۱۳۸۹/۹/۱۸

معنای برگ

برای فروهرها، مختاری و پُشته‌ی کشته‌ها

هرپاییز دوباره بر دست‌های باد می‌نشینی
و صدایت پیچیده در هاشور مفخّم باران
گوش‌های پنجره را تیز می‌کند

برگ، قربانی هنر پاییزی
در قلب این همه رنگ و زیبایی
زندگی را به مرگ هدیه می‌دهد
و تو که معنای برگی
با تارهای برهنه‌
بر سردی سخت زمین، نام درخت را نقر می کنی
و در گودی واژه‌ها فرو می روی
{ماننده قطره که
در تراکم منتََزَع باران
غرق می‌شود}
چه تابوت مفخّمی!


هرپاییز دوباره به شاخه‌ی خاطره می‌آویزم‌ات
و تو با دست‌های گشوده به سوی پنجره
باز از درخت می‌افتی
و برگی از قلب تو در سینه‌ام کنده می‌شود


من از باران
تو را می‌پرسم،
باران
با جوی‌های کوچک جان‌اش
از مرز کشور پاییز می‌گذرد
و معنای برگ را به دریا می برد.


پاییز 1389

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر