پارهی دوم، متافیزیکِ سند
در این جا پنج نکته را مورد بررسی قرار میدهیم:
1- همکاری «عقل» و «عاطفه» به زیان «فهم» برای چیرگی دادن به مفاهیم کلی در ذهن
2- «نقد خرد ناب» کانت، قلمرو های عقل و فهم را در حیات ذهن از یکدیگر جدا می کند
3- رابطهی حقوقی، یک نهاد جامعه شناختی است و مصدق نماد سیاسی آن
4- سوفیسم، قانون، و واقعیت متحول
5- اپوزیسیون و شیفتگی به سند
• 1
با اتکا به سند آدم از اتکا به خود میکاهد. به سند که تکیه میکنی، سند نماد میشود. نماد، غیر مادی و ثابت است. هنگامی که ذهن به استناد به سند عادت کند، سند به مفهومی غیرمادی و ثابت – یعنی نماد - بدل میشود.
سپس اتکا به سند به صورت خُلق و عادت در میآید. پیٱمد آن کم کاری ذهن است؛ ذهن از تحلیل دریافتها یعنی از خُرد کردن آنها ناتوان میشود و به کار آسانتری روی میآورد؛ یعنی دریافتهای خود را کلی، انتزاعی و بستهبندی میکند.
ذهن در حالت عادی پس از برخورد با سند، آن را به فهم می سپرد. فهم، متن را آنالیز می کند و در مییابد. یعنی رمز آن را باز میکند. سپس ذهن، متن رمزگشایی شده را برای نتیجهگیریهای کلی (Deduction) به عقل میسپارد.
هنگامی که ذهن دچار اختلال و اغتشاش باشد، تقسیم وظایف میان عقل و فهم با رعایت اصل تخصص صورت نمیگیرد. پس عقل شتابان متن رمز گشایی نشده را از ذهن میگیرد و چون نمی تواند آن را بفهمد،( زیرا فهمیدن کار عقل نیست) آن را بستهبندی میکند و به کناری مینهد. متافیزیک از درون این بستهبندی فرامیروید و زادهی این بستهبندیِ عقلی است.
گام بعدی در این روند، علاقه پیدا کردن به مفاهیم کلی است: مفاهیم کلی برای ذهن کشش دارند. چون به ذهن استراحت میدهند. کارفرمایی هم که به کارکنان خود مرخصی بیشتر میدهد مورد علاقهی آن هاست. ذهن بدینسان با مفاهیم کلی رابطهی عاطفی برقرار می کند. عاطفه، احکام کلی را تثبیت میکند. از عشق به مفاهیم کلی، ایمان به آن مفاهیم برمیخیزد. پس شکل گیری این فرایند نتیجهی همکاری عقل و عاطفه به زیان فهم است. یعنی نتیجهی پرکاری عقل و عاطفه، و کم کاری فهم است.
اتکاءِ ذهن به سند، اتکاءِ ذهن به جهان بیرون است. اما نه یک جهان بیرونی مادی و عینی، بلکه یک جهان بیرونیِ نمادین. یک جهان بیرونی فراطبیعی که مکان مجرد خرد منفصل است. رابطهای که ذهن کم کار با خرد منفصلاش برقرار می کند، رابطهای رمز آلود است. خرد منفصل گاه یک کمیتهی مرکزی است گاه نیز سند و متن چونان مفهوم و نماد. یعنی سند و متنی که تجرید میشود و آدم همیشه چشم به راه آن است که بیاید و حقایقی را روشن کند.
و بدینسان است که استناد کردن جای فکر کردن را میگیرد.
• 2
دانش هرمنوتیک، کار تفکیک وظایف عقل و فهم را، هنگام دریافت متن بر عهده دارد.
تفکیک وظایف عقل و فهم را بر اساس اصل تخصص، کانت در «نقد خرد ناب» نشان داده است.
این است که میشود گفت این اثر، یک اثر هرمنوتیکی است. با همین کار هرمنوتیکی بود که کانت به فلسفهی سنتی پایان داد. (هرچند خود در سنت فلسفی، یعنی متافیزیک عام یا متافیزیک غیردینی، باقی ماند. )
او در رسالهی روشنگری نیز رابطه ی رمزآلود ذهن را با نمادهای خرد منفصلاش، مانند متن و کتاب و سنت و سند، به روشنی نشان داده است. مطابق نظر کانت، برخورد ذهن با بیرون، از راه تجربه صورت میگیرد و تجربه کار تخصصی فهم است، نه عقل. عقل ابزار برخورد با متن را، یعنی تجربه را، در اختیار ندارد. عقل سواد خواندن متن را ندارد.
کانت رمز عقل را باز می کند و تنگناهای آن را نشان می دهد. درحالی که رفورمهای دینی و اعتقادی، که گاه به کانت نیز استناد میکنند، هریک به نحوی مجذوب عقل اند. در تفکر اصلاحطلبی دینی نیز میبینیم که با چه شیفتگی از عقلانی کردن دین، و نه از تجربی کردن آن، سخن میرود. چرا که دین تجربی همان دین عرفی (سکولار) است. و این چیزی است که آنان را میهراساند. کانت با نقد عقل دینی و به طور کلی نقد عقل اعتقادی، در واقع دین عقلانی و ایدئولوژی عقلانی را رد کرده است.
عقلانی کردن خدا درست مخالف تصویر روشن و اخلاقی کانت از خدا است. کانت مشکلات و پیآمدهای گمراه کنندهی عقلانی کردن خدا را به خوبی میشناخت. او در نقد خرد ناب مینویسد: علت شکست متافیزیک، که از آنتیک تا قرن هیژده حاکم بوده است، آمیزش آن با تئولوژی – فقه – است. تئولوژی نه تنها فقه و شرعیات، که توجیه عقلانی از دین و اعتقاد را نیز در بر میگیرد. ایدئولوژیهای دیگر نیز با عقلانی کردن ایمانشان آن را رمزآلود کردند. واکنش علیه ایدئولوژی هم هنگامی که با افراط همراه باشد، از چپ میبُرد اما دموکراسیِ تکنولوژیک را عقلانی، یعنی رمز آلود، میکند. این همان چیزی است که کانت آن را عقلگرایی دگماتیک مینامد و به همین سبب او از ضرورت اخلاق سخن میگوید.
جاذبهی رفورم دینی در ایران رو به کاهش دارد. چرا که بستر آن عقلی است، نه عرفی؛ یعنی جدا از زندگی مردم است. افت نسبی و موقتی کنونی جنبش سبز نیز به این سبب است که عقلگراییِ اصلاحطلبی دینی چشماندازی محدود و ناروشن به آن میدهد.
کانت مفاهیم خدا و آزادی و ابدیت روح را از قلمرو عقل بیرون میآورد و به قلمرو اخلاق میبرد. و بدینوسیله تضاد بین عقل و اخلاق را در اندیشهی تئولوژیک نشان میدهد.
در منظومهی فکری کانت، برخلاف فلسفهی سنتی و عقل دینی، انسان مخلوق حقیری نیست، موجود با شخصیتی است که خدا نماد و تجلی اخلاقی اوست. درست است که کانت به اخلاق بنیاد متافیزیکی میدهد، ولی او با گسترش قلمرو اخلاق، قلمرو عقل را مشخص و محدود میکند. او مینویسد: خدا و نامیرایی روح که تولیدات خرد ناباند، نقش تنظیم کننده و اخلاقی دارند و خط ارتباطی کنشهای اخلاقی ما هستند. او همزمان با نقد عقلگرایی دین، عقلگرایی علمی واکنشی جنبش روشنگری را نیز مورد انتقاد قرار میدهد. او با انتشار «نقد خرد ناب»اش جنبش روشنگری را از افراط در عقل گرایی علمی نجات داد.
فرهنگ سیاسی ما، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، سرشار از این متافیزیک عقلگرایانه و واکنشی است که ما شناخت آن را به کانت مدیونایم. این متافیزیک، خود را در برخورد با متن و سند و کتاب وسنت نشان میدهد. در فرهنگ غیرمذهبی ما نیز برخورد با کتاب و سنت، برخاسته از فرهنگ دینی است. نقل قول از کتابهای مارکس مانند نقل آیات قرآن، رمز آلود است. مفهوم های کتاب، سند و سنت و عدالت به خاطر حفاظت از ذات مرموزی که در آنها نهفته است بسته بندی میشوند.
• 3
برای این که رمز کتاب و متن گشوده شود، پیشتر باید رمز اعتقاد باز شده باشد. و این رمز تنها هنگامی باز میشود که «رابطهی حقوقی» (Rechtsbeziehung) در جامعه نهادینه شده باشد. طبیعی است هنگامی که کمیتههای مرکزی بیاعتبار شدهاند اما پلورالیسم حزبی شکل نگرفته است، سند یا متن نقش اغراق آمیزی پیدا می کند. امکان خوانش آزاد سند در مقیاس گسترده، هنگامی فراهم میشود که رابطهی حقوقی در جامعه نهادینه شود. اما تا هنگامی که نفرت سیاسی تا مغز استخوان جامعهی روشنفکری نفوذ کرده است، رابطه ی حقوقی نهادینه نمیشود.
با ورود به « رابطهی حقوقی» سه اصل را میپذیری :
1- به حقوق خود آگاهی پیدا میکنی و آن را از حقوق دیگری تفکیک میکنی .
2- حقوق دیگری را محترم میشمری و از آن دفاع میکنی.
3- برای تضمین این حقوق، وارد نهادهایی که با آپارات مدیریت سیاسی و اجتماعی همکاری انتقادی دارند، میشوی. بدون این همکاری انتقادی، تضمین حقوق متقابل ناممکن است. و رابطهی حقوقی نهادینه نمیشود . یعنی دموکراسی شکل نمیگیرد. بیرون از این فضای همکاری، که زادهی نگاه منفی به دموکراسی است، تفاهم استراتژیک حاکم است، نه تفاهم ارتباطی. در تنگنای تفاهم استراتژیک نمیتوان سند یا متن را رمزگشایی کرد.
تنها در روند تفاهم ارتباطی، یعنی تفاهم فرامسلکی و فرادینی و آزاد از منافع اعتقادی، است که خوانش سند یا تفسیر و استناد به آن، از زیر سلطههای استراتژیک آزاد میشود.
علت این که رابطهی حقوقی در جامعهی ایران نهادینه نشده است این است که، رابطهی حقوقی در جامعه ی روشنفکری ایران از یک نماد منازعه ناپذیر معنوی – چیزی مشابه جرج واشنگتن در جامعهی آمریکا – محروم است. هنوز جدال بر سر این است که رضاشاه نماد معنوی است یا مصدق. و ما هنوز نتوانستهایم تفاوت میان نماد اصلاحات و نماد لگالیسم را دریابیم. گرایشهای گوناگون در جستجوی حقیقت میان اسناد و متون سرگرداناند.
به خدمات رضا شاه در جهت نو کردن ایران باید ارزش گذاشت. آمبورژوازه کردن مناسبات در جامعهی ایران در این دوران آغاز شد و این نقشی کلیدی در تحول مدنی ما داشته است. با این همه روشن است که رضا شاه نماد معنوی و اخلاقی ولگالیستی نیست، که سنگ بنای نظام حقوقی در ایران باشد و مردم ایران را متحد کند.
نهادینه شدن «رابطهی حقوقی» به یک نماد لگالیستی احتیاج دارد. مصدق اینجا یک فرد نیست، تجرید، تبلور و نشانهی جنبش ملی یا وفاق ملی است. گاه فکر میکنم بجای جنبش ملی میتوان از جنبش نظام حقوقی سخن گفت تا روشن شود که منظور از جنبش ملی جنبشی ناسیونالیستی نیست. جنبش ملی یک زبان مشترک برای سخن گفتن با موافقان و مخالفان است. با این زبان مشترک است که میتوان سنگ بنای یک دیالوگ دموکراتیک را گذاشت و همهی نیروهای اجتماعی و سیاسی را در اپوزیسیون به اتحاد و وفاق فرا خواند.
رابطهی حقوقی چونان نهاد، وجه اشتراکی روشن برای همکاری اطراف اختلاف بوجود میآورد. بدون این وجه اشتراک، اختلاف ها نمیتوانند سازنده باشند. و لیبرالیسم، عدالتخواهی و اصلاحطلبی، به سه تفسیر استراتژیک از متون تبدیل میشوند. در این فضای مغشوش ناامید کننده تنها به تحول عرفی و خرد عملی مردم، که از این بیماری های روشنفکرانه به دور هستند، میتوان امید بست. نهاد رابطهی حقوقی، خط ارتباطی است میان فضای روشنفکری با تحول عرفی و فرا مسلکی در جامعهی ایرانی .
• 4
در دوران آنتیک نیز سوفیستها، که از سردمداران تفکر دموکراتیک بودند، بر تحول عرفی و خرد عملی تکیه میکردند. افلاتون با سوفیستها، که بر مشروط بودن شناخت و محدود بودن فهم به تجربه تاکید میکردند، اختلاف داشت. سوفیستها نقش عقل را ثانوی میکردند و به کارکرد فهم اولویت میدادند. فلسفهی جدید نیز با بکار بردن ترکیب عقلانی – انتقادی میکوشد جلوی زیادتطلبیهای عقل را بگیرد.
علاقهی عقل به بیرون و به نامحدود، سبب تنبلی فهم میشود. اما فهم، برعکس، با شناخت محدودیتهای خود فعال میشود و خود را میگستراند و ژرف میشود. سوفیستها به دینامیسم درونی فکر باور داشتند و به سند، کتاب، و متن وابسته نبودند. این کاراکتر فکری، آنان را به نقد درونی مفاهیم کشاند و به آنها خصلت دموکراتیک داد و برخی از آنها را تا حد مخالفت با بردهداری، که نزد افلاتونیان حقیقتی خدشه ناپذیر بود، به پیش راند. امروز هم همین دعوای مفهومها میان آزادیخواهان با عدالتپرستان ( و همین طور قانون پرستان ) جریان دارد. امروز هم عشق به مفهومهای کلی همچنان مانعی در راه آزاد اندیشی است.
سوفیستها بر این باور بودند که قانون بازگوگر هیچ جوهر ثابتی نیست و باید با واقعیت متحول تطبیق یابد و چون واقعیت متغیر است، نمیتوان از قانون ثابت سخن گفت. افلاتون و سقراط افلاتونی، از اصول تغییر ناپذیر و ثابت دفاع میکردند.
سوفیستها از مشاوران پریکلس بودند. پریکلس رهبر حاکمیت دموکراتیک آتن بود. در دوران او اریستوکراسی محدود شد و هنر و ادبیات و فلسفه رشد چشمگیری پیدا کرد. پروتاگوراس، حقوقدانِ سوفیست، به خواست پریکلس به تهیه و تنظیم قوانین پرداخت، او بر نسبیگرایی قانونی تکیه میکرد و می گفت قانون منشا ثابت ندارد. او میگفت: « مقیاس همه چیز انسان است. انسان مقیاس بودن و آنچه هست و چگونه بودن است. انسان مقیاسِ نیستی و آنچه نیست و چگونه نبودن است.» با این اندیشهی تابناک بود که او دروجود خدایان تردید کرد، متهم به کفر و محکوم به مرگ شد. ( که به یاری دوستانش توانست از مرگ بگریزد)
ترازیماخوس در دیالوگ با «سقراط افلاتونی»، منشا اخلاقی مفهوم عدالت را رد میکند و عدالت را با منافع قدرت درآمیخته میبیند و معقتد است فریبِ توهمی را که در این مفهوم نهفته است نباید خورد.
هیپیاس مفهوم زیبایی را برخلاف افلاتون تجزیه میکند و آن را معنوی (sittengemäß) نمیبیند. او میگوید یک دختر زیباست، طلا هم زیبا است.
سوفیستها با نقد درونی مفهومهای عدالت و زیبایی و قانون، و بررسی آنها در رابطه با واقعیت مشخص، کلی و انتزاعی بودن آن ها را رد میکردند.
هم سوفیستها و هم آن سقراطی را، که با آنها جدل میکرد، ما از آثار افلاتون می شناسیم. اصطلاح « سقراط افلاتونی» از همین جا سرچشمه میگیرد. نیچه نیز همین سقراط را مورد انتقاد قرار می دهد و هنگامی که میگوید سقراط از عقل یک جبار ساخت و طناز(Erotiker)ی بود که بر مخاطبیناش اثر میگذاشت، منظورش همین سقراط افلاتونی است. وگرنه سقراط خود یکی از سوفیستها بود. گرچه برخلاف بقیهی سوفیست ها، به نورمها و اصول تغییر ناپذیر باور داشت. این البته یک تفاوت اساسی بود و تفکر افلاتونی با عمده کردن این تفاوت شکل گرفت.
پس از 15 خرداد 42 با ژرف شدن دیکتاتوری، دلبستگی به فلسفه در میان جوانان به تدریج رشد کرد و جنبش شبه افلاتونی گستردهای به صورت فدایی – مجاهد درگرفت. اما دیدگاههای ارتجاعی افلاتون در قلمرو سیاست، و اندیشههای آزادیخواهانهی سوفیستها، که آلترناتیو عدالت انتزاعی افلاتونیان بود، ناشناخته ماند. این بود که تب ایدئولوژیک جوانان آن روزگار بالا رفت و به مرز مرگٱور 42 درجه رسید. و مرز انقلاب و ارتجاع تا حد رقت آوری مخدوش شد. نسل ما بجای نقد درونی مفهوم و متن و سند، شیفتهی آن ها شد. اندیشهی سوفیستی اکنون در منش نسل جوان ایرانی، بازتاب گستردهای دارد. و اینچنین است که نسل جوان مقاوم و نستوه در برابر نظام دینی ایستاده است.
سایت حوزهی علمیه، سوفیستها را فیلسوفانی دانسته است که به «هیچ چیز معتقد نیستند». شاید از آن رو که فرهنگ، قانون، دموکراسی و آزادی که سوفیستها به آنها باور داشتهاند در فرهنگ ایدئولوژیک «چیز» ی به حساب نمیآیند.
• 5
متن،حقیقت و سند در فضای سیاسی ما واژههایی مترادفاند. ذهن در فرهنگ سیاسی ما، ذات جهتدار خود را به درون متن میبرد و به آن روح میدهد. کسی که سندی را علیه کس دیگری ارائه میدهد، لباس سند را بر تنِ تمایلات خود میکند. او در برابر انتقاد ما میتواند به حقیقت داشتن سند استناد کند. ولی یک فیلسوف سوفیست از او خواهد پرسید: کدام حقیقت؟ حقیقتی که حق کسی را برای همزیستی با دیگران نفی میکند؟
در آغاز انقلاب، لیستی از هشت هزار همکار سازمان امنیت انتشار یافت؛ صرفنظر از این که این لیست مغشوش و نا معتبر بود و نام برخی از انسانهای آزادیخواه هم در آن دیده میشد، پشت انتشار آن نگرشی بسته قرار داشت که به اصول همزیستی و تفاهم ملی باور نداشت. کسی که به اصل جایزالخطا بودن انسان باور دارد، به انتشار چنین اسنادی نمیپردازد. کسی که دیگران را جایزالخطا نمیداند، در واقع خود را مصون از خطا میداند. انتشار چنین سندی فاجعهی بود که اگر از آن پند نگیریم، پس از سقوط جمهوری اسلامی تسلیم آتش نفرتی خواهیم شد که تودهی انتقام بگیران و خونخواهان با انتشار تودهای از اسناد برخواهند افروخت.
هیچ سندی که حاوی حقیقتی بالاتر از تفاهم ارتباطی باشد، معتبر نیست. تاکید بر سند، تکیهی عقل به چیزی بیرون از خود است. سند، یک بستهبندی است، مرکب از جسم و روح. جسمی واقعی و روحی اکتسابی، که همان قصدی است که به آن داده میشود. برای فهمیدن سند، باید رابطهی سند را با قصدِ داده شده به آن مشخص کرد. یعنی روح و جسمِ متن را از یکدیگر جدا کرد. درست به همین سبب که سند حاوی نظر است، نقشی غیر اِخباری دارد.
برای نمونه با ارائهی سندی ادعا میشود که کودتای 28 مرداد توطئهی روحانیان بوده است. قصد از ارائهی چنین سندی، که پژواک گستردهای در رسانههای خارج از کشور پیدا میکند، این نیست که واقعیتی فهمیده شود، بلکه قصد، پیش بردن استراتژی معینی است و نقطهی اتکاء آن، رسانتیمان ضد مذهبی موجود در اپوزیسیون است.
گاه نیز با سندهایی روبرو می شویم که میخواهند اشتباهات تاریخی مربوط به یک جریان یا یک رهبر سیاسی را نشان دهند. مثلا سندی میخواهد نشان دهد که یک حزب یا سازمان لنینی ـ به عنوان مثال - این یا آن اشتباه را کرده است یا نشان دهد که یک رهبر سیاسی - مثلا مصدق - دچار این یا آن اشتباه بوده است. اتکا به چنین سندهایی بازتاب کم کاری ذهن است. چون ذهن را از شناخت درونی و اساسی یک پدیده، مثلا ساختار تشکیلات لنینی آن حزب یا سازمان، باز می دارد و ذهن را به جدلهای فرعی مشغول میکند. یا همین طور تاکید بر سندی که بر اشتباهات مصدق انگشت میگذارد، ذهن را از شناخت این واقعیت تاریخی که مصدق چهرهی نمادین جنبش لگالیستی است منحرف می کند و اجازه نمیدهد که اشتباه او، در کنار پذیرفتن نمادین بودن چهرهی او طرح شود. این یا آن اشتباه ویلی برانت نیز به ویلی برانت چونان نماد جنبش تعمیق دموکراسی در آلمان، آسیبی نزده است، چرا که در نظام حقوقی سند سیاسی کارکرد معین خود را دارد و جزیی از جنبش انتقادی است، نه برای عیبجویی در خدمت استراتژی های معین که فرهنگ سیاسی را به خرده کاری و واکنش و آغال میکشد.
در این جا پنج نکته را مورد بررسی قرار میدهیم:
1- همکاری «عقل» و «عاطفه» به زیان «فهم» برای چیرگی دادن به مفاهیم کلی در ذهن
2- «نقد خرد ناب» کانت، قلمرو های عقل و فهم را در حیات ذهن از یکدیگر جدا می کند
3- رابطهی حقوقی، یک نهاد جامعه شناختی است و مصدق نماد سیاسی آن
4- سوفیسم، قانون، و واقعیت متحول
5- اپوزیسیون و شیفتگی به سند
• 1
با اتکا به سند آدم از اتکا به خود میکاهد. به سند که تکیه میکنی، سند نماد میشود. نماد، غیر مادی و ثابت است. هنگامی که ذهن به استناد به سند عادت کند، سند به مفهومی غیرمادی و ثابت – یعنی نماد - بدل میشود.
سپس اتکا به سند به صورت خُلق و عادت در میآید. پیٱمد آن کم کاری ذهن است؛ ذهن از تحلیل دریافتها یعنی از خُرد کردن آنها ناتوان میشود و به کار آسانتری روی میآورد؛ یعنی دریافتهای خود را کلی، انتزاعی و بستهبندی میکند.
ذهن در حالت عادی پس از برخورد با سند، آن را به فهم می سپرد. فهم، متن را آنالیز می کند و در مییابد. یعنی رمز آن را باز میکند. سپس ذهن، متن رمزگشایی شده را برای نتیجهگیریهای کلی (Deduction) به عقل میسپارد.
هنگامی که ذهن دچار اختلال و اغتشاش باشد، تقسیم وظایف میان عقل و فهم با رعایت اصل تخصص صورت نمیگیرد. پس عقل شتابان متن رمز گشایی نشده را از ذهن میگیرد و چون نمی تواند آن را بفهمد،( زیرا فهمیدن کار عقل نیست) آن را بستهبندی میکند و به کناری مینهد. متافیزیک از درون این بستهبندی فرامیروید و زادهی این بستهبندیِ عقلی است.
گام بعدی در این روند، علاقه پیدا کردن به مفاهیم کلی است: مفاهیم کلی برای ذهن کشش دارند. چون به ذهن استراحت میدهند. کارفرمایی هم که به کارکنان خود مرخصی بیشتر میدهد مورد علاقهی آن هاست. ذهن بدینسان با مفاهیم کلی رابطهی عاطفی برقرار می کند. عاطفه، احکام کلی را تثبیت میکند. از عشق به مفاهیم کلی، ایمان به آن مفاهیم برمیخیزد. پس شکل گیری این فرایند نتیجهی همکاری عقل و عاطفه به زیان فهم است. یعنی نتیجهی پرکاری عقل و عاطفه، و کم کاری فهم است.
اتکاءِ ذهن به سند، اتکاءِ ذهن به جهان بیرون است. اما نه یک جهان بیرونی مادی و عینی، بلکه یک جهان بیرونیِ نمادین. یک جهان بیرونی فراطبیعی که مکان مجرد خرد منفصل است. رابطهای که ذهن کم کار با خرد منفصلاش برقرار می کند، رابطهای رمز آلود است. خرد منفصل گاه یک کمیتهی مرکزی است گاه نیز سند و متن چونان مفهوم و نماد. یعنی سند و متنی که تجرید میشود و آدم همیشه چشم به راه آن است که بیاید و حقایقی را روشن کند.
و بدینسان است که استناد کردن جای فکر کردن را میگیرد.
• 2
دانش هرمنوتیک، کار تفکیک وظایف عقل و فهم را، هنگام دریافت متن بر عهده دارد.
تفکیک وظایف عقل و فهم را بر اساس اصل تخصص، کانت در «نقد خرد ناب» نشان داده است.
این است که میشود گفت این اثر، یک اثر هرمنوتیکی است. با همین کار هرمنوتیکی بود که کانت به فلسفهی سنتی پایان داد. (هرچند خود در سنت فلسفی، یعنی متافیزیک عام یا متافیزیک غیردینی، باقی ماند. )
او در رسالهی روشنگری نیز رابطه ی رمزآلود ذهن را با نمادهای خرد منفصلاش، مانند متن و کتاب و سنت و سند، به روشنی نشان داده است. مطابق نظر کانت، برخورد ذهن با بیرون، از راه تجربه صورت میگیرد و تجربه کار تخصصی فهم است، نه عقل. عقل ابزار برخورد با متن را، یعنی تجربه را، در اختیار ندارد. عقل سواد خواندن متن را ندارد.
کانت رمز عقل را باز می کند و تنگناهای آن را نشان می دهد. درحالی که رفورمهای دینی و اعتقادی، که گاه به کانت نیز استناد میکنند، هریک به نحوی مجذوب عقل اند. در تفکر اصلاحطلبی دینی نیز میبینیم که با چه شیفتگی از عقلانی کردن دین، و نه از تجربی کردن آن، سخن میرود. چرا که دین تجربی همان دین عرفی (سکولار) است. و این چیزی است که آنان را میهراساند. کانت با نقد عقل دینی و به طور کلی نقد عقل اعتقادی، در واقع دین عقلانی و ایدئولوژی عقلانی را رد کرده است.
عقلانی کردن خدا درست مخالف تصویر روشن و اخلاقی کانت از خدا است. کانت مشکلات و پیآمدهای گمراه کنندهی عقلانی کردن خدا را به خوبی میشناخت. او در نقد خرد ناب مینویسد: علت شکست متافیزیک، که از آنتیک تا قرن هیژده حاکم بوده است، آمیزش آن با تئولوژی – فقه – است. تئولوژی نه تنها فقه و شرعیات، که توجیه عقلانی از دین و اعتقاد را نیز در بر میگیرد. ایدئولوژیهای دیگر نیز با عقلانی کردن ایمانشان آن را رمزآلود کردند. واکنش علیه ایدئولوژی هم هنگامی که با افراط همراه باشد، از چپ میبُرد اما دموکراسیِ تکنولوژیک را عقلانی، یعنی رمز آلود، میکند. این همان چیزی است که کانت آن را عقلگرایی دگماتیک مینامد و به همین سبب او از ضرورت اخلاق سخن میگوید.
جاذبهی رفورم دینی در ایران رو به کاهش دارد. چرا که بستر آن عقلی است، نه عرفی؛ یعنی جدا از زندگی مردم است. افت نسبی و موقتی کنونی جنبش سبز نیز به این سبب است که عقلگراییِ اصلاحطلبی دینی چشماندازی محدود و ناروشن به آن میدهد.
کانت مفاهیم خدا و آزادی و ابدیت روح را از قلمرو عقل بیرون میآورد و به قلمرو اخلاق میبرد. و بدینوسیله تضاد بین عقل و اخلاق را در اندیشهی تئولوژیک نشان میدهد.
در منظومهی فکری کانت، برخلاف فلسفهی سنتی و عقل دینی، انسان مخلوق حقیری نیست، موجود با شخصیتی است که خدا نماد و تجلی اخلاقی اوست. درست است که کانت به اخلاق بنیاد متافیزیکی میدهد، ولی او با گسترش قلمرو اخلاق، قلمرو عقل را مشخص و محدود میکند. او مینویسد: خدا و نامیرایی روح که تولیدات خرد ناباند، نقش تنظیم کننده و اخلاقی دارند و خط ارتباطی کنشهای اخلاقی ما هستند. او همزمان با نقد عقلگرایی دین، عقلگرایی علمی واکنشی جنبش روشنگری را نیز مورد انتقاد قرار میدهد. او با انتشار «نقد خرد ناب»اش جنبش روشنگری را از افراط در عقل گرایی علمی نجات داد.
فرهنگ سیاسی ما، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، سرشار از این متافیزیک عقلگرایانه و واکنشی است که ما شناخت آن را به کانت مدیونایم. این متافیزیک، خود را در برخورد با متن و سند و کتاب وسنت نشان میدهد. در فرهنگ غیرمذهبی ما نیز برخورد با کتاب و سنت، برخاسته از فرهنگ دینی است. نقل قول از کتابهای مارکس مانند نقل آیات قرآن، رمز آلود است. مفهوم های کتاب، سند و سنت و عدالت به خاطر حفاظت از ذات مرموزی که در آنها نهفته است بسته بندی میشوند.
• 3
برای این که رمز کتاب و متن گشوده شود، پیشتر باید رمز اعتقاد باز شده باشد. و این رمز تنها هنگامی باز میشود که «رابطهی حقوقی» (Rechtsbeziehung) در جامعه نهادینه شده باشد. طبیعی است هنگامی که کمیتههای مرکزی بیاعتبار شدهاند اما پلورالیسم حزبی شکل نگرفته است، سند یا متن نقش اغراق آمیزی پیدا می کند. امکان خوانش آزاد سند در مقیاس گسترده، هنگامی فراهم میشود که رابطهی حقوقی در جامعه نهادینه شود. اما تا هنگامی که نفرت سیاسی تا مغز استخوان جامعهی روشنفکری نفوذ کرده است، رابطه ی حقوقی نهادینه نمیشود.
با ورود به « رابطهی حقوقی» سه اصل را میپذیری :
1- به حقوق خود آگاهی پیدا میکنی و آن را از حقوق دیگری تفکیک میکنی .
2- حقوق دیگری را محترم میشمری و از آن دفاع میکنی.
3- برای تضمین این حقوق، وارد نهادهایی که با آپارات مدیریت سیاسی و اجتماعی همکاری انتقادی دارند، میشوی. بدون این همکاری انتقادی، تضمین حقوق متقابل ناممکن است. و رابطهی حقوقی نهادینه نمیشود . یعنی دموکراسی شکل نمیگیرد. بیرون از این فضای همکاری، که زادهی نگاه منفی به دموکراسی است، تفاهم استراتژیک حاکم است، نه تفاهم ارتباطی. در تنگنای تفاهم استراتژیک نمیتوان سند یا متن را رمزگشایی کرد.
تنها در روند تفاهم ارتباطی، یعنی تفاهم فرامسلکی و فرادینی و آزاد از منافع اعتقادی، است که خوانش سند یا تفسیر و استناد به آن، از زیر سلطههای استراتژیک آزاد میشود.
علت این که رابطهی حقوقی در جامعهی ایران نهادینه نشده است این است که، رابطهی حقوقی در جامعه ی روشنفکری ایران از یک نماد منازعه ناپذیر معنوی – چیزی مشابه جرج واشنگتن در جامعهی آمریکا – محروم است. هنوز جدال بر سر این است که رضاشاه نماد معنوی است یا مصدق. و ما هنوز نتوانستهایم تفاوت میان نماد اصلاحات و نماد لگالیسم را دریابیم. گرایشهای گوناگون در جستجوی حقیقت میان اسناد و متون سرگرداناند.
به خدمات رضا شاه در جهت نو کردن ایران باید ارزش گذاشت. آمبورژوازه کردن مناسبات در جامعهی ایران در این دوران آغاز شد و این نقشی کلیدی در تحول مدنی ما داشته است. با این همه روشن است که رضا شاه نماد معنوی و اخلاقی ولگالیستی نیست، که سنگ بنای نظام حقوقی در ایران باشد و مردم ایران را متحد کند.
نهادینه شدن «رابطهی حقوقی» به یک نماد لگالیستی احتیاج دارد. مصدق اینجا یک فرد نیست، تجرید، تبلور و نشانهی جنبش ملی یا وفاق ملی است. گاه فکر میکنم بجای جنبش ملی میتوان از جنبش نظام حقوقی سخن گفت تا روشن شود که منظور از جنبش ملی جنبشی ناسیونالیستی نیست. جنبش ملی یک زبان مشترک برای سخن گفتن با موافقان و مخالفان است. با این زبان مشترک است که میتوان سنگ بنای یک دیالوگ دموکراتیک را گذاشت و همهی نیروهای اجتماعی و سیاسی را در اپوزیسیون به اتحاد و وفاق فرا خواند.
رابطهی حقوقی چونان نهاد، وجه اشتراکی روشن برای همکاری اطراف اختلاف بوجود میآورد. بدون این وجه اشتراک، اختلاف ها نمیتوانند سازنده باشند. و لیبرالیسم، عدالتخواهی و اصلاحطلبی، به سه تفسیر استراتژیک از متون تبدیل میشوند. در این فضای مغشوش ناامید کننده تنها به تحول عرفی و خرد عملی مردم، که از این بیماری های روشنفکرانه به دور هستند، میتوان امید بست. نهاد رابطهی حقوقی، خط ارتباطی است میان فضای روشنفکری با تحول عرفی و فرا مسلکی در جامعهی ایرانی .
• 4
در دوران آنتیک نیز سوفیستها، که از سردمداران تفکر دموکراتیک بودند، بر تحول عرفی و خرد عملی تکیه میکردند. افلاتون با سوفیستها، که بر مشروط بودن شناخت و محدود بودن فهم به تجربه تاکید میکردند، اختلاف داشت. سوفیستها نقش عقل را ثانوی میکردند و به کارکرد فهم اولویت میدادند. فلسفهی جدید نیز با بکار بردن ترکیب عقلانی – انتقادی میکوشد جلوی زیادتطلبیهای عقل را بگیرد.
علاقهی عقل به بیرون و به نامحدود، سبب تنبلی فهم میشود. اما فهم، برعکس، با شناخت محدودیتهای خود فعال میشود و خود را میگستراند و ژرف میشود. سوفیستها به دینامیسم درونی فکر باور داشتند و به سند، کتاب، و متن وابسته نبودند. این کاراکتر فکری، آنان را به نقد درونی مفاهیم کشاند و به آنها خصلت دموکراتیک داد و برخی از آنها را تا حد مخالفت با بردهداری، که نزد افلاتونیان حقیقتی خدشه ناپذیر بود، به پیش راند. امروز هم همین دعوای مفهومها میان آزادیخواهان با عدالتپرستان ( و همین طور قانون پرستان ) جریان دارد. امروز هم عشق به مفهومهای کلی همچنان مانعی در راه آزاد اندیشی است.
سوفیستها بر این باور بودند که قانون بازگوگر هیچ جوهر ثابتی نیست و باید با واقعیت متحول تطبیق یابد و چون واقعیت متغیر است، نمیتوان از قانون ثابت سخن گفت. افلاتون و سقراط افلاتونی، از اصول تغییر ناپذیر و ثابت دفاع میکردند.
سوفیستها از مشاوران پریکلس بودند. پریکلس رهبر حاکمیت دموکراتیک آتن بود. در دوران او اریستوکراسی محدود شد و هنر و ادبیات و فلسفه رشد چشمگیری پیدا کرد. پروتاگوراس، حقوقدانِ سوفیست، به خواست پریکلس به تهیه و تنظیم قوانین پرداخت، او بر نسبیگرایی قانونی تکیه میکرد و می گفت قانون منشا ثابت ندارد. او میگفت: « مقیاس همه چیز انسان است. انسان مقیاس بودن و آنچه هست و چگونه بودن است. انسان مقیاسِ نیستی و آنچه نیست و چگونه نبودن است.» با این اندیشهی تابناک بود که او دروجود خدایان تردید کرد، متهم به کفر و محکوم به مرگ شد. ( که به یاری دوستانش توانست از مرگ بگریزد)
ترازیماخوس در دیالوگ با «سقراط افلاتونی»، منشا اخلاقی مفهوم عدالت را رد میکند و عدالت را با منافع قدرت درآمیخته میبیند و معقتد است فریبِ توهمی را که در این مفهوم نهفته است نباید خورد.
هیپیاس مفهوم زیبایی را برخلاف افلاتون تجزیه میکند و آن را معنوی (sittengemäß) نمیبیند. او میگوید یک دختر زیباست، طلا هم زیبا است.
سوفیستها با نقد درونی مفهومهای عدالت و زیبایی و قانون، و بررسی آنها در رابطه با واقعیت مشخص، کلی و انتزاعی بودن آن ها را رد میکردند.
هم سوفیستها و هم آن سقراطی را، که با آنها جدل میکرد، ما از آثار افلاتون می شناسیم. اصطلاح « سقراط افلاتونی» از همین جا سرچشمه میگیرد. نیچه نیز همین سقراط را مورد انتقاد قرار می دهد و هنگامی که میگوید سقراط از عقل یک جبار ساخت و طناز(Erotiker)ی بود که بر مخاطبیناش اثر میگذاشت، منظورش همین سقراط افلاتونی است. وگرنه سقراط خود یکی از سوفیستها بود. گرچه برخلاف بقیهی سوفیست ها، به نورمها و اصول تغییر ناپذیر باور داشت. این البته یک تفاوت اساسی بود و تفکر افلاتونی با عمده کردن این تفاوت شکل گرفت.
پس از 15 خرداد 42 با ژرف شدن دیکتاتوری، دلبستگی به فلسفه در میان جوانان به تدریج رشد کرد و جنبش شبه افلاتونی گستردهای به صورت فدایی – مجاهد درگرفت. اما دیدگاههای ارتجاعی افلاتون در قلمرو سیاست، و اندیشههای آزادیخواهانهی سوفیستها، که آلترناتیو عدالت انتزاعی افلاتونیان بود، ناشناخته ماند. این بود که تب ایدئولوژیک جوانان آن روزگار بالا رفت و به مرز مرگٱور 42 درجه رسید. و مرز انقلاب و ارتجاع تا حد رقت آوری مخدوش شد. نسل ما بجای نقد درونی مفهوم و متن و سند، شیفتهی آن ها شد. اندیشهی سوفیستی اکنون در منش نسل جوان ایرانی، بازتاب گستردهای دارد. و اینچنین است که نسل جوان مقاوم و نستوه در برابر نظام دینی ایستاده است.
سایت حوزهی علمیه، سوفیستها را فیلسوفانی دانسته است که به «هیچ چیز معتقد نیستند». شاید از آن رو که فرهنگ، قانون، دموکراسی و آزادی که سوفیستها به آنها باور داشتهاند در فرهنگ ایدئولوژیک «چیز» ی به حساب نمیآیند.
• 5
متن،حقیقت و سند در فضای سیاسی ما واژههایی مترادفاند. ذهن در فرهنگ سیاسی ما، ذات جهتدار خود را به درون متن میبرد و به آن روح میدهد. کسی که سندی را علیه کس دیگری ارائه میدهد، لباس سند را بر تنِ تمایلات خود میکند. او در برابر انتقاد ما میتواند به حقیقت داشتن سند استناد کند. ولی یک فیلسوف سوفیست از او خواهد پرسید: کدام حقیقت؟ حقیقتی که حق کسی را برای همزیستی با دیگران نفی میکند؟
در آغاز انقلاب، لیستی از هشت هزار همکار سازمان امنیت انتشار یافت؛ صرفنظر از این که این لیست مغشوش و نا معتبر بود و نام برخی از انسانهای آزادیخواه هم در آن دیده میشد، پشت انتشار آن نگرشی بسته قرار داشت که به اصول همزیستی و تفاهم ملی باور نداشت. کسی که به اصل جایزالخطا بودن انسان باور دارد، به انتشار چنین اسنادی نمیپردازد. کسی که دیگران را جایزالخطا نمیداند، در واقع خود را مصون از خطا میداند. انتشار چنین سندی فاجعهی بود که اگر از آن پند نگیریم، پس از سقوط جمهوری اسلامی تسلیم آتش نفرتی خواهیم شد که تودهی انتقام بگیران و خونخواهان با انتشار تودهای از اسناد برخواهند افروخت.
هیچ سندی که حاوی حقیقتی بالاتر از تفاهم ارتباطی باشد، معتبر نیست. تاکید بر سند، تکیهی عقل به چیزی بیرون از خود است. سند، یک بستهبندی است، مرکب از جسم و روح. جسمی واقعی و روحی اکتسابی، که همان قصدی است که به آن داده میشود. برای فهمیدن سند، باید رابطهی سند را با قصدِ داده شده به آن مشخص کرد. یعنی روح و جسمِ متن را از یکدیگر جدا کرد. درست به همین سبب که سند حاوی نظر است، نقشی غیر اِخباری دارد.
برای نمونه با ارائهی سندی ادعا میشود که کودتای 28 مرداد توطئهی روحانیان بوده است. قصد از ارائهی چنین سندی، که پژواک گستردهای در رسانههای خارج از کشور پیدا میکند، این نیست که واقعیتی فهمیده شود، بلکه قصد، پیش بردن استراتژی معینی است و نقطهی اتکاء آن، رسانتیمان ضد مذهبی موجود در اپوزیسیون است.
گاه نیز با سندهایی روبرو می شویم که میخواهند اشتباهات تاریخی مربوط به یک جریان یا یک رهبر سیاسی را نشان دهند. مثلا سندی میخواهد نشان دهد که یک حزب یا سازمان لنینی ـ به عنوان مثال - این یا آن اشتباه را کرده است یا نشان دهد که یک رهبر سیاسی - مثلا مصدق - دچار این یا آن اشتباه بوده است. اتکا به چنین سندهایی بازتاب کم کاری ذهن است. چون ذهن را از شناخت درونی و اساسی یک پدیده، مثلا ساختار تشکیلات لنینی آن حزب یا سازمان، باز می دارد و ذهن را به جدلهای فرعی مشغول میکند. یا همین طور تاکید بر سندی که بر اشتباهات مصدق انگشت میگذارد، ذهن را از شناخت این واقعیت تاریخی که مصدق چهرهی نمادین جنبش لگالیستی است منحرف می کند و اجازه نمیدهد که اشتباه او، در کنار پذیرفتن نمادین بودن چهرهی او طرح شود. این یا آن اشتباه ویلی برانت نیز به ویلی برانت چونان نماد جنبش تعمیق دموکراسی در آلمان، آسیبی نزده است، چرا که در نظام حقوقی سند سیاسی کارکرد معین خود را دارد و جزیی از جنبش انتقادی است، نه برای عیبجویی در خدمت استراتژی های معین که فرهنگ سیاسی را به خرده کاری و واکنش و آغال میکشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر