۱۳۸۹/۳/۳

افشره ها


اخلاق، دروغ را نهی می‌کند؛ فرهنگ اما آن را نفی می‌کند.

کسی که دروغ می گوید فرهنگ را نقض می‌کند، نه اخلاق را؛ اخلاق به دروغ احتیاج دارد تا بتواند آن را نهی کند



اخلاق و دروغ با لولای نهی به هم چسبیده اند.

دروغ، طبیعت ثانوی مناسبات اجتماعی است که زیر سایه‌ی تظاهر مذهبی و ایدئولوژیک قرار دارد

زیر حاکمیت اخلاقی یک دین یگانه، یا یک اعتقاد یگانه ی غیردینی، غریزه، سرکوب می شود، پس به ناچار دروغ رشد می کند؛ چرا که فرد باید خود را به گونه‌ای دیگر بنمایاند. پس دروغ فرزند طبیعیِ پنهان کردن غریزه است.

تظاهر نافی تقوا است. تقوا به محض نشان داده شدن می‌میرد.

ایمان، برخلاف آنچه که نمایانده شده است، یک امر بیرونی است. ایمان برستون هائی از «باید»، که بیرون از قلمرو درون قرار دارند، ایستاده است. نیکوکار در نظام ایمانی بخاطر اجر مادی یا معنوی کار نیک می‌کند.

دین به نیاز انسانِ روزمره به آرامش درونی و تنظیم مناسبات انسانی پاسخ می دهد و از این لحاظ سودمند است. پس حقانیت اش تابع پائین بودن رشد فرهنگ است.

اخلاق و دین تا پیش از عصر جدید به یکدیگر وابسته بودند. حقوق مدرن بین آن ها فاصله ‌انداخت. با گسترش درک حقوقی در جامعه، حوزه‌ی عمومی و خصوصی از یکدیگر جدا می شوند و با یکدیگر مرز پیدا می کنند. از این پس، قاعده هائی که از درون روابط انسانی بیرون می‌آیند، جدا از الگوهای "باید"، یعنی الگوهای بیرونی، شکل می گیرند. وفاداری زن و شوهر به یکد یگر، برای رعایت یک "باید"، امر مبتذلی است. انسانی که بجای اخلاق بر فرهنگ تکیه می کند، دلیلی برای دروغ گفتن ندارد. یا کسی که به قواعد دیالوگ احترام می گذارد، به یک نیاز درونی در روح خود پاسخ می دهد. قواعدی که بدین گونه شکل می گیرند، یعنی نتیجه‌ی خود به خودی پیشرفت فرهنگ‌اند، اخلاق مدرن، یا به گفته‌ی یورگن هابرماس اخلاق پسا حقوقی، را بوجود می‌آورند.


کارکرد اخلاق پیشا حقوقی، که نتیجه‌ی چیرگی فرهنگ تک‌خدائی در جامعه است، پنهان کردن (چهره ی واقعیت) است. وظیفه اش ایجاد خوشبختی و هدف اش رساندن انسان به رستگاری – به گفته ی نیچه دروغ رستگاری – است. خوشبختی در این چارچوب بر پایه ی تجاهل و نادانی استوار است. و مانند کف های سطح آب، راه رخنه ی نگاه به ژرفای غم انگیز تباهی را می بندد.

نهی اخلاقی دروغ، از گزیر ناپذیر بودن دروغ در مناسبات انسانی برمی‌خیزد. جز این اگر می بود اخلاق دروغ را بجای نهی، نفی می کرد. در چنین صورتی اخلاق به فرهنگ فرا می روئید. فرهنگ، اخلاق انسان پسا حقوقی است. به همین سبب است که به اخلاق چونان نظامی از قواعد دستوری نیازی نیست. پس مجموعه‌ای از مقررات اخلاقی، جدا از فرهنگ، وجود ندارد . یعنی پس از حقوق، اخلاق دیگر وجود ندارد. اخلاق انسان متمدن، همان فرهنگ است. و بدینسان است که دروغ گفتن برای انسان با فرهنگ، کردار مشمئز کننده‌ای می‌شود.

تفاوت اخلاق (مورال) با اتیک این است که دومی قواعد ثابت و مانا را در بر می گیرد.وقتی می گوئیم دروغ بد است، یعنی مطلقا بد است. دروغ هرگز زیبا نمی شود.
اتیک بردو گونه است: اتیک مذهبی و اتیک مدرن. اتیک مذهبی بر قوانین ازلی و ابدی حقوق الهی مبتنی است. حقوق الهی به خودی خود، ترکیب متعارضی است. اتیک مذهبی پیشرفت قواعد زندگی اجتماعی را نمی‌بیند، یا نمی‌خواهد ببیند. به همین دلیل شاید مناسب تر است که بجای اتیک مذهبی از اصطلاح «اِتوزِ» مذهبی استفاده شود. اتوز یعنی اخلاق ثابت که پویائی ندارد. و بر سطح استدلال ثابتی متکی است. در اتیک مدرن اما سطح استدلال متغیر است و نظام حقوقی درپی پیشرفت اجتماعی تغییر می‌کند و اخلاق را درونی می‌کند. با این همه اتیک مدرن نیز اصول ثابت خود را دارد. مثلا اولویت تفاهم و همزیستی، بر دین و ایدئولوژی، از اصول ثابت اتیک مدرن است. مرزهای تفاهم و همزیستی در حقیقت مرزهای نهائی استدلال اند. همه‌ی تمدن بشری در این چارچوب پیشرفت می‌کند.

قواعد زندگی اجتماعی از قوانین حقوقی مهم تر اند. آدم آزادیخواه به قواعد زندگی متمدنانه بیشتر احترام می گذارد تا به قوانین حقوقیِ (‌حتا قوانین یک جامعه ی مدرن). کسانی که قانون را مطلق می‌کنند (مثلا آن هائی که پس از عمری نفی مطلق قانون تازه به ضرورت آن پی برده اند)، این رابطه را معکوس می بینند. این گونه قانونگرائی است که لیبرالیسم و لگالیسم را به ایدئولوژی تبدیل می کند


دروغ، روح را برای پذیرش خشونت آماده می‌کند. این حقیقت را از آنجا می توان فهمید که مهرورزی آلترناتیو هردوی آن‌هاست. راستی، سرشت مهرورزیدن است. عشق با دروغ در ذات خود ناسازگار است. کسی که از روی عادت دروغ می‌گوید، چون بنده‌ی عادت می‌شود از روی عادت به خشونت رو می‌آورد؛ چرا که دروغ و خشونت عادی‌ترین اصول نظام جاری زندگی روزمره‌اند. خشونت و دروغ را عادت به یکدیگر پیوند می‌دهد.

کسی که خشونت می‌کند، از بکار بردن ابزارهای ناراست دیگر نیز پروا ندارد؛ چرا که پیش‌تر، بدخیم ترین آن‌ها را بکار برده است.

دوگونه خشونت را باید از هم تمیز داد: خشونت آشکار، مانند برخورد قهرآمیز با بکار بردن ابزار مادی، و خشونت پنهان با بکار گیری ابزاری مسالمت جویانه. گونه‌ی دوم گرچه به ظاهر قهرآمیز نیست، مضمون قهر‌آمیز دارد. گونه‌ای از خشونت پنهان را در گرایش سیاسی می‌شناسیم که استفاده از ابزار مسالمت‌جویانه را در رابطه با قدرت حاکم تبلیغ می‌کند ولی از هتک حیثیت مخالفان درونی خود پروا ندارد. و به قدرت که می‌رسد خشونت را قانونی می‌کند. ( مثلا با اعدام، قتل نفس را قانونی می‌کند). روشنگری در مورد این گونه خشونتِ پنهان، جزء جدائی ناپذیر مبارزه با خشونتِ آشکار است.

فرد معتقد و قدرت‌خواه، به منظور گسترش اعتقاد و ایمان و هنچنین بدست آوردن یا در دست نگهداشتن قدرت، مجبور به ناراستی می‌شود. دروغ حلقه‌ی رابط ایمان وقدرت، و زمینه‌ی فرهنگی خشونت است.

خشونت، نمادها و نهادهای فرهنگی و اعتقادی ویژه‌ی خود را دارد. جهنم، برجسته ترین نماد و نهاد معنوی گرایش به خشونت است. جهنم، مادر همه‌ی زندان‌ها و شکنجه‌گاه‌ها در دارازای تاریخ است.

در دوران پیشا تک خدائی، رابطه‌ی انسان با خدا و خدایان، متقابل و دوگانه – دوآلیستی – بود. به همین سبب فرد در برابر خدا شخصیت ‌داشت و با خدا رابطه‌ای انتقادی، و دربرابر او، توان چانه زنی داشت. در دوران تک خدائی، فرد بنده‌ای حقیر و بی‌مقدار می‌شود. و نقطه‌ی اتکاء خود را در درون خود از دست می‌دهد. انتقال نقطه‌ی اتکاء فرد از درون به بیرون، زمینه‌ی خشونت و دروغ را فراهم می‌کند. فرد هنگامی که به «خود» تکیه ندارد خود را با راحتی خیال بیشتری قربانی یک حقیقت بیرونی می‌کند. و قربانی یک حقیقت بیرونی (خدا و یا ایدئولوژی جایگزین دیگر) در موقعیت قدرت که قرار بگیرد، آمادگی بیشتری برای خشونت ورزیدن دارد. چرا که بی‌هویتی درونی‌اش را باید با هویتی بیرونی جبران ‌کند.

ناصر کاخساز
سی آپریل2010  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر