برای فروهرها، مختاری و پُشتهی کشتهها
هرپاییز دوباره بر دستهای باد مینشینی
و صدایت پیچیده در هاشور مفخّم باران
گوشهای پنجره را تیز میکند
برگ، قربانی هنر پاییزی
در قلب این همه رنگ و زیبایی
زندگی را به مرگ هدیه میدهد
و تو که معنای برگی
با تارهای برهنه
بر سردی سخت زمین، نام درخت را نقر می کنی
و در گودی واژهها فرو می روی
{ماننده قطره که
در تراکم منتََزَع باران
غرق میشود}
چه تابوت مفخّمی!
هرپاییز دوباره به شاخهی خاطره میآویزمات
و تو با دستهای گشوده به سوی پنجره
باز از درخت میافتی
و برگی از قلب تو در سینهام کنده میشود
من از باران
تو را میپرسم،
باران
با جویهای کوچک جاناش
از مرز کشور پاییز میگذرد
و معنای برگ را به دریا می برد.
پاییز 1389
هرپاییز دوباره بر دستهای باد مینشینی
و صدایت پیچیده در هاشور مفخّم باران
گوشهای پنجره را تیز میکند
برگ، قربانی هنر پاییزی
در قلب این همه رنگ و زیبایی
زندگی را به مرگ هدیه میدهد
و تو که معنای برگی
با تارهای برهنه
بر سردی سخت زمین، نام درخت را نقر می کنی
و در گودی واژهها فرو می روی
{ماننده قطره که
در تراکم منتََزَع باران
غرق میشود}
چه تابوت مفخّمی!
هرپاییز دوباره به شاخهی خاطره میآویزمات
و تو با دستهای گشوده به سوی پنجره
باز از درخت میافتی
و برگی از قلب تو در سینهام کنده میشود
من از باران
تو را میپرسم،
باران
با جویهای کوچک جاناش
از مرز کشور پاییز میگذرد
و معنای برگ را به دریا می برد.
پاییز 1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر