۱۳۸۹/۲/۳۱

تلخیِ خوبِ پیچیدگی



شعرِ «بَرباران» را از درون باز کردم، «تلخی خوبِ پیچیدگی» شد

دامن عشق
بر دست هاي باد می‌رود
و خرامان مي‌آيد
مرگ
با نقطه‌ی بزرگ پایان، در دست‌هایش.



به بهای ارزان تبسمی
خریده‌ام
او، ماتِ تبسم من
و تلخی کهنه‌یِ شرابی است
که حس پیچیده‌ای به چشائی‌ام می‌دهد
- تلخای مازوئیِ عشق، تلخیِ خوبِ پیچیدگی
بر بافت‌ حسیِ من -

در آغوش‌ام
الهه‌اي بيدار مي شود
جام بر می‌گیرم
جرعه‌اي تلخ مي‌نوشم
سكرِِ استحاله، خانه را پر مي كند.
آه عشق!غربت جوشان در شادی بی‌نهایت نزدیکی!

از دهليز مي گذرم
افق خسته، پشتِ سر من خمیازه مي‌کشد.
مرگ
جاي نفس هاي مرا
بر اندام تکه پاره‌ی باران
مي‌زداید
وعشق
تبسم‌ مرا
میان خطوط کهنه‌ی‌ گونه‌هایم
قاب می‌گیرد.

و دامن‌ عشق
در دست های باد
می‌رقصد.


ناصر كاخساز
ووپرتال سی آپریل 2010
گام‌اش را به پس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر