به ناکامی اتحادها در نوشتهی «اتحاد موازی یا ...» پنج سال پیش پرداختهام. با توجه به رویدادهای کنونی، طرح مجدد آن را ضروری دانستم .البته مطلب را بیشتر شکافتهام و آن را با تجربههای پس از جنبش سبز نیز هماهنگ کردهام.
ناممكن بودن اتحاد یا، دقیق تر بگویم، توفیق ناپذیر بودن آن، نتیجه ی فضا و فرهنگ و رابطه ی موازی ای است كه اتحاد ها قهرا در آن حركت می كنند. اتحاد هائی كه تا كنون تجربه شده اند، كوله باری پر از ناكامی و شكست را با خود یدك می كشند، و نمونه های ناموفق آنان را می توان در گونه های زیر برشمرد:
اتحاد خلقی، كه وحدت خلقی نیز نامیده می شود. دو ویژگی دارد یكی این كه نماینده ی اندیشه ی خلقی است و دیگر این كه تجمعی گرد محور ساختار مادر است. از آنجائی كه رابطه ی سازمان مادر با نیروهای پیرامونی، در شرایط استبداد سیاسی رابطه ای یكسویه است، این اتحاد را می توان اتحاد اقماری نیز نامید.
اتحاد عمودی یا هژمونیك كه می تواند اتحاد فرادست نیز نامیده شود. و هدف آن وحدت جزء یا اجزاء فرودست در كل فرادست است. و به همین سبب برشی، یا مقطعی و ابزاری است. زیرا اتحاد در خدمت وحدت است و در آن نفی می شود. (مانند اتحادهای زیر هژمونی حزب توده یا اتحاد اصلاح گران مذهبی با بنیادگرایان. اساس این اتحاد، كه حفظ نظام اسلامی بود، در وجه غالب حتا پس از خروج یا اخراج رفورم از حاكمیت نیز باقی ماند.
اتحاد همسطح که بر انشعاب در سازمانهای دیگر سرمایه گذاری می كند. اجزاء یا قسمت هائی با بند ناف ایدئولوژیكی مشتركی از سازمان های گوناگون جدا می شوند و با یكدیگر سازمان دیگری را تشكیل می دهند؛ بدون تغییر اساسی در سنت های آن.
اتحاد راهبردی یا پوششی كه اتحاد سازمانهای صنفی- مانند معلمان، دهقانان، نویسندگان، یا سازمان های صلح و جز آن - با ظاهری ناوابسته، با سازمان مادر است. با این هدف كه قشرهای گوناگون را به سیاست های سازمان مادر جذب كند. و آنان را متحدین سازمان مادر نشان دهد. نقش سازمان های صنفی وابسته به احزاب میم لام این بود كه قشرهای گوناگون مردم، همچون متحدین خلقی طبقه ی كارگر نشان داده شوند.
اتحاد عینی یا اتحاد ناخواسته ولی عملا موجود كه به انگیزه ی ضرورت مبارزه ی مشترك در مقابل دشمن واحد به وجود می آید. و اجزاء آن از نظر درونی و اخلاقی با یكدیگر وجه مشتركی ندارند. مانند اتحاد عمل بین همه ی نیروها علیه اتوكراسی حاكم قبل از انقلاب. پس از انقلاب باروت تضاد میان آنان در آتش انقلاب گر گرفت و جدال مضمونی جای وفاق را پر كرد.
اتحاد درون ساختاری گونهی دیگری از اتحاد راهبردی است که درآن، کاریریسم سیاسی و درک پراگماتیکِ روزمره جانشین اخلاق سیاسی میشود. زیرکی تاکتیکی در این گونه اتحاد با هوشمندی استراتژیک دراز مدت در تضاد قرار میگیرد
اتحاد آوازهگر اتحادی است که در آن، آوازه گری – تبلیغات - از ظرفیت و توان واقعی اتحاد فراتر میرود. این اتحاد با مبالغه در معرفی نقش خود به مردم به ناراستی سیاسی میغلطد.
شناسهی عمدهی اتحاد آوازهگر تجربهی سیاسی گسترهی کادرهای آن است. این تجربهی سیاسی براثر تمرکز بر اکسیونیسم و عمده کردن تاکتیک نسبت به تفاهم برون ساختاری بدست میآید.
اتحاد ذهنی توافقی است مستقل از امكان واقعی موفقیت و مستقل از وجود شرایط عینی. اتحاد ذهنی می تواند یك اتحاد شكلی باشد مانند توافق در مورد شكل حاكمیت و یا یك اتحاد مفهومی باشد كه در نتیجه ی توافق روی مفاهیم ایدئولوژیك یا دینی بوجود آید. مانند اتحاد كارگری یا اتحاد چپ و اتحاد گروه های موتلفه اسلامی و ...
اتحاد كابینه ای یا ائتلاف دیپلماتیك كه در شرایطی كه دموكراسی وجود ندارد می تواند به وقوع بپیوندد. اتحادی سخت كوتاه مدت است كه میان یك حاكمیت با یك یا چند گروه اپوزیسیونی شكل می گیرد. این اتحاد معمولا در شرایطی وجود دارد که دموكراسی در جامعه وجود ندارد. مانند ائتلاف دیپلماتیك قوام و حزب توده و یا ائتلاف صدام با كردها و كمونیست ها در سالهای آغازین حكومت اش.
اتحاد موازی كه تشكیل می شود از اتحادهای گوناگون كه مستقل از یكدیگرند. و بدون چشم انداز همكاری و وفاق به موازات یكدیگر در جهت مبارزه با استبداد دینی حركت می كنند. مبارزه با استبداد دینی ازمبارزه ی اتحادها با یكدیگر جدا نیست و با دشمنی آنان با یكدیگر پیوند دارد. نه تنها این اتحادها بدلیل نبود وفاق ملی و اخلاقی هرگز به هم نمی رسند، بلكه نزدیكی های درون هر اتحاد نیز شكننده است.
اتحاد معنا گریز یا اتحاد قطبی اتحادی است که همه یا غالب اعضای آن بخاطر سابقهی ناموفق ایدئولوژیک به یک قطب مقابل بیمعنایی غلطیده و از هرگونه معناباوری میهراسد و برمحور پراگماتیسم سیاسی به وفاق میرسد.
اتحاد ملی كه اتحادی فراساختاری است و در فضای خالی بین ساختارها و اتحادها می نشیند و دیوارهای عایق اتحاد ها را یكی پس از دیگری باز می كند. ارتباط اخلاقی و معنوی كه با شور و علاقه ملی آمیخته است، فضای گشوده ای بین اتحادها جاری می سازد. نام این فضای گشوده جنبش ملی است.
علت این كه اتحادها در شرایط موجود توفیق نمی یابند این است كه از درك فضای بین ساختاری ناتوانند. و در نتیجه خود عملا آلترناتیو جنبش ملی هستند. علت این كه اندیشه های ساختاری از درك جنبش ملی ناتوان اند این است كه نمیدانند برنامه ها و احزاب و اتحادها متفرع اند بر ایران. ایران ظرف عملكرد و موجودیت آن هاست. علت استقرار دولت دینی در ایران این بود كه اعتقادات گروهی و ایدئولوژی ها مقدم بر ایران بودند. حزب الله از اینجا برخاست و به همین دلیل او دشمن جنبش ملی است. اگر ایران بر مفاهیم نظری و مذهبی مقدم شود عمر سیاسی حزب الله به پایان می رسد. ”كادرهای كهنه كار“ برای درك این مسئله به یك انقلاب كپرنیكی نیاز دارند. ”كادرهای كهنه كار“ ی كه هنوز جنبش ملی را با جنبش ناسیونالیستی مساوی می دانند. حال آن كه از آغاز انقلاب مشروطیت جنبش ملی ایران جنبشی غیر ناسیونالیستی و دموكراتیك بوده است و سران و متفكران این جنبش زیر تاثیر میراث های روشنگری و اصل آزادی وجدان و بیان قرار داشتند.
هرجا كه از جنبش ملی سخن می گوئیم منظور جنبش ملی و مدنی مردم ایران است و نه جنبش ناسیونالیستی كه دموكراسی را ارمغانی غربی می انگارد. جنبش ملی در ایران جنبشی جهانی است. یعنی همان قدر با مصدق و ملكی مشترك است، كه با نهرو و گاندی و ماندلا و با جنبش سبز و سوسیال دموكراتیك در اروپا. جنبش ملی ما مانند جنبش های یاد شده دارای مواضع انسانی و طرفدار روند خرد گرائی است. ناسیونالیسم، برعكس، اندیشه ای مسلكی و غیر دموكراتیك و خرد ستیز است. و همان گونه كه نهرو از قول برناردشاو نقل می كند” یك بیماری“ است. دقیقا به دلیل دموكراتیك بودن جنبش ملی بود كه سازمانهای ناسیونالیستی مانند حزب سومكا، باوجود آزادی كامل احزاب سیاسی در دوران حكومت ملی، نتوانستند از اقلیتی محدود فراتر برویند.
اندیشه ی ناسیونالیستی و ایدئولوژی مذهبی دو گونه اندیشه، ایدئولوژی و جهان بینی هستند كه در دو سوی جنبش ملی می ایستند؛ در درون آن نیستند. جنبش اصلاحات مذهبی در ایران، كه به منظور رفورم در ساختار بنیادگرای حاكمیت وارد عمل شد، به این دلیل نتوانست وظایف خود را به پایان برساند كه از فرا روئیدن به جنبش ملی می هراسید. جنبش اصلاحات مذهبی كه زیر تاثیر روحانیت قرار دارد از جنبش ملی كه جنبش لائیك است می هراسد، زیرا دریافته است كه شور ملی و گرایش مردم ایران به دموكراسی، از نظر تاریخی، در جنبش روشنگری قرن هیجدهم میلادی، كه جنبش لائیك بود، ریشه دارد. در جریان رشد نهضت اصلاحات مذهبی شور و علاقه ملی به خیزش در آمد و حافظه ی تاریخی مردم بیدار شد. تماس دانشجویان با زنده یاد فروهر و دیدارهای دسته جمعی دانشجویان بطور مرتب از ”احمد آباد“ از علامت های فعال شدن حافظه ی تاریخی مردم بود. به پیش زمینه رانده شدن جنبش نفت و نهضت مصدقی از این گرایش پرده بر می داشت .
درسی كه از جنبش اصلاحات می توان گرفت این است كه مردم هنگامی كه امكان حركت دموكراتیك برای آنان فراهم شود از حافظه تاریخی و ملی شان استفاده خواهند كرد. پس علت این كه جنبش اصلاحات مذهبی ناچار شد در یك ”اتحاد عمودی“ با ساختار تمامیت خواه باقی بماند این بود كه در دوران كوتاه آزادی نسبی مطبوعات از نقش میزبانی خود برای جنبش ملی آگاهی یافت و به همین دلیل بر حركتِ انتقادی به بنیادگرائی لگام زد. كسانی كه آقای خاتمی را با دكتر مصدق مقایسه می كردند از این حقیقت غافل بودندكه مصدق به اولویت ایران و دمكراسی در ایران اعتقاد خلل ناپذیر داشت و از این راه استقلال سیاسی را با آزادی پیوند می داد، و نه با مفاهیم قالبی مسلكی. و با حربه ی قانون و آزادی و حرمت نهادن به مواریث روشنگری قرن 18 بود كه هم بر تئوكراسی آیت الله كاشانی، و هم بر اتوكراسی شاهنشاهی، چیرگی یافت. استبداد دینی نیز تنها با همین نیروی شگرف بزیر كشیده می شود، نه با اسلحه این سازمان و یا ترفند آن اتحاد.
البته، نفرتی که در دوران خاتمی بنیادگرایان دینی را هدف گرفته بود، اکنون، یعنی بعد از فروکش کردن جنبش سبز، شاخههای گوناگون اسلام رحمانی را نیز در بر گرفته است. . همزمان با گسترش این نفرت، بر ابعاد دینستیزی نیز افزوده شدهاست و گرایش به رژیمِ پیش از انقلاب به صورت یک واکنش انتقامی به نظام اسلامی به شکلهای گوناگون گسترش یافته است. و ایدئولوژی ناسیونالیستی دستکم در میان ایرانیان مقیم خارج از کشور اعتباری فزاینده بدست آورده است.
در یک غلیان عاطفی و ناسیونالیستی از این دست طبیعتا از اعتبار جنبش ملی در خارج کشور کاسته شده است. در برابر چنین موقعیتی باید جنبش ملی را با تجربهی جنبش سبز بازخوانی کرد. یعنی باید هم ایدهی جنبش ملی را با ایدهی جنبش سبز غنی کرد و هم اعتماد به نفس جنبش سبز را با پیوند دادن آن به بستر تاریخی مبارزات ملی گسترش داد و بدینسان چشمانداز مطمئنی برای این جنبش بزرگ مردمی بوجود آورد .
صفات برجستهای که جنبش سبز را با جنبش ملی قابل مقایسه میکند از این قرارند:
سازماندهی افقی، خشونت پرهیزی، تعادلگرایی، طیف گستردهی نظرات و آراء، فقدان رهبری اتوریتر، فوق ایدئولوژیک بودن، فراساختاری بودن و ...
عواطف ناسیونالیستی، برعکس، بر نفرت و مبالغه و غلیان عاطفی و تحریک ضددینی مبتنی است.
اکنون بیش از هر زمان دیگر به یک تئوری روشنگری برای اخلاق سیاسی نیاز داریم. شکست اتحادها پیآمد بیباوری به اخلاق سیاسی است. بدون روشنگری در مورد اخلاق سیاسی، موفقیت هیچ اتحادی را نمیتوان تضمین کرد.
روشنگری برای اخلاق سیاسی با کار توضیحی در بارهی دو مقولهی نظام حقوقی و تعادل سیاسی تحقق مییابد. تنها با گسترش فرهنگ تعادل است که میتوان لهیبهای سوزان نفرت و عاطفهورزیهای افراطی را خاموش کرد. باید دیوارنگارهی «مکتب آتنِ» رافائل را بر سر در جنبش ملی نصب کرد. در این تابلو رافائل، در برابر افلاطون که انگشت بسوی آسمان بلند کرده است، ارسطو را ترسیم کرده است که با دست خود میانه را نشان میدهد. گویی افلاطون را به میانه روی دعوت میکند.
در موقعیتی که خرد سیاسیْ ضعیف و عاطفهی نفرت مشتعل است، نه تنها هیچ اتحادی امکان توفیق ندارد، جنبش ملی نیز، اگر راهی جدا از جنبش سبز را طی کند، به حاشیه رانده خواهد شد. همچنان که سایر نیروها با فاصله گرفتن از جنبش سبز، خود را ایزوله کردهاند.
نفرت بیمرزی را- که بویژه در میان ایرانیان خارج از کشور گسترده شده است و جمهوری اسلامی مسئول آن است - تنها با ارتقاء جنبش سبز به یک جنبش ملی میتوان کنترل کرد. کنارهگیری از جنبش سبز این پروسه را به تاخیر میاندازد.
تفاوت اتحادها با جنبش ملی
اتحادها در اوضاع كنونی بسیار متعددند ولی كمتر متنوعند. شكل ها و متدهای تشكیل و عملكرد و شیوه های برخوردشان با یكدیگر یكسان است، با این همه آن ها با یكدیگر غیرقابل جمع اند. زیرا هركدام به خودی خود كامل اند. یعنی هیچیك امكان رشد كیفیتی ندارند. خواست ها، شكل عملكرد و اخلاق سیاسی در هر اتحاد بسته شده است و به همین دلیل به جنبش ملی فرا نمی رویند و تنها در بركه ای از مسائل خود غوطه ور اند. این اتحادها از سازمان هائی بوجود می آیند كه نمودهائی مرئی از غایت هائی نامرئی اند. در پس پشت آن ها غرض و هدفی نهفته است كه برای مردم روشن نیست. و به سبب این ابهام است كه مردم هیچگاه نخواهند دانست كه با به قدرت رسیدن آنان چه بر سرشان خواهد آمد. همچنان كه ابعاد دیكتاتوری شورائی پس از انقلاب اکتبر و استبداد اسلامی پس از انقلاب 57، هردو، مخفی و پوشیده مانده بود.
بهترین دلیلِ این كه اتحادها امكان توفیق ندارند این است كه حتا از سازمانهائی كه از آن ها تشكیل شده اند، ضعیف ترند. در اتحادها غالبا یك سازمان مادر هست كه از خود اتحاد نیرومند تر است. و به همین سبب از اتحاد استفادهی ابزاری میکند.
متحد شدن، هدف اتحادها نیست. اتحادها، همچون سازمان هائی كه از آنان تشكیل شده اند، دایره هائی هستند كه چشم انداز گشوده شدن ندارند. خلق و خوی یكدیگر را می شناسند و به گونه ای واقع بینانه به یكدیگر بی اعتمادند.
اتحادها ادواری اند و وسیله ای برای هدف های سیاسی معینی هستند و از مدهای سیاسی پیروی می كنند و به علت این عدم ثبات سیاسی تخم بی اعتمادی را در مردم می كارند. اشتباه آن ها این است كه فكر می كنند امروزه هنوز می توان برخی مسائل و غرض ها را مخفی نگهداشت.
روشنگری نسبت به همه ی نكته ها و غایت های پوشیده، كانال عبور از اتحادها به جنبش ملی است. درك این نكته كه موانع رسیدن به جنبش ملی همان موجبات رویكرد به اتحادهای بسته است، درهای مدرنیته را بروی اتحادها می گشاید. آنگاه دیگر به اتحاد شكلی نیازی نیست. تصادفی نیست كه جائی كه اتحادها بیشترند ( مانند خارج از كشور) زمینه ی جنبش ملی ضعیف تر است و در جائی كه آنها كمتر وجود دارند (یعنی در داخل ایران) زمینه ی رشد جنبش ملی مهیاتر است. چرا كه ”اتحادهای موازی“ مانع اتحاد در ظرف جنبش ملی اند. و همان گونه كه در نوشتار دیگری گفته ام ما برای ورود به جنبش ملی به یك ” سفرفضائی“ نیاز داریم. یعنی به انتقال به فضائی كه در آن اخلاق سكتی اتحاد، مسلط نیست. باید جَو غرض آلود اتحادهای سیاسی را بشكافیم و ارزشهای جاری و رایج را پشت سر بگذاریم تا به فضای جنبش ملی برسیم.
تفاوت جنبش ملی با اتحاد این است كه جنبش ملی نیاز به ایدئولوژی را در درون جامعه و زندگی روزمره، به نیاز به مجموعه ای از باورها، رسوم، روش های متنوع زندگی، كه با آزادی فردی در حیات فیزیكی و متافیزیكی آمیخته می شود، تبدیل می كند. جنبش ملی، چون فرهنگ رایج اتحادها را باید تغییر دهد و جامعه را از میراث سنگین چند دهه مبارزات خصمانه ی ایدئولوژیك و مسلكی و بازیگری های سیاسی برهاند و به آن آرامش بخشد، به روشنگری نیاز دارد. روشنگری میراث های دموكراتیك را از پشت غبار سنگینی از فراموشی بیرون می آورد.
اتحاد از بالا صورت می پذیرد. یعنی پاسخی به نیاز مردم برای همسوئی نیست. و همانگونه كه بویژه در سالهای اخیر دیده ایم، تجسم ابتكار های گروهی است. در حالی كه جنبش ملی محصول علاقه و شور ملی برای همسوئی است. شناسه ی جنبش ملی حركت بر بستر تاریخی جامعه ی ایرانی است و از این رو با غیر سیاسی كردن مذهب، همزمان با تضعیف منطقی آتئیسم، به جامعه تعادل می بخشد و بدین گونه توانائی آن را بدست می آورد كه به استقلال سیاسی از زاویه ای دموكراتیك و تاریخی بنگرد و نه با سهش های مكتبی و ایدئولوژیك. علاقه به مفهوم استقلال سیاسی، بدون عبور از روشنگری قرن 18 و انقلاب بورژوازی، به ناچار با علایق مكتبی و مسلكی آمیخته است. كه بنیادگرائی اسلامی و بنیادگرائی مسلكی چپ در جامعه ی ما به آن تجسم بخشیده اند.
جنبش ملی به دین حرمت می نهد. برای این كه ایران، چونان هر جامعه ی بشری دیگر، بدون یك متافیزیك تاریخی واقعیت تاریخی هم ندارد. یعنی متافیزیك جزء جدائی ناپذیر تاریخ ملی است. اسلام در ایران با عرفان ایرانی یك متافیزیك ملی شد. یعنی عرفان، اسلام را در ایران، با عطار و خافظ و مولوی و سعدی، ملی كرد و به جزء جدائی ناپذیر تاریخ ملی بدل ساخت. بیهوده نیست كه تاریخ عرفان و ادبیات ایرانی صحنه ی جدال و چالش دائمی بین سنت و مدرنیته بوده است. درست است كه اندیشه ی دموكراسی در جنبش ملی ریشه در روشنگری قرن 18 دارد، ولی اندیشه ی دموكراسی در هر جامعه ای بستر ملی تاریخ خود را دارد. با این تحلیل است كه جنبه های ملی و تاریخی تحول متافیزیكی را در اندیشه ی دموكراسی می توان فهمید.
برخلاف اتحادها كه به نیروهای درون ساختاری تكیه می كنند، جنبش ملی نیروهای بین ساختاری را مخاطب قرار می دهد و منبع تغذیه ی ساختارهای گوناگون را زیر تاثیر معنوی خود می گیرد و از این راه بر اتحادها اثر می گذارد و دروازه های آن ها را بتدریج می گشاید. نیروهای بین ساختاری امروز قشرهای گسترده ای از مردم را تشكیل می دهند كه به اتحادهای گوناگون بی اعتمادند و تنها در آغوش گشوده ی یك جنبش ملی احساس آرامش و اعتماد می كنند.
زمینه ی تاریخی بی توجهی به نیروهای بین ساختاری، كه اهرم دموكراسی در یك جامعه اند، به رابطه ی حزب توده با نیروهای بین ساختاری، در گذشته های دور بر می گردد. حزب یاد شده از آغاز تشكیل خود توانست زیر شعار عدالت اجتماعی، و به كمكِ جذبه ی انقلاب اكتبر بخش بزرگی از روشنفكران را زیر تاثیر قاطع خود بگیرد. به این ترتیب یك نیروی موثر بین ساختاری، كه بتواند ساختار درونی حزب را مورد انتقاد قرار بدهد، تقریبا وجود نداشت. زمینه ی اجتماعی این رابطه را البته در عقب ماندگی قشربندی اجتماعی در جامعه ی ما، پس از شكست انقلاب مشروطیت باید جست كه مانع شكل گیری قشر گسترده و مستقل بین ساختاری از میان روشنفكران شد. و بی اعتمادی نسبت به نیروهای غیرخودی – بین ساختار ی – نتیجه ی این وضعیت اجتماعی بود. دموکراسی در جامعه ای كه روشنفكراناش تقریبا همه ساختاری اند، بوجود نمی آید.
اتحادها به این دلیل نمی توانند به جلب اعتماد مردم توفیق یابند كه برخلاف جنبش ملی، كم یا بیش درغیاب نیروهای بین ساختاری رشد می كنند. اگر نیروهای بین ساختاری در جامعه نیرومند و گسترده باشند دیگر نیازی به ” اتحاد“ نیست بلكه شرایط حضور جنبش ملی مهیاست.
جنبش ملی نتیجه ی توافق روی مفاهیمی غیر قابل منازعه است. توافقی كه نتیجه ی مذاكره پشت میز گرد یا چهارگوشی نیست و درست به همین دلیل حاوی ارزش های همگانی است. یعنی جنبه ی اتیك دارد و خلاء بحران ارزشی را، كه با از دست رفتن اعتماد و ایمان سیاسی و مسلكی بوجود آمده است، با تاكید بر عمومی ترین ارزش های فراساختاری، پر می كند. بر ارزش هائی از این گونه:
- آزادی با دموكراسی یكی نیست. برخلاف دموكراسی كه محدود است، آزادی ارزش والائی است كه محدودیت نمی شناسد. هدف نهائی انتقادِ آزاد، خودِ دموكراسی است . اگر انتقاد، به بیرون از دموكراسی محدود شود و دیگر امكان انتقاد به دموكراسی وجود نداشته باشد، دموكراسی مخالف آزادی می شود و وفاق اخلاقی بر محور آزادی به وفاق بر یك سیستم سیاسی كاهش می یابد.
- وجود همه ی ایدئولوژی ها و مسلك ها فرع بر وجود ایران است و بنابراین آن ها نسبت به ایران ثانوی هستند
-كنش سیاسی تنها در ظرف علن آزاد است.
- تفاهم بر شیوه ی مبارزه مهم تر از تفاهم بر هدف مبارزه است. یعنی وفاق بر اساس شیوه مبارزه ی متمدنانه شكل می گیرد نه بر اساس اعتقاد و هدف و به همین سبب رویكرد پیشینی به ابزارهای انقلابی و خشونت آمیز مردود است
امكان آزادی مبارزه برای عدالت اجتماعی، انقلاب اجتماعی را از حقانیت می اندازد. انقلاب سیاسی نیز پی آمد تحول خودبخودی واقعیت است و نه طرحی پیشنی. منتفی شدن ضرورت انقلاب اجتماعی، هنگامی كه بتوان برای عدالت اجتماعی مبارزه كرد، یعنی در دموكراسی، به این معناست كه این مبارزه در متن دموكراسی کاملا قابل تحقق است. تئوری انقلاب اجتماعی هنگامی رشد می كند كه وفاق همگانی وجود نداشته باشد یا امكان ناپذیر باشد. عیب كار ما این بود كه در جامعه ی استبدادی برای عدالت اجتماعی مبارزه می كردیم و در چنین وضعیتی گرویدن به تئوری انقلاب طبیعی است – چیزی كه به قربانی كردن آزادی می انجامد. مبارزه برای عدالت اجتماعی تنها در جامعه ی دموكراتیك ممكن است؛ در جامعه ی استبدادی باید برای آزادی و دموكراسی مبارزه كرد تا شرایط برای مبارزه برای عدالت اجتماعی فراهم گردد. از نظر استدلالی نیز مبارزه برای عدالت اجتماعی مساوی با مبارزه برای ژرف كردن دموكراسی است. و مبارزه برای عدالت اجتماعی در جامعه ی استبدادی مانند اولویت بخشیدن پی آمد به پیش آمد است. در سمفونی پیچیده ی مبارزه ی اجتماعی، در جامعه ی استبدادی، فینال بجای اُورتورِ نواخته می شود تا انقلاب بتواند نظم دموكراتیك را وارونه كند.
رویکرد به جنبش ملی ، آلترناتیو اتحاد سازی
برای این که به بحران معنا در اتحاد پایان دهیم، باید سازمانهای سیاسی موجود که آثار روحی و تربیتی تشکیلاتهای عمودی پیشین را همچنان با خود حمل میکنند، فعالیت سازمانی خود را با تاریخ مبارزات ملی پیوند دهند. رسیدن به وفاق بر سر نظام حقوقی به صورت یک نظام منظبط پلورالیستی از طریق این وفاق تاریخی عملی است. این وفاق تاریخی به سازمان یا به اتحاد اتیک سیاسی میدهد و به کنده شدنهای پیشین و بیگانه شدن از تاریخ ملی پایان میدهد. با اختلاف ژرفی که هم اکنون در بارهی مبارزات ملی در تاریخ معاصر ما وجود دارد، نمیتوان به هیچ وفاق اخلاقی دست یافت. هیچ جنبشی بدون حافظهی تاریخی ریشه در تاریخ ملی نخواهد کرد. اتحاد باید هم ریشهی تاریخی داشته باشد و هم چشمانداز اجتماعی تا بتواند تکامل پیدا کند. این قاعده هم در مورد اتحادهای ملی صادق است و هم در بارهی اتحادهای سوسیال دموکراتیک. یعنی در ایران نمیتوان یک اتحاد موفق سوسیال دموکراتیک ایرانی، بدون تکیه بر سوسیال دموکراسی منشعب از حزب توده در نیمهی دههی بیست شمسی، ایجاد کرد. رویداد انشعاب در دههی بیست حافظهی تاریخی سوسیال دموکراسی ایرانی در دوران مدرن است. بر اساس این حافظه و سابقهی تاریخ ملی است که اتحاد اتیک پیدا میکند و ابهامات آن نزد مردم زدوده میشود. چرا که مردم بر اساس این زمینهی تاریخی است که منشا و خاستگاه موجودیت جریانات سیاسی را درک میکنند وگرنه اتحادهایی که بر اساس مصلحت سیاسی بوجود میآیند از نظر مردم بیریشهاند و به همین سبب به آنها اعتماد پیدا نمیکنند.
چهارم مرداد 1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر