۱۳۸۹/۵/۱۷

انقلاب پی‌آمد سرکوب جنبش ملی


جنبش ملي بازتاب تكوين طبقه متوسط


جنبش ملي ريشه در رشد و تنوع طبقه متوسط دارد. ايدئولوژي‌هاي گوناگون، كه يا بر سرمايه‌داري بزرگ تكيه مي‌كنند و يا بر دهقانان و كارگران، يعني يا بر كاپيتاليزم و يا بر عدالت خواهي، در يك جامعه‌ي در حال گذر به مدرنيته، نگرشي افراطي دارند. افراط در ستم اجتماعي، به سبب نبودِ تضمين كافي براي تامين اجتماعي، غالبا به افراط كشانده مي‌شوند. –افراط در برابر افراط- ايدئولوژي عدالت‌گرا به اين خاطر افراطي است كه طبقه‌ي متوسط را دور مي‌زند. يعني انديشه‌ي دمكراسي را دور مي‌زند. دمكراسي يعني غني كردن هرچه بيشتر تنوع در لايه‌هاي گوناگون طبقه‌ي متوسط. طبقه‌ي متوسط متنوع‌ترين و گسترده‌ترين قشربندي اجتماعي را به جامعه ارائه مي‌دهد. تاجايي كه به كارگران و دهقانان همانگونه نزديك مي‌شود كه به سرمايه داران و اين به ايجاد دموكراسي كمك مي‌كند. گرايش‌هاي گوناگون چپ و راست در فرهنگ سياسي ما به دوعلت ايده‌ي جنبش ملي را درك نمي‌كنند: يكي به اين علت كه تجربه‌ي لذت بخش دمكراسي را در ايران نگذرانده‌اند، و ديگر اين‌كه نقش متعادل كننده‌ي جنبش ملي را، به عنوان بازگوگر نياز طبقه‌ي متوسط به رشد، و از اين راه تبديل شدن به يك پرچم براي وفاق عمومي، درك نمي‌كنند. جنبش‌هاي ملي معتقدند براي اين‌كه منافع كارگران و دهقانان تامين شود بايد طبقه‌ي متوسط رشد كند. گروه‌هاي اجتماعي ديگر به اين واقعيت كه چيزي جز تقدم آزادي بر عدالت نيست باور ندارند.


نگاهي كوتاه به تاريخ خفقان


پيش صحنه - از اوايل دهه‌ي بيست تا بيست و هشت مرداد 1332 جامعه‌ي ما دوران تنش، چالش و تلاش در راه دمكراسي را از سر مي‌گذراند. اين دهه را بايد به دوبخش تقسيم كرد:
تا سال 1329 ، به رغم شرايط دمكراتيكي كه در جامعه وجود دارد، احزاب و گروه‌بندي‌هاي سياسي در يك دمكراسي زندگي نمي‌كنند. شرايط دمكراتيك در اين دوره محصول ضعف قدرت مركزي، وجود يك قشربندي اجتماعي نابالغ و نارس و نيز محصول اين است كه قدرت مركزي از نهادهاي دمكراتيك در جامعه بر نخاسته است. به جز نهضت ملي، كه استقرار دمكراسي را هدف فعاليت سياسي خود مي‌داند، ساير نيروهاي سياسي در مبارزه‌ي قدرت و به منظور جايگزيني يك قدرت به جاي قدرتي ديگر وارد مي‌شوند و ساختار سياست سنتي بر اساس دور زدن وفاق استراتژيك –يعني دموكراسي- و به منظور حذف رقيبان صورت مي‌گيرد.


در سال هاي 32- 1329 براي اولين بار مردم ايران به گونه‌اي واقعي در يك دمكراسي زندگي مي‌كنند و قدرت قانوني در بالا نماينده‌ي مشاركت عمومي در پائين مي‌شود. در فضاي سياسي اين سال ها رقابت ميان 4 گفتمان در گير است:
-گفتمان ملي
-گفتمان استبدادي كه به تئوري اصلاحات مجهز است
-گفتمان ديني كه در اين‌دوره در حال خوديابي است و بخش عمده‌ي آن زير جاذبه‌ي نهضت ملي موقتاً جذب گفتمان ملي مي‌شود. بخش ديگري از آن نيز، كه بعدها به فدائيان اسلام تبديل مي‌شود ، در تضاد خود با جنبش ملي، چالشي را كه ميان مشروعه و مشروطه در انقلاب مشروطيت جريان داشت، ادامه مي‌دهد.
-گفتمان عدالت خواه كه زير تاثير تند ايدئولوژي به چالشي جانانه با همه‌ي گفتمان‌هاي ديگر درگير مي‌شود. در سال هاي 29 تا 32 اين چالش، گسترده و سرنوشت ساز مي‌گردد و بر وفاق دمكراتيك سايه مي‌افكند. از فلسفه تاسياست، ادبيات و فرهنگ، تماماً در خدمت اين چالش به كار گرفته مي‌شود. و تكوين و رشد طبقه متوسط زير جاذبه عدالت‌خواهي كند مي‌شود.


خفقان يك -گسترش روز افزون تضاد و تنازع اجتماعي و سياسي، همانگونه كه سرنوشت اين‌گونه چالش‌هاي كور است، به پايان دمكراسي و سقوط دولت ملي مي‌انجامد. از سال 32 خفقان 7 ساله آغاز مي‌گردد. خفقاني عميق، گسترده و بنياني. ياْس توده‌يي و ممنوعيت مطلق سياسي در جامعه برقرار مي‌شود. گفتمان ديني، با تشكيل نهضت مقاومت با تلاش زنده ياد بازرگان و ديگران آغاز ميشود. گفتمان ملي ضربه‌ي هولناكي را تحمل مي‌كند. گفتمان سوسياليستي با اتكاْ به توان تشكيلاتي و نياز جامعه‌ي فقير و استبداد زده به تئوري عدالت، در شكلي كاملاً مخفي و محدود به زندگي خود ادامه مي‌دهد. طبيعت جنبش ملي برعكس، توان انطباق تشكيلاتي با شرايط خفقان همه جانبه را ندارد. كاركرد خفقان اساساً اين است كه عدالت را در برابر خود راديكال مي‌كند و سازمان مي‌دهد و عدالت راديكال شده اين توانايي را دارد كه با هر شكلي از مبارزه خود را هماهنگ سازد. جنبش ملي كه از اين انطباق‌پذيري برخوردار نيست، به قهقرا مي‌رود و با رشد عدالت‌خواهي به خاموشي مي‌گرايد.


دوران خفقان هفت ساله يا دوران خفقان يك، گفتمان واحدي را، كه از دو جزء استبداد و اصلاحات تشكيل مي‌شد، در جامعه به طور مطلق حاكم كرد. هواي تازه‌ي شاملو و زمستان اخوان انعكاس اين دوره بود. خفقان 7 ساله، خفقاني كامل بود. خفقاني با حذف تمامي دريچه‌هاي اطمينان. سپس دمكرات‌هاي آمريكا خواستار دريچه‌هاي اطمينان شدند. هراس از راديكاليزه شدن عدالت‌گرايي و شبح سرخ موجب شد كه به خفقان 7 ساله پايان داده شود.


ميان دوره - سال‌هاي 42- 1339 يك دوره‌ي تنفس سياسي است. با نگاه به بالا مي‌توان آن را دوران كندي–اميني ناميد. و با نگاه به پائين دوران فعاليت نيمه‌لگال–نيمه‌دمكراتيك، يك اينترمتسو Intermezzo بين دو خفقان.
در اين دوران حركت سياسي با نظارت دقيق از بالا و در فضاي محدود امكان يافت. ادبيات مستقل دهه‌ي چهل ادبيات سنتي چپ را از سكه انداخت و زمينه‌ي انتقاد به سياست‌هاي سنتي فراهم شد. و اين تاثير گسترده‌يي در تحولات دوران بعدي يعني در تحولات خفقانِ دو باقي گذاشت. فشار آمريكا براي اصلاحات نيز به اين تاثيرگذاري فزوني بخشيد. با اين همه سياست اصلاحات از بالا آغاز شد و شاه تصميم گرفت كه به جاي جبهه‌ي ملي خود مجري برنامه‌ي اصلاحات باشد. ]چيزي شبيه آنچه كه آقاي رفسنجاني در دوران رياست جمهوري خود در جمع دانشجويان در دانشگاه تهران بيان كرد: دانشجويان پرسيده بودند كه چرا لااقل به ”نهضت آزادي“ امكان فعاليت نمي‌دهيد؟ ايشان گفتند كه حرف‌هايي كه آنان مي‌خواهند بگويند، خودمان مي‌گوييم.[ از اين زمان برنامه‌ي اصلاحات به طور جدي به صورت اصلاحات ارضي و حقوق زنان اجرا شد و اين اصلاحات، اگر چه به بهاي حذف آزادي بود، طرفداراني يافت. بعد از تجربه‌ي دولت ملي مصدق تجربه‌ي زندگي در شرايط نيمه دمكراتيك و نيمه قانوني اين دوره پر بها بود. گروه‌هاي سياسي كه اين ”نيمه دمكراسي“ را تجربه نكردند به آساني به درون ديكتاتوري پرولتاريا لغزيدند. ولي اين تنفس سياسي نيز با حادثه‌يي هولناك به پايان رسيد. رويدادي كه ”زائوي“ انقلاب اسلامي بود: يعني پانزدهم خرداد 42. اهميت اين رويداد در مقايسه با 28 مرداد غول‌آسا بود. رويدادي بود مذهبي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي. كه بر مسير حركت ايران درتاريخ تمدن بشدت تاثير گذاشت. آقاي خميني نه تنها جايگزين شاه، از لحاظ قدرت سياسي، بلكه جايگزين مصدق، از نظر نفوذ معنوي در جنبش ملي، شد.
خفقانِ دو - سال‌هاي 56 – 1342 دوران 14 ساله‌اي است كه مي‌توان آنر با نام خفقانِ دو شناخت. اين دوره خود به دو بخش تقسيم مي‌شود: در بخش اول، حدوداً تا سال 46، جامعه ساكت است و اصلاحات، استبداد را توجيه مي‌كند. در اين دوره ”سلطان مار“ بيضايي در تالار 25 شهريور به روي صحنه مي‌رود. اثري زيبا و هنرمندانه كه از پوست عوض كردن سلطان سخن مي‌گويد. در بخش دوم از خفقانِ 2 روحيه‌ي تمكين به اصلاحات دگرگونه مي‌شود و اعتراض به استبداد گسترش مي‌يابد. در 2 يا 3 سال بعد كه ”سلطان مار“ در دانشگاه مشهد به روي صحنه مي‌رود دانشجويان نسبت به آن واكنش نشان مي‌دهند و پليس مجبور به دخالت مي‌شود. ويژگي اين دوره، اعتراض به استبداد توسط اصلاحات است. و اعتراض به نقش جهاني ايران كه وابسته و بي هويت است تعميق مي‌شود. ”غرب زدگي“ آل احمد كه به نياز اعتراض به وابستگي سياسي پاسخ مي‌گويد، با استقبال روبرو مي‌شود و گرايش‌هاي عقب‌مانده و بومي‌گرايانه‌ي آن پوشيده مي‌ماند. از آغاز سال 1349 اعتراض عميق‌تر و سازمان يافته‌تر مي‌شود. طبقه‌ي متوسط با گسترش درآمدهاي نفتي، از نظر كميتي و كيفيتي گسترش مي‌يابد. برنامه‌ي آمريكا دائر بر اين‌كه يك مشتري پولدار بهتر از يك متحد فقير است، به رشد طبقه‌ي متوسط در ايران دامن مي‌زند. چيزي كه در برنامه‌ي اصلاحات در آن غفلت شد اين بود كه با رشد طبقه‌ي متوسط نياز به آزادي نيز رشد مي‌كند. در اين دوره ناظر دو واكنش در رابطه با تكوين طبقه‌ي متوسط در ايران هستيم.
واكنش اول، واكنش به رشد طبقه‌ي متوسط بود. با اعتقاد به اين كه رشد طبقه‌ي متوسط به ”فساد مدرنيته“ دامن مي‌زند. اين واكنش با ترور و خشونت گروه‌هاي موتلفه‌ي اسلامي نمايندگي مي‌شد. برنامه‌ي كور ترور، در برابر تحول در چهارچوب تاريخ تمدن شكل مي‌گرفت. ايثار در كنار عقب‌ماندگي و خشونت‌گرايي خالق نوعي ”جادوي سياه“ در فرهنگ سياسي-مذهبيِ ما گرديد. از اين زمان گفتمان ديني رسماً به قلمرو فلسفه‌ي سياسي وارد ‌شد. يعني به قلمرو طرح قدرت سياسي.


واكنش دوم برعكس، واكنش طبقه‌ي متوسط به نبود آزادي بود. واكنش چريكي در واقع واكنش طبقه‌ي متوسط به نبود آزادي بود. كه ميتوان آن را واكنش ”جادوي سفيد“ ناميد. زيبرم در خانه‌يي در جنوب شهر زير شليك گلوله چادر پيرزني را به جراحات خود مي‌بندد ولي با وجود خطر، از پرداخت پول چادر به زن سالخورده غفلت نمي‌كند. انتشار اين واقعه به خلق ”ابراهيم در آتش“ مي‌انجامد. كمي قبل از آن ”در كوچه باغ‌هاي نيشابور“ از شفيعي كدكني منتشر مي‌شود كه جلوه‌ي ديگري از واكنش طبقه‌ي متوسط به استبداد سياسي است. دوران تنفس در ”نيمه دمكراسي“ تاثير خود را تا اعماق خفقانِ دو مي‌گسترد. ادبيات اين دوره نيز بر خلاف دوره‌ي خفقانِ يك به استبداد آشكارا اعتراض مي‌كند. اگر آن ”نيمه دمكراسي“ تنها ده سال ادامه يافته بود، به اعتقاد من، جامعه‌ي ايران اكنون سرنوشت ديگري مي‌داشت. تاثير دمكراسي، اگرچه كوتاه، دراز مدت است. در اثر اين نيمه دموكراسي در ديوارهاي خفقانِ دو دريچه‌هائي باز شد. اين دريچه ها را ”جادوگران سفيد“ در ميدان مرگ و زندگي گشودند. پس تريبون از قانون گرفته شد و به خشونت سپرده شد. پي‌آمد خشونت طبيعتاً نه يك انقلاب سياسي و مدني بلكه يك انقلاب ايدئولوژيك و اعتقادي بود.


گفتمان ديني -چالش بين گفتمان ملي وديني در انقلاب مشروطيت به سود گفتمان ملي به پايان رسيد. در زمان دولت ملي، با وجود قدرت حيرت‌انگيز و توده‌يي آيت‌الله كاشاني، گفتمان ديني زير جاذبه‌ي گفتمان ملي به رهبري مصدق فرعي شد. ولي اين دستاوردهاي جنبش ملي با استيلاي غم‌انگيز دو خفقان در جامعه‌ي ما از بين رفت و گفتمان ديني دوباره نيرو گرفت. نهضت آزادي، كه به خواست زنده‌ياد بازرگان قرار بود بازوي مذهبي جبهه‌ي ملي باشد، درحقيقت جايگزيني براي جنبش ملي شد. براي اين كه نهضت آزادي منطبق‌تر و راديكال‌تر از جبهه‌ي ملي به شرايط خشونت‌آميزي كه در حال شكل‌گيري بود پاسخ مي‌داد.
در دانشگاه شعار: ”نخست فلسفه‌ي شاه دين -حسين- اين است، كه مرگ سرخ به از زندگي ننگين است“، در كنار آيات آسماني، توسط دانشجويان مذهبي، پخش مي‌شد. جبهه‌ي ملي به حكم غريزه خطر اين جايگزيني راحس مي‌كرد و به همين خاطر با پذيرفتن نهضت آزادي به صورت يك حزب وابسته به جبهه‌ي ملي هرگز موافقت نكرد.


ولي خشونت و خفقان و ممنوعيت سياسي بعد از شبهِ كودتاي همه جانبه‌ي 15 خرداد به گونه‌يي بالا گرفت كه نهضت آزادي نيز به جايگزين ديگري، كه به زبان خفقان در دوران جديد آشناتر ‌بود، نياز يافت. مجاهدين، به عنوان يك مرحله‌ي ديگر در گفتمان سياسي–ديني، واكنشي به ناتواني نهضت آزادي بودند. تكامل گفتمان ديني، مستقل از نيت خير نهضت آزادي ومجاهدين بود، كه خود يك واكنش به فقدان جنبش ملي بودند. از تمام اين كنش و واكنش‌ها در گفتمان ديني در نهايت ”جادوي سياه“ بهره‌برداري كرد.


بر خلاف مجاهدين، كه يك جريان سياسي–مذهبي از نوع نهضت آزادي بودند، دكتر شريعتي تيپ ديگري از گفتمان ديني را، كه ويژگي رفورماسيونيستي داشت، ارائه داد. و تشيع ايراني را براي اولين بار با نوعي پروتستانيسم در مقابل سنت اسلامي قرار داد تا به ضرورت انطباق دين با رشد طبقه‌ي متوسط پاسخ دهد. اشكال ولي در اين جا بود كه خفقان موجود به كاربرد نظرات او جنبه‌اي سياسي و راديكال بخشيد. و مسير تحول در جهت رفورماسيون ديني از تكوين و تكامل بازماند. حتا در شرايط آزادي‌هاي نيم‌بند سياسي اينگونه تحول مي‌توانست در جهت مدرنيته حركت كند. ]جنبش جوانان چپ نيز به همين گونه به اغتشاشي گسترده در عاطفه‌ي ملي و انديشه‌ي سياسي دچار آمد و، به جاي تكامل دادنِ جنبش ملي، پرچم يك ايدئولوژي ”نوين“ را بلند كرد.[ در شرايطي كه ايدئولوژيك شدن مد روز شده بود و نيروهاي مذهبي را نيز به بسته‌بندي كردن اعتقادات خود ترغيب مي‌كرد، جامعه براستي آبستن انقلاب شد. چرا كه گفتمان ديني در شرايط خفقان در خدمت نيرويي در آمد كه ازهمه راديكال‌تر و بي رحم‌تر بود. اگر جنبش ملي در سال‌هاي پيش از 32 حضور نمي‌داشت آيت‌الله كاشاني هم آيت‌الله خميني مي‌شد. همچنان كه برعكس آن نيز قابل تصور است.


بعد از انقلاب


خفقان بعد از انقلاب را نيز مي‌توان به دو دوره و يك ميان دوره تقسيم كرد


1 –خفقان اسلامي اول، خفقان كاريسماتيك -در اين دوره يك كاريسماي مذهبي برانگيخته شده، كه از حرارت قدرت تازه بدست آمده سرشار است، بر جامعه ما حكومت مي‌كند. اين دوره از خفقان به يكي از سياه‌ترين دوران‌ها در تاريخ جامعه ما تعلق دارد و نزديك به يك دهه را مي‌پوشاند. در طي اين دهه جامعه بتدريج از حرارت بازمانده از انقلاب تهي مي‌شود و به جاي آن نفرت به حاكميت الهي تعميق مي‌يابد. خفقان چنان شدتي مي‌يابد كه از ظرفيت جامعه فراتر مي‌رود و موقعيت انفجاري از پائين يك دستي اعتقادي را در بالا درهم مي‌ريزد. كاريسما شكاف بر مي‌دارد و راه براي خوانش‌هاي ديگر گشوده مي‌شود. برعكسِِ حاكميت اتوكراتيك، اختلاف و انشعاب جناحي در ذات حاكميت كاريسماتيك است. برخلاف خفقانِ يك، سالهاي 32 تا 39 ، كه ياس توده‌اي حاكم بود، جامعه ايراني در اين دوره براي احراز نقش و جايگاه خود در تاريخ تمدن به شكل‌هاي گوناگون واكنش نشان مي‌دهد. زنان ايراني واكنش يك طبقه‌ي متوسط پيش‌رفته را به سلطه‌ي سياسي مذهب به شيوه‌ي ارزنده‌اي تجلي مي‌دهند.


كشتار عام زندانيان سياسي، در پايان اين دوره، يك نماد آشكار شكست حاكميت ديني و اعتقادي است. اين ”سنت بارتلمي“ جامعه‌ي ايران به فتواي آيت الله خميني به اجرا در مي‌آيد. و از مردم و جامعه‌ي ايراني پوشيده نگهداشته مي‌شود. اين جنايتِ بي‌سابقه، در شرايطي كه نقض حقوق بشر همواره با تكيه به حقوق بشر اسلامي اقرار و توجيه مي‌شود، بجاي توجيهِ اعتقادي، مخفي مي شود و به ته‌مانده‌هاي مشروعيت رژيم پايان مي‌دهد. چرا؟ به دلايل زير:
-حرارت و ايثار در پائين به انشقاق و نفرت تبديل شده است.
-استفاده از تحريك مذهبي در جنگ و فرستادن نوجوانان به ميدان‌هاي مين ماهيت ضد انساني حاكميت ديني را به نمايش گذارده است.
-اعتقاد ديني، زير فشار ضرورت‌ها و گسترش روحيه‌ي سودخواهي، در گروه حاكم نقشي ابزاري پيدا كرده است.
- ديگر حاكميت ديني يك حاكميت توده‌اي-اعتقادي نيست و از ويژگي‌هاي حاكميتي از اين دست تهي شده است.


از اين زمان به بعد به تدريج سه نوع واكنش در ميان حكومت شكل مي گيرد.


واكنش اول خواستار اصلاحِ روش هاي حكومت و تعديل خشونت و انحصارگرائي است.
واكنش دوم به روشنفكران ديني تعلق دارد كه در گروه‌هاي سياسي سازمان يافته اند، و به ابزاري شدن اسلام معترض‌اند، و در وضعيتي ميان بيم و اميد، در كنار قدرت باقي مانده‌اند و ميان رفورم و اعتقاد در به نوسان‌اند.
واكنش سوم در روندتكامل واكنش اول تكوين مي يابد و عناصري را در بر مي‌گيرد كه اصلاحات را جدي‌تر از آنچه كه در ماهيت و ظرفيت آن است مي‌گيرد. اين واكنش در جريان طرح اصلاحات و انتقاد، به دگرگونگي دروني مي رسد. و زير تاثير شور آزادي‌خواهي منقلب مي گردد.


2- ميان دوره –دوره‌ي كوتاه تنفس ميان دو خفقان با مبارزه‌ي انتخاباتي رياست جمهوري- دوره‌ي آقاي خاتمي- آغاز مي‌شود و با سركوب مطبوعات و مجلس ششم، و به بند كشيدن آزادي‌خواهان پايان مي يابد. و خفقان جديد آغاز مي‌شود.


كوتاه كردن عمر اين دوره‌ي تنفس بخاطر از ميان بردن ”اصلاحات“ نبود. بلكه بخاطر از بين بردن واكنش سوم بود كه از درون اصلاحات فرا مي‌رفت و غيرقابل مهار مي‌شد. تفاوت اين ميان‌دوره با ميان‌دوره‌ي سالهاي 39 تا42 اين بود كه اولي در شرايطي نيمه قانوني تحقق يافت و شاه آن را قانوني نمي دانست. در اين جا ولي قانون در دست جناح رفورم در حاكميت بود و از اين نظر به سالهاي 29 تا 32 شباهت داشت. اين شباهت برخي را به توهم مقايسه‌ي خاتمي و مصدق كشاند.


3-خفقان اسلامي دوم -با پايان دوران رفورم، خفقانِ دوم اسلامي آغاز مي شود. مضمون دروني اين دگرگونگي، انتقال از حاكميت جمعيِ جناح‌هاي حاكم به اليگارشيِ واحد فقهاست. ولي اين خفقان ماهيت كاريسماتيك ندارد. چرا كه سه جزء: اعتقاد، پايگاه توده‌اي و حرارت و ايثار را اوليه را، كه اجزاء كاريسماي ديني بود، از دست داده است. و حزب توده را نيز، كه قدرت انتقادي روشنفكران را مي‌خوابانيد، ديگر در كنار خود ندارد. از اين به بعد انقلابي‌گريِ واپس‌گرايانه، كه ماهيت حاكميت ديني است، شكل حاكميت ديني نيز مي‌شود. وقتي حكومتي اعتقادي شكل و ماهيت حاكميت خود را يگانه مي‌كند، در واقع همه‌ي راه‌هاي نجات خود را مي‌بندد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر