۱۳۸۹/۵/۳۱

پاتتیک


سونات گرم
از دهلیزهای قلب‌ام گذشت
و خطوط خالی دست‌هایم را پر کرد
چشم‌های تو
که خطوط خالی را می‌کاویدند
به هیچ مانعی در دست‌هایم بر نخوردند
گوش‌هایت که بَر مِهِ شتابان نفس‌هایت
شناور بودند
تیک و تاک صنوبر پر خون را
نشنیدند


قلب من
پلک‌هایش را برهم گذاشت
دست‌هایم را بست
و پشت تن‌اش پنهان شد


حسی تهی در پس‌کوچه‌های کودکی‌ام
- آنجا که سیزیفِ نگران، با قاطعیتِ تردید تو
بارش را به زمین نهاد-
پرسه زد


من ماندم و سونات پرخون و صنوبر غمگین
و خطوط دریایی برگ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر