۱۳۸۹/۳/۷

هستی گریزان


با آفتاب که در اقیانوس آب تنی می کند
برهنه می شوم
جامی از نور بر می دارم
و دستم را از این سوی اقیانوس
بسوی ات دراز می کنم
بگیر و بنوش
تا من آرام بگیرم



آوایت را در آهنگ آب می شنوم
و تصویر شناورت
با عشق به نیستی
- که در من است-
بر امواج آینه می گریزد
هستی
در بلور نگران نگاهت
گریزان است
وقتی که نیستی برای زیبائی طنازی می کند


پستان های دریا بر کرانه می لغزند
و خاک مرطوب تمنا
هیاتی موسیقائی به خود می گیرد
اقیانوس می سراید
و ساحل از موسیقی سنگین است
عابری از کنار باد می‌گذرد
- باد که جای قدم‌های مرا
بر شن‌ها پاک می کند-

دالاس – بیستم آپریل 2010

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر