب مشروطیت، منافع ملی، پلورالیسم سیاسی و قانونیت بود. محدود کردن نقش اجتماعی مصدق به مبارزه برای ملی کردن نفت، یک تقلیل گرایی است.
ناصر کاخساز
28 خرداد 1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر